به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سازمان منافقین به همراه ارتش بعث عراق پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل از سوی ایران، با تصور تغییر موازنه قوا در جنگ و بحرانی شدن شرایط داخلی کشور، دست به حمله علیه ایران زدند. در این میان ابتدا ارتش بعث در حد فاصلی که بتواند بصورت تعجیلی اهواز را به اشغال در بیاورد، یعنی بصورت تقریبی در محورهای عملیات رمضان از طلائیه تا شلمچه، یک تجاوز گسترده و با سرعت را شروع کرد.
سازمان مسعود رجوی موسوم به منافقین یا به عبارتی مجاهدین خلق نیز، با تصور جبران نقصهای دو عملیات نظامی قبلی خود، یعنی آفتاب و چلچراغ، یک سازماندهی گسترده از نیروهای خود با فراخوان از سراسر کشورها به ویژه اروپا و ایران انجام داد. بر اساس برخی اسناد این سازمان برای شهریور ماه یک برنامهریزی ویژه جهت اجرای یک عملیات گسترده و بیسابقه تحت عنوان فروغ جاویدان را داشت. پذیرش آتس بس از سوی ایران یک مانع بزرگ بر سر راه اجرای این فکر شوم بود. چراکه با استقرار نیورهای پاسدار صلح و برقرای کامل نظامات شواری امنیت در مرزها دیگر صدام اجازه اجرای چنین عملیاتی را از خاک عراق به منافقین نمیداد. از طرفی شخص صدام هم سه روز بعد از اعلام ایران یک حمله گسترده برای امتیازگیری بیشتر را آغاز کرد که البته با حضور قاطع مردم در جبههها با شکست مواجه شد.
فلذا ساختار فرماندهی منافقین تصمیم گرفت که عملیات فروغ جاویدان را همانند صدام در این برهه بین پذیرش ایران و استقرار نظامات نیروهای پاسدار صلح انجام دهد. لذا بسیاری از نیروهای فراخوانده شده حتی بدون آموزشهای لازم نظامی فوری در کنار سایر نیروهای آموزش دیده سازماندهی شدند و عملیات با کمی تاخیر از ارتش عراق سوم مرداد ماه با سرعت شروع شد. مشغول سازی ارتش بعث در جنوب و غفلت از جبهه غرب هم دیگر عاملی بود که سازمان رجوی روی آن حساب باز کرده بود تا ظرف چند روز در تهران پیروزی را جشن بگیرد.
با ورود نیروهای خائن ایرانی که فارسی صحبت میکنند، مسئله اصلی در خاک ایران عدم شناخت درست جبهه توسط مردم و نیروهای دفاعی بود. عملا یک غافلگیری ایجاد شد. حتی منافقین عوامل داخلی خود را هم فعال کردند تا پیش از رسیدن نیروها، مقرها و منازلی که باید پاکسازی شوند را هم مشخص کرده و عملامت گذاری کنند.
ورود منافقین به خاک کشور یک ورود خونین و همراه با قتل و غارتهای ددمنشانه بود. عملا هم نیروهای مسلح کشور درگیر جنگ با ارتش عراق در جبهه خوزسنان بودند، لذا روز اول تهاجم و پیشروی با کمترین مقاومت یا به عبارتی، بدون مقاومت سازماندهی شده گذشت، در حالیکه منافقین به سرعت پیشروی کردند و در پیشروی خود جنایتهای ددمشنانهای داشتند.
در روز دوم تهاجم اما ماجرا کمی تفاوت کرد، علاوه بر مقاومتهای نقطهای، اولین لایه مقاومت در برابر نفوذ تعجیلی منافقین را مجاهدین عراقی داشتند. دو اتوبوس از این نیروها، موسوم به لشکر بدر در حال عبور از منطقه بودند که با منافقین مواجه میشوند. ماجرای این مقابله بسیار جالب خود داستان جدایی است، اما این که ایرانیان خائن به وطن توسط مجاهدین عراقی متوقف میشوند، خود داستان مهمی است. اما این توقف هم کوتاه است.
