نقش رزمندگان استان سمنان در عملیات فتح‌المبین

در عملیات فتح المبین بیش از 120 نفر از رزمندگان استان مجروح و جانباز گردیده و تعداد 63 نفر از عزیزان جان خود را تقدیم نظام جمهوری اسلامی نمودند.
کد خبر: ۷۴۸۲۷
تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۹ - 20March 2016

نقش رزمندگان استان سمنان  در عملیات فتح‌المبین

به گزارش دفاع پرس از سمنان، عملیات فتحالمبین در تاریخ دوم فروردین 1361در ساعت 30 دقیقه بامداد با رمز مقدس «یا زهرا(س)» آغاز شد.

در این عملیات که در چهار محور و چهار مرحله به اجرا درآمد، 100 گردان از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و 35 گردان از ارتش جمهوری اسلامی ایران به مصاف 170 گردان دشمن رفتند.

در این عملیات رزمندگان استان سمنان تعداد 3 گردان پیاده رزمی به تعداد 900نفر  در منطقه عمومی دشت عباس، شوش و سایت 4 و 5 حضورداشتند و با سازماندهی در تیپهای 25کربلا، 14 امام حسین(ع)، 7 ولیعصر(عج) و...ادغام با ارتش جمهوری اسلامی ایران، مأموریت خویش را تا آخرین مراحل این عملیات به نحو احسن انجام داده و نقش موثر و بسزایی از خود خلق نمودند. روحیه قوی و معنوی رزمندگان باعث شده بود که علیرغم کمبود امکانات، بتوانند با تمرینات نظامی و استفاده از تمام توان، دشمن را پست و زبون نمایند.

جهاد سازندگی در قالب قرارگاه حمزه و گردانهای پشتیبانی توانستند با احداث جاده در مسیرهای رملی و بخشی از ارتفاعات، عبور از رودخانه و با بکارگیری امکانات و وسایل نقلیه سبک و سنگین خویش نقش موثری ایفا نمایند. و نیز لشکر 58  تکاور ذوالفقار با استعداد 9 گردان رزمی در این عملیات شرکت و نقش آفرینی در منطقه غرب دزفول و شوش ایفا نمودند .

در این عملیات بیش از 120 نفر از رزمندگان استان  مجروح و جانباز  گردیده  و به تعداد 63 نفر از عزیزان جان خودرا تقدیم نظام جمهوری اسلامی نمودند.

جلوه های ویژه  عملیات فتحالمبین :

 * هنگام عملیات فتحالمبین در بیمارستان شوش به مجروحها رسیدگی میکردم. پیرمردی با ما بود که دو پسرش در عملیات بودند. شهیدی را آوردند که یکی از پسرهایش بود. پیرمرد در حالی که زیر لب «انالله و...» میخواند، جنازه ی پسرش را بغل کرد و به سردخانه برد.

نماز عجیبی شده بود. لحظهای دستم را به خاک زدم و تیمم کردم. زبانها ذکر میگفتند و بدنها در جنب و جوش بودند.

 * مسیر را گم کرده بودیم. با هوای تاریک و ابری منطقه، هیچ جا قابل تشخیص نبود. از گردان فاصله گرفتم تا راهی پیدا کنم، اما نمیشد. کلافه شده بودم. نوجوانی هفده ساله داشتیم که منش چهل سالهها را داشت. نزدیکم آمد و گفت: «چیه برادر؟! چرا ناراحتی؟ راه را گم کردهایم؟» گفتم: «بله!». مطمئن گفت: «اگر اجازه دهید گردان حرکت کند، بهتر است. با توکل به خدا یکی از همین شیارها را دنبال میکنیم، هرجا که به دشمن رسیدیم، بسم الله! درگیر میشویم.»

از آرامشش آرام شدم و گردان را حرکت دادم. باورکردنی نبود. کمی که جلو رفتیم، به همان هدفی رسیدیم که باید میرسیدیم؛ زیر سنگرهای دشمن. پنجاه متر بیشتر با عراقیها فاصله نداشتیم، اما ما را ندیده بودند؛ پانصد نفر را !

نظر شما
پربیننده ها