به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، هفدهمین قسمت از برنامه «جبهه» به موضوع هنر و رسانه در جنگ اختصاص داشت و در این قسمت از نقش هنر و رسانه در ثبت واقعیتهای جنگ، تقویت روحیه مقاومت و تاثیرگذاری بر افکار عمومی گفته شد.
شقایقهایی که داغ شهادت را بر خود داشتند
در ابتدای این برنامه مصطفی دالایی، فیلمبردار و مستندساز گروه «روایت فتح» گفت: «دوره فیلمسازی را در دانشکده صدا و سیما گذراندم ولی همزمان با دانشکده با گروه تلویزیونی جهاد سازندگی هم کار میکردم و مستندهای روستایی و مربوط به جبهه را میساختیم. بیشترین اتفاقاتی که برای ما، گروه فیلمسازی و مستندسازی «روایت فتح» حادث شد زمانی بود که نتوانستیم فیلم بگیریم. در عملیات والفجر ۸ دوستان من مجروح شدند و نمیتوانستم کاری کنم و تنها میخواستم آنها را از مهلکه نجات دهم. دوربین من شاهد این ماجرا نبود، بلکه همه اتفاقات آن روز در ذهن من ثبت شد. باید دوربین را کنار میگذاشتم و جان آنها را نجات میدادم.»
وی ادامه داد: «سال ۱۳۷۱ بود. جنگ تمام شده بود. به خاطر دارم مهدی همایونفر از تهیهکنندگان قدیمی حوزه دفاع مقدس و «روایت فتح» گفت میخواهیم کاری درباره فلسطینیها بسازیم. این عزیزان سه نسل است که آوارهاند و ما قرار است به کشور لبنان برویم و از آنها که روز به روز اردوگاههایشان محدودتر میشود و زندگی سختی دارند، مستندی بسازیم. قرار شد با دو کارگردان و دو تصویربردار که یکی از آنها مهدی فلاحتپور بود به لبنان برویم. مهدی فلاحتپور معروف به بهروز از بچههای قدیم جبهه و تبلیغات جنگ در گردان حضرت رسول (ص) بود. در تدارک رفتن بودیم که سید عباس موسوی، دبیر کل سابق حزبالله به شهادت رسید و یکی از موضوعات مستند هم همین شد. یک ماه در لبنان بودیم و به جاهای مختلف سر زدیم و مصاحبههای خوبی گرفتیم. چند روز مانده بود ماموریت ما تمام شود. برای اتمام کار قرار بود به بعلبک برویم و آموزش کارهای رزمی فلسطینیها را ضبط کنیم. بعد از اتمام کارمان در بعلبک، من و مهدی فلاحتپور در ماشین منتظر راننده بودیم، اما اتفاقی افتاده بود که ما خبر نداشتیم؛ گرای حضور ما را در اردوگاه به اسرائیل داده بودند و یک لحظه دیدیم دو هواپیمای جنگنده بالای سر ما ظاهر شد. با صدای غرش هواپیما و فریاد مهدی فلاحتپور از ماشین بیرون پریدیم و چند قدم نیم تپهای را که دیدم بالا رفتم.»
این مستندساز گفت: «لحظه عجیبی است؛ آدم نمیداند کدام سمت برود و تقدیر چیست. خود را با صورت روی زمین انداختم و احساس کردم لحظاتی از دنیا رفتم. با خود گفتم جبهه را رد کردی و اینجا در اردیبهشت ۷۱ تمام شدی. لحظاتی نمیدانستم کجا هستم. شدت انفجار آنقدر قوی بود که موجش مرا گرفته بود و هیچکدام از اعضای بدنم کار نمیکرد؛ نمیدانم چقدر گذشت؛ و دیدم آرام آرام اعضا و جوارحم کار میکند. دود غلیظی در منطقه بود و من انگار از انبار سیمان و زغال بیرون آمدهام. بدنهای تکهتکه را دیدم و میان آنها دنبال نشانهای از مهدی میگشتم. مرا به بیمارستان بعلبک بردند. مهدی را پیدا نکردند و تنها چیزی که از او پیدا کرده بودند یک تکه از کیف چرمیاش بود و این یعنی بمب به او اصابت کرده بود. در منطقه قلعه سلیمان و چندار کرج و در امامزاده، قبرهایی روی شیب تپه قرار دارند که یکی از آنها مربوط به مهدی فلاحتپور است؛ از او تنها یک تکه استخوان انگشت به ایران بازگشت.»