در نتیجه حرکت منافقین به سمت کرمانشاه با سرعت در حال انجام بود. در این میان برخی یگانهای سپاه اردوگاههایی در غرب کشور برای استقرار عقبه یا آموزش و سازماندهی نیروهای خود داشتند. انصارالحسین همدان از این جمله بود که البته تعداد کمی نیرو به همراه ادوات مهندسی در اردوگاه این تیپ وجود داشت. اما تیپ قائم تنها یگان با تمام استعداد و نیرو در منطقه بود که اتفاقا برای اعزام به جبهه خوزستان آماده میشد و حتی مهمات اضافی این تیپ که قرار بود برای خطوط پدافندی در یگان مستقر این تیپ به جبهه شمالغرب اعزام شود هم در این لحظه در اردوگاه تیپ حضور داشت و لذا با همکاری مجموعه تیپ قائم از سمنان و دیگر باقی مانده های یگانها در منطقه اولین خط دفاعی منسجم در برابر منافقین را تشکیل میدهند. در منطقهای به عنوان تنگه چهارزبر که در صورت گذر از این تنگه دیگر تا کرمانشاه هیچ عارضه طبیعی یا انسانساز برای استقرار و دفاع مدافعان در برابر هجوم نیروهای سازمان مجاهدین وجود نداشت.
روایت این اتفاق در کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس: سرو قومس» نوشته حسینعلی احسانی، آمده است؛ کتابی که روایت تاریخ شفاهی مرحوم سردار «مهدی مهدوی نژاد»، به عنوان فرمانده این تیپ در زمان عملیات مرضاد را روایت میکند.
روایت سردار مهدی مهدوی نژاد؛ فرمانده تیپ ۱۲ قائم (عج) در دوران دفاع مقدس
در واقع صدام، آخرین برگ برنده خودش رو رو کرد. در یک طرحریزی و هماهنگی، ارتش عراق به خوزستان حمله کرد و منافقین هم مأمور شدند درحالیکه ما سرگرم دفع حمله در خوزستان هستیم، به تهران بروند.
از نظر نظامی میتوان گفت، عملیات صدام در خوزستان، تک اصلی بود و عملیات منافقین تک پشتیبانی یا برعکس. هرچند آمدن کرگدن وار (بدون جهت و دقت) منافقین در جاده از نظر نظامی حماقت بود، خدا واقعاً پشت گردنشان زد که حرکت کنند و بیایند.
آنها نیامده بودند که شکست بخورند؛ تصورشان این بود که صد در صد موفق میشوند. اگر آنها به کرمانشاه میرسیدند، اوضاع فرق میکرد و بسیار سخت میشد.
صبح پنجم مرداد ۶۷ درحالیکه حدود سی ساعت از مقاومت نیروهای تیپ و سایر یگانها در مقابل منافقین میگذشت، حدود ساعت ۵/۴ صبح، با شدت گرفتن آتش و صدای تیراندازی و صحبتهایی که در بیسیم رد و بدل میشد، متوجه شدم حادثهای در حال وقوع است. دیدهبان هم اعلام کرد که ستون نیروهای منافقین، پرحجم و با سرعت به سمت خاکریز (تنگه چهار زبر) ما میآیند.
هرچه با بیسیم، فرمانده گردان سیدالشهدا (ع)، حاج عبدالله عرب نجفی را صدا میزدم، جواب نمیداد. من، خالصی و چند تا از بچهها، کنار آمبولانس در نزدیک خاکریز مشغول بودیم.
یک گلوله آر. پی. جی دقیقاً کنار آمبولانس خورد و گردوخاک داخل آمبولانس ریخت. من خالصی را صدا زدم و او هم من را صدا زد. به لطف خدا، آسیبی به ما نرسید.
لحظات حساسی بود. یکدفعه متوجه شدم سه تا خودرو با سرعت از خاکریز رد شدند و بهطرف عقب آمدند! دوشکاهای منافقین، همزمان با عبور از ما، دیوانهوار به اطراف جاده و روی یالها تیراندازی میکردند.
