گذری برخاطرات فرماندهان جنگ:

شهد نوشین شهادت را برای وصال معبود، سرکشید

دلش هوایی شده بود، مثل اسپند روی آتش آرام وقرارنداشت به دنبال یک جرعه آرامش می گشت. فرمانده را که دید از دور دستی تکان داد وبا همان لبخند همیشگی گفت: اجازه بدهید امشب هم بمانم و کار سنگر ها را کامل کنم بعد از انجام کارم به عقب برمی گردم.
کد خبر: ۷۶۸
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۹ - 30June 2013

شهد نوشین شهادت را برای وصال معبود، سرکشید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سردار سرتیپ دوم پاسداراسماعیل صفری که از17 سالگی وارد کمیته انقلاب اسلامی شده ودرمسئولیت مختلفی در این حوزه خدمت کرده است، از سال 62 به همراه رزمندگان تیپ موسی جعفر(ع) با39 ماه حضور مستمر دردفاع مقدس خاطرات زیادی ازایثارها، دلاوری ها وشجاعت واز جان گذشتگی قهرمانان هشت سال دفاع مقدس دارد دراین میان یکی ازاین خاطرات تقدیم حضور می گردد.    

به یاد دارم یک روزدرجبهه های جنوب (لشکر 28 روح الله) جوان 16 ساله ای راننده لودر بود وسنگرها را برای بچه ها درست می کرد وروی سنگرهای بتونی خاک می ریخت که از دید دشمن برای انداختن خمپاره وتوپ مستقیم در امان باشند .

وی درمیان بچه ها از روحیات خاصی برخورداربود وبه خوش اخلاقی وتواضع زبانزد همه بچه های رزمنده بود این خصوصات بارز او را به شکلی خاص مورد توجه همگان قرارداده بود.

مسئول مهندسی رزمی ما آمد به من گفت: ما هرکاری می کنیم که این آقای محمدی (راننده 16 ساله ) به مرخصی نمی رود که نمی رود.

نامه های خانواده بچه ها را تعاون همیشه بین آنها توزیع می کرد، اما این جوان اصلا به نامه هایی که برایش می رسید توجهی نمی کرد ونمی خواند ومن به اصرار به وی می گفتم که شما وسایلتان را جمع کنید وبه عقب برگردید وبه مرخصی بروید .

چرا که پدرو مادرتان دلتنگ شما هستند ومدت زیادی است که از حال و وضعیت شما بی خبرند، نگران نباشید کار شما را فرد دیگری دنبال می کند بعد دستی به سرش کشیدم وگفتم :انشاالله ... وقتی با روحیه بهتری برگشتید دعای خیرپدرومادرتان بدرقه راه شما ودیگرعزیزان رزمنده نیز خواهد بود.

پس از ساعتی که من برای بازدید وکارهای نظارتی به عقب برگشتم این جوان را دوباره دیدم او با دیدن من باز شروع به خواهش وتمنا کرد وگفت: شما به من اجازه بدهید امشب به خط مقدم برگردم وکارهایی که به من محول شده را انجام دهم قول می دهم پس ازانجام کارم برگردم وبرای ملاقات خانواد ه به مرخصی بروم .

با اصرارو پافشاری که از وی دیدم به ناچاراجازه دادم وایشان نیزبعد از اجازه خندان و متبسم ساک خود را برداشت وبه پشت یکی ازخودروهایی که به خط برمی گشت انداخت، با خوشحالی سوار شد و از آنجا دور شدند.

این جوان رزمنده همان شب به خط برگشت وهنگامی که روی لودردرحین درست کردن خاک ریزوسنگربود سرانجام این جان ناآرام و شیدا، وصال به معبود را به بهانه ترکشی که بر پیکرش نشست پیدا کرد وشهد دلنشین شهادت را لاجرعه سرکشید.خدایش با اولیا محشور گرداند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار