به گزارش دفاع پرس از مشهد، به مناسبت فرارسیدن سی و یکمین سالگرد شهادت سرلشکر شهید ولیالله چراغچی جانشین فرماندهی لشکر 5 نصر در عملیات بدر به نقل 14 خاطره از سیره عملی این شهید عالی مقام در دوران زندگی مشترکش میپردازیم. این خاطرات از زبان تهمینه عرفانیان شریک زندگی و همسر شهید ولی الله چراغچی نقل میشود.
ازدواج ولی الله چراغچی مسجدی با تهمینه عرفانیان امیدوار مسجد نشین
١٠ دیماه١٣٦١ تو محضر ازدواج١١٠ چهار راه لشکر مشهد منطقه اى پر از خاطره دوران انقلاب(محل شهادت عمه ولى الله شهیده بتول چراغچى) نشسته بودیم ومنتظر مقدمات عقد محضرى، آقاى محضردار شناسنامه ولى الله رو گرفت وشروع به نوشتن کرد ...
نام ولى الله، نام خانوادگى چراغچى مسجدى متولد1337/7/1 مشهد نام پدر غلامرضا نام مادر فخرى.
سپس شناسنامه من را ازبرادرم گرفت وشروع به نوشتن کرد.
نام تهمینه، نام خانوادگى عرفانیان امیدوارمسجدنشین، یه لحظه چشماى ولى الله برقى زد وگفت چه جالب من مسجدیم و ایشون مسجدنشین!!!
محضردار ادامه داد متولد 1346/8/4 مشهد نام پدر غلامرضا نام مادر فخرى.
اینجا بود که محضردار هم متعجب به همه نگاه کرد وگفت عجب! عجب وصلتى چقدر نزدیک به هستید. نام پدرها غلامرضا، نام مادرها فخرى !!! ثبت دردفتر١١٠بنام حضرت على(ع)،ان شاءالله مبارک باشه ... آن روز ولى الله آن قدر ذوق کرد که هیچ وقت شادی در چهره باصلابتش را فراموش نمیکنم.
انجام کارهای خانه در عوض اجازه حضور در تشییع شهید مهدی میرزایی
روز اول بدنیا آمدن فرزندمون، تو بیمارستان کنارم ایستاده بود و با چشمهایش، ملتمسانه از من خواهش میکرد که اگر ناراحت نمی شوی امروز من در تشییع جنازه دوستم شرکت کنم؟ زود برمی گردم "آن روز تشییع پیکر مطهر شهیدمهدی میرزایی و جمع دیگری از همرزمانش بود"
بعد از مراسم تشییع که به بیمارستان آمد، کلی عذرخواهی کرد که ببخش دراین شرایط حساس تو را تنها گذاشتم ان شاءالله جبران می کنم. واقعاً هم همین کار را کرد، در مدتی که من در بستر بودم، کلی تو کارهای خانه به مادرم کمک کرد. ظرف می شست، گردگیری می کرد و حتی تو شستن لباس هم کمک می کرد.
بازدید از مناطق جنگی
...تازه بیست روز از تولد فرزندمان فاطمه جان گذشته بود که ولی الله از منطقه تماس گرفت که می خواهم ببرمت اهواز و آبادان تا مناطق جنگی رو ببینی.
به من گفت با مادرت هماهنگ کن که او هم همراهت بیاد. ولی الله ادامه داد با برادر فاضل الحسینی هم هماهنگ کردم که هفته آینده بیان دنبالتون و شما را بیارنتون اهواز. روز قبل ازحرکتمون خدا درجاتش رو متعالی کنه شهید فاضل الحسینی اومدن منزل ما که ساعت دقیق حرکت رو بگن "واین اولین باری بود که چهره نورانی این شهید رو دیدم "
سفری خاطره انگیز
درست هفتم آذرماه در یک ماهگی فرزندمان اهواز بودیم با مادر و همشیره ولی الله در یک خانه خیلی باصفا که هرکدوم از اطاقهایش یک رزمنده دلاور با خانواده سکونت داشتند و ما هم همانجا سکنی گزیدیم. آن موقع سردار احمدی با همسرشون توی یکی از اطاقها سکونت داشتند. سفر خیلی خاطره انگیزی بود. روز اول یک برنامه برامون چید. هر روزی ما را به یکی از مناطق عملیاتی می برد. یادم هست با ذوق وشوق خاصی توی این مناطق برامون خاطره تعریف می کرد. یک روز ما را برد خرمشهر جایی که هنوز تو قرنطینه بود و هیچ کس تردد نمی کرد. داخل ماشین که نشسته بودیم با یک لبخند زیبا گفت: ببین ولیت تو رو کجا آورده. تو خط صفر. جایی که همه نمی تونند بیان. باز بگو منو با خودت نبردی و زد زیر خنده.
