به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، ششمین شب از پخش برنامه جبهه با موضوع «روایت شهید زنده» به بررسی نقش روحانیت در هدایت فکری، جهاد، پشتیبانی از رزمندگان و حضور میدانی در دفاع مقدس و تحولات پس از آن پرداخت.
نخستین مهمان برنامه این قسمت محمد صادقی سرایانی، روحانیای که به گفته خودش از جنگ و شهادت جا مانده است.
روحانیای که از شهادت جا ماند
محمد صادقی سرایانی در این برنامه گفت: «زمان جنگ ۱۴ ساله بودم که به جبهه رفتم. رزمندگان و طلاب در جبهه با هم رفیق بودند و در هر جبهه که روحانیت نبود آن جبهه از لحاظ روحیه نقص داشت. گاهی با خود میگویم شاید مصلحت این بود که ما بمانیم و تاریخ جنگ را روایت کنیم.»
سرایانی همچنین گفت: «در سال ۵۹ سنم به جنگ نمیرسید و شناسنامه خود را دستکاری کردم و به جبهه رفتم. در آنجا مجروح شدم؛ عمامهام را دور شکمم پیچیدم. مرا به بیمارستان شیراز منتقل کردند و در آنجا بعد از ۲۵ روز بیهوشی چشمم باز شد. عفونت شکمم به حدی بود که میخواستم آن را تخلیه کنم برای همین با کارد میوه خوری، زخمی که بسته شده بود را دوباره باز کردم که به همراه آن خون و عفونت زیادی بیرون ریخت. پرستارها و پزشکان بالای سر من آمدند و یک لحظه دیدم جلوی در اتاق ایستادهام و پزشکان و پرستارها در حال احیای من هستند. بیرون در اتاق پدرم را دیدم که هر چه او را صدا زدم به من توجهی نکرد و فهمیدم اتفاقی برای من افتاده است.»
سرایانی ادامه داد: «توسط دو نفر که حرفهایشان را متوجه نمیشدم و زیر بغل مرا گرفته بودند از یک تاریکی محض با سرعت بسیار زیادی عبور کردم تا به یک نور رسیدم. در آنجا همه چیز زیبا بود و هر شیئی زیبایی خودش را داشت و پرتو افشانی میکرد. صدایی پشت سرم اسم مرا صدا زد؛ تا خواستم برگردم ببینم چه کسی پشت سرم ایستاده، روبروی من حاضر شد و دیدم شهید غلامحسین اصیل بود که سال گذشته شهید شده بود.
وی افزود: به او گفتم عجب جای خوبی هستی و چقدر زیباست. او به سمتی دیگر اشاره کرد و گفت زیباییهای واقعی کمی جلوتر است. به آن طرف نگاه کردم و هر چه تلاش کردم چیزی ندیدم. گفت برای اینکه تو موقتا اینجا آمدهای نمیتوانی چیزی ببینی. پس از آن شهدای دیگر هم آمدند. دیدم که شهید عباس گواهی هم آمد و دیگر شهدا او را دوره کردند و بردند. آنجا فهمیدم آنها برای استقبال از آن شهید آمده بودند نه برای من. آنها رفتند و تنها شهید محمدی مانده بود. به اصرار به او گفتم دستی روی چشمان من بکشد شاید بتوانم دیگر زیباییها را ببینم. او دستی کشید و پس از آن من صدای پرستارها و پزشکان را شنیدم که میگفتند خدارا شکر برگشت؛ باید به او مورفین تزریق کنیم که درد زیادی دارد. من گفتم من برای درد گریه نمیکنم، برای این گریه میکنم که مرا از جایی که بودم بیرون کردند.»
سرایانی در ادامه گفت: «بعد از ظهر آن روز شهید غلامعلی اقبالی به دیدن من آمد. از او پرسیدم از جبهه چه خبر و او گفت عباس گواهی شهید شده است. من با تعجب گفتم من عباس را در عالم بیهوشی دیدم؛ پس غلامعلی تو هم شهید میشوی. او خندید و گفت ما کجا و شهادت کجا. اما پس از چند روز در جبهه به شهادت رسید. پس از آن به هر کدام از دوستان جبهه را که در آن عالم دیده بودم خبر شهادتشان را دادم و چند روز بعد شهید میشدند.»
