گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس- محمد ایرانی؛ ثانیه ها دارند خود را به پایین ساعت شنی نزدیک می کنند. می دانی یک سال دیگر از سنمان گذشت. از خوبی هامان، از بدی هامان، از دروغ هامان، از راستی هامان... اگر چیزی در چنته باشد. به این فکر می کنم. به چنته. به ترازویی که سنگینی اش بر دوش های ما سنگینی نمی کند. ما قاتلیم. قاتل دقیقه هایی که بیهوده گذشت. سعی نکن خود را توجیه کنی. آقای قاتل. خانم قاتل. قتل نفس که می گویند همین است دیگر. چند دقیقه را به قتل رساندی. امشب یک گوشه بنشین. حساب کن. البته بسیاری از ما به قول مصحف شریف... نمی دانیم.
توجه کردی خوشحالی ها را. خریدها را. بازارها را. عیدی ها را. من توجه کرده ام. ملت ساده ای هستیم ما فرزندان آدم. به پدرمان رفته ایم دیگر. هر حرفی را زود باور می کنیم. حالا گندم، شکلات شده. فرقی ندارد. شادی بد نیست، اما وسیله هدف را توجیه نمی کند. شادی برای از دست دادن عمری که انقدر عزیز است فکر نمی کنم کار صحیحی باشد.
تصور کن به سمت گودالی می روی، ترسناک و موحش، رقصان و خندان. خب؛ زیان که می گویند همین است. تازه گاهی از این هم بدتر است اوضاع بعضی ها. قسم نمی خورم. این حرف ها را همه می دانیم. نیازی به قسم خوردن نیست. حتی فکر می کنم نیازی به نوشتن هم نیست. اما خب، قلم از خون یک خرده با ارزش تر است. حیف است خون در محیط بسته ی ما بی هدف بچرخد و قلم در جیب بی تحرک بماند.
از ما گفتن بود. اگر احساس می کنید سال بعد چیزی بر عشقتان، محبتتان، وجود مهربانتان اضافه می شود، شاد باشید. اصلا عید امسال را از همان ثانیه اول برقصید. آن هم بندری... اما فکر نمی کنم سال آینده چیزی اضافه شود به اکثر ما...
سیاهنمایی هم نکنیم؛ داستان عید ما نباید شبیه فیلم های تراژدی شود. اتلّلو که نمی خواهیم ببینیم. البته باید مواظب بود که فیلمفارسی هم نشود. از همین ها که هندی ها در ساختش ماهرتند. در فیلمفارسی هم از ما جلو افتاده اند. بگذریم. یک سال گذشت. نه غمگین، نه سرخوش. یک ذره منطقی عمل می کنیم. امسال برنامه خواهیم ریخت. برای همه ی کم کاری ها، برای همه ی کمبودها، کاستی ها، بدی ها و هرآنچه که سال گذشته کم داشتیم. امسال جبران می کنیم. همه چیز را. حتی خدایی را که فراموش کردیم.
یادت می آید. وقتی که به نامحرم نگاه می کردی، خدا را ، لای روسری عقب رفته اش یا آنجا کنار دکمه های باز مانده اش ندیدی؟ وقتی که به دوستت دروغ می گفتی خدا را کنار چشم هایش ندیدی؟ وقتی جا ماندیم از نماز، خدا کنار بالشمان بود. من مطمئنم. روایت نمی خواهد که. خدا همه جا هست. کنار غیبت کردن ها، دزدی کردن ها، تهمت زدن ها و همه ی جاهای دیگری که ما این سال ها متوجه نبودیم. خدا بین ما و نگاه هایمان ایستاده بود. یادت می آید؟ البته در عشق هایمان هم شریک است خدا. من او را در دست های نامزدهایی که با عشق به هم نگاه می کردند دیدم. در شلمچه و اروند، در خرمشهر و آبادان، در فکه و طلاییه. در شلمچه و هویزه. در نمازهای خالصانه ، در کتاب های درسی، در همه جا بود. همین نزدیکی ها. شاید باور نکنید اما در صف رای هم خدا را دیدم. کنار صندوق. شناسنامه هایمان را مُهر می زد.
سفره ی عید را که چیدید به سفره نگاهی بیندازید. خدا تمام سفره ی عید ما را بغل کرده است. مبادا گمراه شویم سال جدید. اما مقلب القلوب گفتنمان محکم نیست. راسخ نیستیم. یارانِ حضرتِ عشق قلب های راسخی دارند...
بس است دیگر. امسال قول می دهیم. دیگر همه ی نداشته های سال قبل را داشته باشیم و داشته ها را کم کنیم. هدیه می دهیم همه یک گناه را. یک بدی را. یک دروغ را به خدا. همه را ترک می کنیم. قدری مبالغه کردم. ببخشید. اکثرشان را ترک می کنیم. کار سختی نیست. شاید هم باشد. اما شدنی ست.
من مطمئنم. ایمان دارم به خودمان. ما یاران آخرین منجی. خدا هم به ما ایمان داشت. آنقدر زیاد که هنگام آفرینشمان به فرشته ها گفت... قرآن نوشته. دروغ که نمی گوید. ما لایق ترین انسان های زمینی هستیم. آخرین فرستاده ما را برادران خود می دانست. این برادرها می توانند خانم هم باشند. برادری که به زن و مرد بودن نیست. امسال برادری خود را ثابت می کنیم. تقویم تمام شد. سال نو مبارک.