آبادان، خرمشهر، شوش، سوسنگرد، دزفول، بندرامام خمینی(ره) و تمامی خطوط مقدم و مناطق آزادشده تا اون تاریخ را از قلم نینداخت و ما را برای بازدید برد. تو آبادان سربازهای عراقی رو آن طرف مرز نشون می داد .این سفر یه هفته ای به اندازه تمام سفرهای رفته و نرفته خوش گذشت و یادگار ماند.
علاقه ولی الله به حضرت زهرا(س) سبب نامگذاری فرزندمان شد
ولی الله علاقه ی خاصی به حضرت زهرا(س)داشت نام تنها فرزندش را به همین خاطر فاطمه گذاشت.
او خیلی دوست داشت به حضرت زهرا(س) محرم بشه، یه روز بهم گفت می شود همین سمیه را(خواهرزاده ولی الله که سیده بود)یک ساعت به من صیغه بخونند تا من به حضرت زهرا (س)محرم بشوم من خندیدم، گفت چرامی خندی؟! گفتم آخه حواست کجاست سمیه دختر خواهر هست و به شما مَحرم است. تازه متوجه شد و او هم شروع به خندیدن کرد. من به ولی الله گفتم دختر خواهرم سیده است و می شود این کار را کرد. با این حرف من بقدری خوشحال شد، و به من گفت با خواهرت و همسرش صحبت کن تا این کار را انجام بدهیم.
من هم موافقت کردم تا دفعه دیگه که به مرخصی می آید این کار را انجام بدهیم اما لیاقت دیدار و همجواری با حضرت زهرا (س)زودتر نصیبش شد و دفعه دیگری پیش نیامد.
اولین هدیه ولی الله کتاب فاطمه زهرا(س) بانوی نمونه اسلام
ولى الله علاقه زیادی به مطالعه داشت. اولین هدیه اى که به من داد (زمانى که ازمحضرحضرت امام براى عقدرفته بودیم برگشتیم) کتاب "فاطمه زهرا(س)بانوی نمونه اسلام ازابراهیم امینی " بود. خودش هم اهل مطالعه بود. هر وقت که به مرخصى می آمد داخل ساکش چند جلد کتاب بود که مطالعه کرده بود.
ازاین شهید بزرگوار کتابخانه اى با دهها جلد کتاب به یادگار مانده است.
علاقه به ذکر صلوات
ولى الله علاقه ى زیادى به صلوات داشت. هروقت که سوارماشین مى شدیم دائم صلوات می فرستاد و همه را هم تشویق به صلوات فرستادن مى کرد با این روش : اللهم صل على محمد وال محمد صلوات ...اللهم صل على محمد وال محمد صلوات ... اللهم صل على محمدوال محمد صلوات
تلاوت قرآن همراه با تدبر
یک روز از روزهاى ماه رمضان سال٦٢ با هم درحال قرائت قرآن بودیم، که رو به من کرد و گفت: همیشه سعى کن قرآن را با معنایش بخوانى. یک صفحه خواندن قرآن با معنی، ارزشش خیلى بیشتر از آن است که چند صفحه بدون معنى بخوانى. خصوصیت اینگونه خواندن قرآن این است که می توانى ازمطالبش استفاده کنى و در زندگی خود بکار ببندی. با پایان صحبتهایش مجدداً با صوتی زیبا شروع به تلاوت قرآن به صورت ترتیل کرد.
لحظه سال تحویل1363 لحظه ای تکرار نشدنی
یک شنبه ٢٩ اسفند ٦١ ولی الله براى مرخصى به مشهد آمد. ما هنوز تو عقد بودیم. ساعت ٧صبح یک ساعت قبل از تحویل سال 63 آمد منزل ما تا به اتفاق هم براى لحظه سال تحویل به پابوسی آقا على بن موسى الرضا(ع) برویم. درست پایین پاى حضرت توى ایوان طلا شروع به خواندن زیارت نامه حضرت با آن صوت و لحن زیبا کرد. همیشه قبل از زیارت یا دعا، همه رفتگان خصوصاً شهدا را یاد می کرد. لحظه تحویل سال تو حال خودش بود. لحظه ای بسیار بیاد ماندنى بود دیگر چنین لحظه اى تکرار نشد.