دالایی ادامه داد: «مهدی تازه ازدواج کرده بود و چند وقت بعد از شهادتش دخترشان به دنیا آمد. چند سال پیش به لبنان رفته بودیم، دیدم جملات و عکسهایی از سیدمرتضی آوینی در آنجا وجود دارد. به مسئول فرهنگی آنها گفتم خیلی خوب است که اینجا سیدمرتضی را میشناسند، اما آیا میدانید یکی از همکاران شهید آوینی و یکی از اولین فیلمبردارهای جبهه و جنگ سال ۷۱ به لبنان آمد تا درباره مقاومت و فلسطین و حزبالله فیلم بسازد، ولی چیزی از پیکرش به ایران بازنگشت؟ به ایران که آمدیم و محمدعلی فارسی آن فیلم را تدوین کرد و شهید آوینی روی این فیلم نریشن نوشت و خواند. در بخشی از نریشن این فیلم، شهید آوینی دعا میکند و میگوید: «ای شقایقهای آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد…» تا آنکه سال بعد یعنی ۱۳۷۱ خود سیدمرتضی آوینی نیز شهید شد. یک خانم که از اساتید دانشگاهی در فرانسه بود به ایران آمده بود و درباره گروه «روایت فتح» و شهید مرتضی آوینی گفت: «همانطور که فردوسی با شاهنامهاش تاریخ دلاوریهای مردم ایران را نوشت و مکتوب کرد، سیدمرتضی آوینی و همکاران او نیز با مستندهای «روایت فتح» در این دوره این کار را کردند و نقش آنها و مستندات ایشان در سالهای بعد معلوم میشود. بچههای روایت فتح حدود صد نفر بودند ولی مردم تقریباً غیر از سیدمرتضی آوینی، کسی دیگر را از این گروه نمیشناسند.»
علیرضا دلبریان، از میزبانان برنامه در ادامه گفت: «من مستندهای شهید آوینی را بعد از جبهه در تلویزیون زیاد میدیدم. به نظرم آن سخنان شهید آوینی که میگفت: «ای شقایقهای آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد؛ آیا آن روز فرا خواهد رسید که بلبلی در وصف ما سرود شهادت بسراید؟» این جملات از دل یک انسان عادی برنمیآید.»
استاد احمد منصورینژاد ملقب به احمد منصوب، تصویرگر پرتره شهدا، مهمان بخش دیگری از برنامه «جبهه» بود که گفت: «شهیدان! ما کویر بیگیاهیم؛ شهیدان! ما رفیق نیمهراهیم؛ بیایید و بگیرید دست ما را؛ که ما جاماندگانِ روسیاهیم.
وی با بیان اینکه بنده فوق لیسانس نقاشی از دانشگاه هنر شاهد هستم و بیش از ۳۰ سال است قلم میزنم، افزود: خدا را شکر میکنم که سالهای سال است به من توفیق داده شده تا هنرم را در راه روایت شهدای عزیز قرار دهم و به این موضوع افتخار میکنم. فرصت همنشینی با شهدا به سبب نقاشی کشیدن از چهره آنها به وجود آمد و سعی میکنم وقتی میخواهم چهرهای از یک شهید بکشم با خود آن شهید انس بگیرم و آشنا شوم و به یک معرفتی برسم، چون اعتقاد دارم هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.»
این هنرمند در ادامه گفت: «۳۰ سال است که روایتگر شهدا با زبان رنگ و قلم و سطح بوم یا دیوار هستم و تمام کارهایی که کردم ذرهای در مقابل جانفشانی آن عزیزان نمیشود. در دبیرستان رشته تجربی میخواندم و هیچوقت فکر نمیکردم نقاش شوم. در زمستان ۶۶ مهدی، برادر بزرگترم به شهادت رسید و من دوست داشتم سیره و صفات عالیه ایشان را برای بقیه بازگو کنم. برای همین عزمم برای نقاشی چهره شهدا جدیتر شد. برادرم پیش از شهادتش استاد و معلم من بود، خودش طراح، نقاش و خوشنویس خوبی بود و از ۶۲ تا شهادتش خوشنویسی میکرد و به من هم یاد میداد. وقتی متوجه شد به طراحی و نقاشی علاقه دارم بیشتر تشویقم کرد.
علیرضا دلبریان، یکی از میزبانان برنامه در ادامه گفت: «به خاطر دارم زمانی که شهدا را میآوردند تعداد شهدا زیاد بود و شما قرار بود عکسهای شهدا را بکشید و آنقدر سریع این کار را انجام میدادید که همزمان با تابوت شهدا، عکسها را میرساندند به طوری که هنوز خشک نشده بودند.»