یکی از خودروهای منافقین حدود صد متر عقبتر از خاکریز زده شد. تعدادی از بچهها جاده را خالی کردند و به حاشیهها پناه بردند. درگیری در آن لحظات چنان شدید و زیاد بود که فرماندهان قرارگاه فکر کردند که خط ما شکسته است.
در آن لحظه، آقای شوشتری با من تماس گرفت. او از دیدهبانهای قرارگاه که روی ارتفاعات منطقه مستقر بودند، این خبر (شکستن خط توسط منافقین) را دریافت کرده بود.
رجزخوانی حاج عبدالله: مگر از روی جنازه من رد شن!
من هم چندین بار با حاج عبدالله تماس گرفتم. نمیدانستم چه اتفاقی افتاده و بسیار نگران بودم! بالاخره حاجی گوشی را گرفت. پرسیدم: حاجی چی شده؟ خطتون شکست؟ با صلابت گفت: نه؛ این چند تا ماشین، این فلان فلان شدهها، از دست ما در رفتن! مگه از روی جنازه من رد بشن و بتونن خط را بشکنن. واقعاً هم او و کادر قوی گردان سیدالشهدا (ع) بارها نشان داده بودند که تا پای جان میایستند.
در آن لحظات سخت، حاج عبدالله عرب نجفی که لباس رسمی سپاه به تن داشت، روی جاده ایستاد و داد میزد: از چند تا دختر و پسر سوسول نترسید! بیایید پشت خاکریز، مقاومت کنید! بچهها برگردید! اگه من زیر این تانکها له بشم، امام و جبهه را ول نمیکنم.
با رجزخوانی حاج عبدالله، بچهها به پشت خاکریز برگشتند. خدا رحمت کند حاج عبدالله عرب نجفی را، رجزخوانیاش را که پشت بیسیم میشنیدیم، روحیه میگرفتیم. کاش آن صوت را میشد پیدا کرد.
یکی دیگر از آن سه خودرو که راننده آن زن بود تا نزدیکی پاسگاه ژاندارمری پشت تنگه چهار زبر پیش آمد. این خودرو بهسرعت با کوه برخورد کرد و سرنشینانش با یکی از نیروهای تیپ درگیر و کشته شدند.
سومین خودرو منافقین که از خاکریز عبور کرده بود، دردسرساز شد. همزمان با این وضعیت، گردان روحالله تیپ ما، در حال انتقال نیروهایش برای جایگزینی با گردان سیدالشهدا (ع) و تقویت خط بود. با تیراندازی سومین خودرو منافقین که مجهز به دوشها بود، فرمانده این گردان که پیشاپیش نیروها، خودش را به خاکریز گردان سیدالشهدا (ع) رسانده بود، چند تیر خورد، اما به خواست خود زنده ماند. در این درگیری، یک نفر هم شهید شد.
اصرار منافقین برای عبور از خاکریز چهارزبر
کمی عقبتر، این خودرو منافقین هم با گلوله ۱۰۶ منهدم شد و بهاینترتیب، عملیات انتحاری منافقین هم ناکام ماند. چند تانک منافقین توانستند خودشان را به خاکریز اصلی برسانند. هر تانکی که رزمندگان منهدم میکردند، تانکی دیگر جایگزین آن میشد.
منافقین که در دشت حسنآباد بودند، با تانک و انواع خودروها، بهسرعت به سمت تنگه چهارزبر حرکت کردند. همراه این ستون یک تانکر سوخت نوزده هزار لیتری بنزین هم بود. با شلیک آر. پی. جی، تانکر بنزین منفجر شد و بنزین بهسرعت در شیب تنگه چهار زبر به سمت منافقین به راه افتاد و آتش هم همراه آن شد. (و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین) بنزین خودشان آفت جانشان شد و در جهنمی که برای خود ساخته بودند، سوختند تا عبرتی باشد برای کافران و منافقان که انتقام سخت است. در این زمان، صدای اللهاکبر بچهها به آسمان بلند شد.