بعد از سال تحویل برای زیارت شهدا عازم بهشت رضا شدیم. آن جا کنار هر شهیدى که می ایستاد خاطره اى می گفت. کنار تربت پاک شهید قرص زر که فکرکنم ١٦ یا١٧ سال بیشتر نداشت ایستاد و گفت این شهید هم خوش صورت وهم خوش غیرت و بسیار قوى بود توى زور آزمایی با بچه ها کسى حریفش نبود و بعد با حسرت تمام گفت من نمی دانم چکارکردم که خدا من را قبول نمی کند اینها با این سن و سال خیلى زود قبول شدند.
بگذار در جنگ برای جنگ باشم وپشت خط برای تو
قبل از ازدواجمون گفته بود من دربان در هستم. هرکجا به من بگویند برو باید بروم و منم همسرى می خواهم که وابستگى نداشته باشد. هر کجا می روم بدون دغدغه من را همراهی کند "آن زمان خانواده ها همراه همسرانشون به اهواز، ایلام، و دیگر شهرهاى نزدیک به منطقه می رفتند تا خیالشان بابت خانواده شان مطمئن باشد " اما درست بعد از اینکه از محضرامام(ره) که براى عقدمون خدمتشون رسیده بودیم به مشهد برگشتیم، ولی الله رفت و٢ ماه و نیم مرخصى نیامد.
فکر کنم از همان لحظات اول احساس وابستگى خودش و من را احساس کرد، و به دلیل اینکه همه وجودش را وقف اخلاصش به خدا کرده بود نمی خواست این وابستگى مزاحم وفاداریش به دین و ولایت بشود. وقتى مورد اعتراض من و حتى مادرش قرار می گرفت که خودت گفتى هرجا برم خانومم را هم باخودم می برم پس چى شد؟!
بانگاهى محبت آمیز می گفت: ببین تهمینه جان اگه اجازه بدى وقتى تو جنگم برای جنگ باشم، اگه تو را ببرم اهواز خداى نکرده مشکلى برای تو پیش بیاید و من بخواهم به خاطر این موضوع خط را رها کنم و بیایم پیش تو و آن موقع در خط نیاز به من باشد تو راضى می شوی ؟! ... پس بگذار تو جنگ برای جنگ باشم و پشت خط برای تو.
یادم هست که واقعا پشت جنگ برای من بود حتى اگه جلسه اى هم می خواست بره اول از من اجازه می گرفت. این شد که در تمام طول زندگی کوتاهمان فقط یک نامه برای من فرستاد تا وقتش تو خط مقدم رو به غیر فکر نکند.
ولی الله بسیجی بی ادعا
همه از من می پرسیدند که مگر شوهر تو چه مسئولیتی دارد که همیشه در جبهه است؟ من هم به همین خاطر از ولی الله سؤال می کردم شما در جبهه چه مسئولیتی دارید؟ با لبخند و احساس افتخارمى گفت: بگو یک بسیجی است، بالاتر از بسیجى چیزى هست؟ ومن تا بعد از شهادتش متوجه مسؤلیتش در جنگ نشدم.
تا جنگ باشد به مسئله دیگری فکر نخواهم کرد
آن روزها من دبیرستان درس می خواندم، سال اول دبیرستان بودم. ولى الله هم که عاشق درس خواندن و مطالعه بود. وقتى مرخصى می آمد اول سراغ برگه هاى امتحانى من را میگرفت، خصوصاً دروس ریاضى، فیزیک، هندسه... سوالاتش را با دقت و ذوق فراوان حل می کرد و از من می پرسید توچطور حل کردى؟
یک روز بهش گفتم شما که اینقدر مطالعه و درس خواندن را دوست دارید، چرا مثل بعضى از دوستان مدتى پشت جبهه، درست را ادامه نمی دهى؟" چون او دانشجوى ریاضى ورودى ١٣۵۸دانشگاه بیرجند بود "
ولی الله هم با یک افتخار وصف ناپذیری می گفت: امام می گوید جنگ در رأس همه امور است. من هم تا جنگ باشد به چیز دیگرى فکر نخواهم کرد و نخواهم گذاشت فرمان ولى امرم بر زمین بماند. بعد از جنگ هر کجا تو بگویى می روم .
بارها دیدمش که حتى جلوى تصویر حضرت امام(ره) سلام نظامى می داد.