گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- محمد ایرانی؛ خاک های نرم به حرکت درآمده اند. هوای خرمشهر در تصرف ریزگردهاست. هیچکس یارای مبارزه با آنان را ندارد. دیوارهای گلوله خورده گواهی می دهند که اینجا زندگی جریان داشته است. زندگی که فقط در گوشه ای لم دادن و گاهی نماز خواندن و روزه گرفتن و افطار چرب خوردن نیست. زندگی یعنی همین. گاهی باید جنگید با کسانی که تا پشت دیوارهای خانه ات آمده اند.
این تیرها مقدس هستند. خدا به نفس اسبان جنگی و جرقه های برخورد نعلشان با سنگ، قسم خورده است. پس مقدس است گرد و خاک اینجا. حتی این هوای دم گرفته. پس همین اول کاری تکلیفمان را روشن می کنیم با هرچیزی که خلاف این است. ما با نشستن و دعا خواندن مخالفیم. دعا در مبارزه معنا می شود. مرگ با نشستن آغاز می شود. قسم به حرکت. قسم به رفتن. قسم به تلاش و کوشش در راه حق. قسم به پوتین های گِل گرفته و لباس های خیس عرق رزمندگان. ارزش این است.
این که در قلب تهران بنشینیم و برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنیم، غلط است. هیچ منکری بالاتر از گوشه نشینی در هنگامه ی مبارزه و جهاد نیست. می گویند سفیر انگلیس صدای اذان را از گلدسته ی مسجدی شنید. پرسید چه می گوید؟! گفتند دعوت به نماز می کند. سفیر گفت: «اگر برای ما مشکلی ایجاد نمی کند بگذارید بگوید!» مسجدی که با انگلیس بسازد، دعایی که در نشستن خلاصه شود، تفکری که بگوید خدا و موسایش بجنگند و وقتی مسجدالاقصی را آزاد کردند، خبرمان کنند، باید زد. این نوع فکر کردن منحط است. مخدر است. ضد شهید است و خلاف امام زمان (عج) است.
عید نوروز یعنی همین. یعنی تحول در همین تفکرات پوسیده و خاک گرفته. معروف است که خون، خون را می شوید. از ذهن های بسته و خسته ما هم، تنها خاک است که خاک را می برد. باید از دل هایمان گردگیری کنیم. گردگیری با خاک انجام می شود. خاکی که در پاک بودنش شکی نیست. مسئله ی دشمنان ما با دعا حل نمی شود. با نفرین حل نمی شود. با لبخند حل نمی شود. باید مقابل دشمن ایستاد و توی گوشش زد. همانطور که دشمنان 8 سال از رزمندگان ما در همین خاک ها سیلی خوردند. محکم. قاطعانه. سیلی لازم است. گاهی اوقات هرچه محکم تر باشد، بهتر. اما بهجا و به موقع.
برای ظهور باید شب و روز نداشت. تلاش، تلاش و تلاش. لازمه ظهور چیزی جز کار کردن نیست. دعا و توکل و توسل و استغاثه وقتی به کار می آید که وسط میدان باشیم. در حال جنگ با دشمن. وگرنه دعا یک چیز دکوری می شود برای سلفی گرفتن و پُز دادن. دعا وقتی ارزش دارد که اسلحه در دست گرفته باشی و بجنگی. حالا این اسلحه گاهی فشنگ می خواهد، گاهی جوهر، گاهی کیبورد. چه فرقی می کند؟! اما در همه این ها یک مورد یکسان است. جنگ با گوشه نشینی به نتیجه نمی رسد.
خوزستان هوای خوبی ندارد. گرد و غبار بیداد می کند. چشم را می سوزاند. گلو را اذیت می کند. موها، بدحالت می شوند. پوست در زیر گرمای آفتاب، تیره می شود. اما جنگ همین است. دوستان شهید ما بیشتر از این ها را تحمل کردند. شهید شدن یعنی تلاش شبانه روزی در راه حقیقت. شهید شدن مرد می خواهد. مردان واقعی.
تا لحظاتی دیگر سال تحویل می شود. سال 1395 یعنی سالی که باید در آن تلاش بی وقفه برای پایداری همه خوبی ها کنیم. برای راست شدنِ همه ی کژی ها و ناراستی ها. سال 95 با شهدا طلایی می شود. اینجا بیشتر از این نمی توان نوشت. هوای تبدار خوزستان، عید را خاص کرده است. آدم دوست دارد اینجا از دوستان شهیدش حرف بزند. دوستانی که هیچوقت ندیده است ولی با آنها در طلاییه و فکه و کانال کمیل و اروند و شلمچه و هویزه و چذابه و فتح المبین دوست شده است. سال تحویل می شود اما اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...