روحانیای که با هویت افغانستانی به مدافعان حرم پیوست
مهمان بخش دوم این برنامه، احمد تمامزاده، برادر شهید علی تمامزاده بود. او در ابتدا گفت: «علی همیشه به من میگفت اگر پرستار شدی در اورژانس کار نکن که سنگدل میشوی. اما یک شعر معروف میگوید غـم مرگ برادر را، برادر مرده میداند. ما ۹ خواهر و برادر بودیم که علی فرزند اول بود و شهید شد. خودش احساس میکرد اگر طلبه شود بیشتر میتواند کار و خدمت کند. آبان ماه ۹۴ بود که برای دفعه سوم به جبهه رفت و شهید شد.»
احمد تمامزاده گفت: «سال ۵۵ برادر من بدنیا آمد و پس از اخذ دیپلم طلبه شد. زمانی که ماجرای مدافعان حرم پیش آمد اصرار به جبهه رفتن داشت. از خانوادهاش شنیدم که زبان افغانستانی تمرین میکند تا اینکه متوجه شدم وقتی نتوانسته با هویت خود وارد مدافعان حرم شود، میخواهد با هویت یک فرد افغانستانی وارد شود. او رفت و بعد از ۴۵ روز با من تماس گرفت که هویت من برای آنها مشخص شده و باید برگردم. ولی فرمانده به نام ابوحامد قرار شد مرا با هویت اصلی خودم به جبهه برگرداند. وقتی به تهران رسید خبر آمد که ابوحامد و جانشینش هم شهید شدهاند.»
وی ادامه داد: برادرم در تشییع پیکر ابوحامد در مشهد، بیتابی میکرد و به آن شهید میگفت «من هنوز منتظرم تو درست کنی من بیایم.» تا اینکه در همان مراسم تشییع یکی از مسئولان را دید که گفت نمیدانی ابوحامد چقدر پیگیر کارت بود و ما دنبال تو میگشتیم و این معجزهای است که اینجا تو را پیدا کردیم. این گونه بود که دوباره به جبهه رفت. یکی از همرزمان برادرم از لحظه شهادت او میگفت آن روز عمامه اش را با خود نبرد مبادا به لباس پیامبر در جنگ با این کافران اهانت شود. تعدادی از افراد مجروح و شهید شدند؛ بعد از نماز صبح متوجه شدیم دشمن به پیکر شهیدان ما جسارت میکند و شهید تمامزاده تلاش کرد که حداقل مجروحان را عقب بکشد. در حین این کار به سمت علی تیراندازی کردند و هنگامی که لباس او را برایمان آوردند دیدیم که ۱۲ گلوله خورده بود و شهید شد. پیش از شهادت او نیز مادرم خواب شهادت او را دیده بود.»
علیرضا دلبریان، از میزبانان برنامه در ادامه گفت: «این خوابها رویای صادقه هستند و توهم نیست. شهیدان زیادی بودند که شهادت خود را خواب دیده بودند و این معجزه است. وقتی به این حجم از شجاعت و رشادت شهدای مدافع حرم نگاه میکنم میبینم که آنها حتی از شهدای دوران دفاع مقدس هم بالاتر رفتهاند و پیشی گرفتهاند. زمانی که ما برای جنگ به خرمشهر و شلمچه رفتیم آنجا کشور و خانه خودمان بود، اما اینکه این افراد برای دفاع از کشوری دیگر دست و پا بزنند تا به آنجا برسند بسیار ارزشمند است. آنها همانند پرندهای هستند که به آب و دانه داخل قفس خود راضی نشدند و از قفس رها و آزاد شدند؛ خوش به سعادتشان که چنین انتخاب زیبایی داشتند. آنها خودشان آگاهانه و عاشقانه رفتند و خواستند که شهید شوند.»
سعید ابوطالب، دیگر میزبان این برنامه نیز گفت: «این روایت نکتهای دارد؛ زمانی در جنگ ایران و عراق مجاهدان افغانستانی میخواستند به ما کمک کنند، اما برایشان سختگیری میکردند و آنها هم راههایی پیدا کرده، در جبهه حضور پیدا میکردند و شهید میشدند. در میان شهدای دفاع مقدس افغانستانیهای زیادی داریم. این که میگویند خون عاشقان در هم آمیخته میشود حقیقت دارد. شاید زمان جنگ ما خط و مرز آنقدر شفاف نبود و مردم عادی میگفتند افغانستانیها چه انگیزهای دارند که در جنگ ایران و عراق شرکت کنند. اما امروز همان تیپ فاطمیون پلی میشود برای شهید علی تمامزاده که خود به حرم برساند.»
انتهای پیام/ 121