منافقین دستبردار نبودند. دوباره سعی کردند با تانک از خاکریز عبور کنند. از خاکریز اول عبور کردند. جنگ تانک و تن و نارنجک در گرفت و بالاخره بچهها موفق شدند تانک را منهدم و افراد آن را نابود کنند.
گردان سیدالشهدا (ع) با فرمانده دلاورش، با چنگ و دندان جنگیدند و حدود سی شهید دادند، ولی اجازه ندادند خط آنها بشکند. ساعت حدود ۶ صبح خط نسبتاً آرام شد.
منافقین دستبردار نبودند. میدانستندکه اگر تلاش امروزشان نتیجه ندهد، با رسیدن سایر یگانها، روزگارشان سیاه میشود؛ بنابراین دوباره حملاتشان را، هم از جاده و هم از ارتفاع شروع کردند. قبل از ظهر، منافقین توانستند برای مدت کوتاهی، یال و ارتفاع اول سمت راست را که مشرفبه خط دفاعی ما در پشت خاکریز بود، ناامن کنند. آنها از بالای ارتفاعات، پشت خاکریز را با تیربار میزدند.
نیروهای گردان لحظاتی در دو جناح، هم از ارتفاع و هم از روبهرو و پشت خاکریز با دشمن میجنگیدند. خبر دادند؛ معاون گردان، حسن عزیزیان، در این درگیری شهید شده است.
منافقین دستبردار نبودند و قصد داشتند خط را بشکنند. نیروهای گردان روحالله، حملات آنها را در جاده با انهدام تعدادی از خودروها و نیروهایشان با شکست مواجه کردند. تا ساعت حدود ۳ بعدازظهر، منافقین هنوز یالهای جلویی چهارزبر را در اختیار داشتند. بعد از شناساییهایی که نیروهای اطلاعات انجام دادند، با تلاش نیروهای تیپ و یک گردان از قرارگاه، عملیات برای بازپسگیری ارتفاعات شروع شد.
با این عملیات که با پشتیبانی هلی کوپترهای هوانیروز اجرا شد، نیروهای خودی موفق شدند ارتفاعات را از تصرف منافقین خارج کنند.
آخرین گردان تیپ که برای تقویت خط وارد عمل شد، گردان امام حسین (ع) بود. نیروهای این گردان روی یال اول سمت راست چهارزبر (شیرنری) برای تقویت مستقر شدند. خط آرام شد و فقط درگیریهای پراکنده بازماندهای منافقین که در شیارهای تنگه چهار زبر و لابلای درختان جنگلی مخفیشده بودند، ادامه داشت. همزمان عمده قوای منافقین در حال فرار به عقب بودند. غروب چهارشنبه پنجم مرداد درگیریها خیلی کم شد.
ما در این تنگه و ارتفاعات آن که فکر میکنم مستطیلی به عرض حدود یک کیلومتر و طول حدود دو کیلومتر باشد، ۵۹ شهید و ۲۲۹ مجروح دادیم تا جلوی منافقین را بگیریم. البته هوانیروز و سایر یگانها هم نقش مهمی داشتند.
نکته مهمی که لازم است در مورد این چهلوچهار ساعت ایستادگی تیپ ۱۲ قائم (عج) بگویم این است که نیروهای ما با حدود بیست تک دشمن، توأم با حجم آتش سنگین مواجه شدند و این عملیات مثل عملیاتهایی نبود که عراقیها انجام میدادند که در صورت شکست، عقب مینشستند.
منافقین مجبور بودند و اراده کرده بودند که از آن خاکریز عبور کنند؛ بنابراین بارها به خاکریز زدند. چند بار هم خواستند با گرفتن ارتفاع، امنیت خاکریز را مختل کنند و در نهایت از آن بگذرند؛ اما به حول و قوه الهی اراده رزمندگان تیپ بر اراده منافقین فائق آمد.
مسعود و مریم ما را توی آتش فرستادن!