منصوب گفت: «خاطرات زیادی از برخورد مخاطبان با کارهایم دارم. چهره سرلشکر ولیالله چراغچی، جانشین لشکر ۵ نصر را در خیابان احمدآباد مشهد کار کرده بودم و ۱۵ سال پیش به دلایل سوءتفاهمی پاک شد و من این موضوع را در اینستاگرامم بازگو کردم. یکی از مخاطبانم به من پیامی فرستاد که تا آن موقع شاید به ارزش کار خود واقف نبودم. ایشان نوشت: «حیف و صدحیف که این نقاشی پاک شد. تنها دلخوشی من این بود که هر روز صبح وقتی سوار اتوبوس شده و از خیابان احمدآباد از مقابل چهره این شهید رد میشدم، چشمم به چشمان و لبخند زیبای این شهید، روشنی میگرفت.»
علی خلیلی، دیگر میزبان این برنامه در ادامه گفت: «من با چنین فضایی بزرگ شدم. پدرم رئیس انجمن نقاشان فلسطینی در سوریه و برادرم مجسمهساز و نقاش بود. خودم هم زمانی نقاشی و طراحی لباس میکردم. زمانی که ما نمیتوانیم به جبهه برویم دلیل نمیشود که ساکت بنشینیم و کاری نکنیم، بلکه باید با هر هنر، حرفه، علم و دانشی که بلدیم بتوانیم به مقاومت کمک کنیم. یکی از این راههای مقاومتی، هنر است. به خاطر دارم پدرم در طول عمرش به جز درباره فلسطین نقاشی نکرد و همیشه وقتی میشنوم رژیم صهیونیستی نقاشان را ترور میکند، مطمئن میشوم که هنر، موضوع مهمی است و بسیار تاثیرگذار است. وقتی خود موساد به لندن میرود که ناجیالعلی، کاریکاتوریست فلسطینی را ترور کند، یعنی هنر تاثیر دارد.»
گنجینههای صوتی از دفاع مقدس
در بخش آخر برنامه «جبهه» سردار محسن رشید، یکی از بنیانگذاران فعالیت راویان جنگ مهمان بود و گفت: «در عملیات والفجر ۸ در کنار محسن رضایی بودیم و آن زمان راویها عوض میشدند. سوژه راویگری تعریف خودش دارد، ظاهرا شبیه نظامی است، ولی نظامی شد. همانند تحولی که در سپاه رخ داد در ابتدا نظامی نبود و مهمترین کار ما در عملیات فتحالمبین رخ افتاد. ما حیاتمان به ایثارگری است.»
وی تصریح کرد: «جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد. ۹ ماه از جنگ گذشته بود و قرار شد اطلاعات آنچه اتفاق افتاده را جمع کنیم. مناطق جبهه به دو قسمت جبهه غرب و جنوبی تقسیم میشد. محور غرب شامل کردستان، پاوه، قصر شیرین و ایلام بود؛ جبهه جنوب نیز محور دزفول، سوسنگرد و خرمشهر بود. در ابتدا یک تشکیلات سه ضلعی ساختیم و در غرب و جنوب شروع به جمع کردن و ضبط اطلاعات کردیم. حوادث اتفاق افتاده را جمعآوری میکردیم تا اینکه به طریقالقدس رسیدیم. یکی از همکاران به صورت ابتکاری شروع به ضبط بیسیم کرد تا همراه با عملیات، اطلاعات را جمعآوری کنیم و در عملیات فتحالمبین این کار را کردیم. این نوارهای ضبطشده دنیایی بود که از نظر اطلاعات عالی و از نظر بهرهبرداری سخت بود. مثلا زمان جنگ فرماندهان نقشه را روی میز انداخته بودند و ضبط نمیشد که کجای نقشه را نشان میدهند. یا اینکه بعد از گوش دادن، نمیدانستیم صدای سرلشکر حسن باقری است یا سردار رحیمصفوی. تشخیص سخت بود، ولی با همین وضعیت چندین خروجی داشتیم. در آستانه عملیات والفجر مقدماتی و بعد از اجلاس غیرمتعهدها که در بغداد توسط خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران برهم خورد به ما گفته شد کتابی راجع به دفاع مقدس دربیاورید. اولین کتاب به نام «دو سال» جنگ بود در سال ۶۱ منتشر شد و به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی ترجمه شد.»
مریم تجلایی، از میزبانان این برنامه هم گفت: «به عنوان یک فرزند شهید از شما تقاضا میکنم که اگر آرشیو این اسناد شناسنامهدار شده، کاری کنید تا ما خانواده شهدا، صدای پدرهایمان را زمانی که در جبهه بودند بشنویم؛ این آرزو را به دلمان نگذارید. من شخصاً حسرت شنیدن صدای پدرم را دارم، همسران شهدا نیز همینطور. اگر این اسناد وجود دارد زحمتی بکشید و به طریقی به ما برسانید.»
انتهای پیام/ 121