شب اول، با کد و رمز صحبت میکردند. خیلی اشتلم (لاف) میزدند. آدم میترسید. چند ضربه اساسی که خوردند، دیگر ناامید شدند و کد و رمز را کنار گذاشتند و بهطور آشکار میگفتند: چرا مهمات به ما نمیرسونید؟ اگه مهمات به ما برسونید، میتونیم از موانع عبور کنیم. چرا برای ما غذا نمیفرستید؟ چرا مجروحان ما رو نمیبرید؟ آرامآرام، نالههایشان شروع شد و در ادامه به توهین و بدوبیراه رسید! وقتی بچهها متوجه شدند که آنها در حالت بدی قرارگرفتهاند، شارژ شدند و بیشتر تلاش کردند.
بعد از ضربههای اساسی که منافقین خوردند و سازمان رزمشان فرو پاشید، بدترین اهانتها ر ا به همدیگر میکردند و به فرماندهانشان فحش و ناسزا میدادند. آنها با عجز و ناتوانی میگفتند: همه نیروهای ما کشته و زخمی شدند. دیگه مهمات نداریم؛ مهمات تموم شده. مسعود و مریم ما را توی آتش فرستادن. یکی دیگر میگفت: الان بحث سیاسی نکن، الان وقت جنگه!
مرحله دوم، طراحی و اجرای عملیات مرصاد بود. طبق عملیاتی که قرارگاه طراحی کرد، قرار بود سایر یگانها در قالب قرارگاههای دیگر بهوسیله هلی برن، پشت منافقین فرود بیایند و با بستن مسیر فرار آنها، مسیر را پاکسازی و آنها ر ا تا مرزهای بینالمللی تعقیب کنند.
بعدازاینکه قرارگاه مأموریت را ابلاغ کرد، در شامگاه روز پنجم مردادماه، در قرارگاه تاکتیکی تیپ جلسهای گذاشتیم و مسئولان ردهها را به طرح عملیات و چگونگی اجرای آن و وظیفه هر رده توجیه کردیم.
قرار بود تیپ ما با چند یگان دیگر در همین مکان آماده عملیات باشند که بعد از بسته شدن عقبه دشمن، اگر قصد داشت فشار بیاورد، مقابلش بایستیم. مسئولیت تیپ همچنان حفظ جاده و اجرای عملیات در آن بود.
عملیات مرصاد تقریباً از غروب روز پنجم مرداد شروع شد. منافقین تا نزدیک صبح، در دشت حسنآباد مستقر بودند. نیمههای شب، به آنها هجوم برده شد. از آغاز روشنایی روز ششم مرداد، جنگندههای ارتش عراق برای کمک به منافقین، مدام تنگه چهار زبر و دشت حسنآباد را بمباران میکردند.
حدود یک و نیم کیلومتر از مسیر جاده با تجهیزات سوخته شده و ستون ماشینهای منافقین کاملاً مسدود شده بود. چند دستگاه بلدوزر برای پاکسازی جاده آمدند تا مسیر را باز کنند. منافقین یک کامیون پر از سلاح آر. پی. جی را هم آورده بودند. با خودم گفتم خدایا! قرار بود این سلاحها علیه کدام شهرها و مراکز و مردم استفاده شود. منافقین تا آخرین فشنگ جنگیدند.
با ضربه کاری و نهایی عملیات مرصاد، ارتش بهاصطلاح آزادیبخش منافقین متلاشی شد و عدهای از بازماندههای آنها دستگیر شدند و تعدادی هم به سمت عراق فرار کردند.
در این عملیات، ۴ تن از نیروهای شاخص ما به همراه ۵۵ تن دیگر از رزمندگان تیپ جانعزیزشان را دادند. همچنین بیشتر از ۲۲۰ تن هم مجروح و جانباز شدند تا دشمن نتواند از سد خاکریز تیپ در چهارزبر عبور کند... این مهمترین نتیجه افتخار و غنیمت برای ما بود.
انتهای پیام/ 119