به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، هفده ساله بود. تیر به سرش خورده و خون ازش فوران میکرد. دو نفر بلندش کرده و میدویدند. جوان دست مشت کردهاش را آورده بود بالا و فریاد میزد: «درود بر خمینی». هر کس مجروحی را با خودش میبرد تا به دست مأموران نیفتد.
درِ بیشتر خانهها باز بود تا تظاهرکنندگان بتوانند پناه بگیرند. با این که در محله خودمان بودم چند ساعت طول کشید از لابهلای مجروحین و پیکرها برسم خانه. بعدازظهر یکی از بستگان زنگ زد و گفت مسجد نزدیک خانهشان توی چهارراه کوکاکولا، پر از پیکر شهید است و بینشان پیکر یک دختر هم هست.
ساعت هفت صبح جمعه برادرم صدایم کرد. «دوستت دم دره». خوابآلود رفتم پشت در. محبوبه بود. دیروز عصر تلفنی بهم گفته بود: «فردا بیا بریم تظاهرات میدون ژاله. قراره ساعت ۸ مردم جمع بشن. امام گفته باید اعتراضتون به شاه رو علنی کنید». هنوز یک ساعت مانده بود. از ترس اینکه نکند خیابانها را ببندند زودتر زده بود بیرون و از آزادی خودش را رسانده بود اینجا. دعوتش کردم بیاید تو تا حاضر شوم. صبحانه که آوردم نخورد. فهمیدم روزه است. همیشه میگفت دوست دارم با زبان روزه شهید شوم.
از خانه که زدیم بیرون جمعیت در حال شعار دادن بودند. خیابان هر لحظه شلوغتر میشد. گاردیها برای متفرق کردن جمعیت گاز اشکآور میزدند. کمی که رفتیم جلو با خنده گفت: «وقتی گاز اشکآور پرت میکنن، باید سریع بپری بالا، بگیریش و سریع پرتش کنی سمت مأمورا تا گاز بین خودشون پخش بشه». خندهام گرفته بود. اینجا هم دست از آموزش دادن برنمیداشت. حرفهایمان تمام نشده، صدای هلیکوپتری را بالای سرمان شنیدیم و پشتبندش رگبار مسلسلش را. روبهرویمان تانکی بود با سربازان مسلح صف بسته. تیراندازی از روبهرو شروع شد. مردم دنبال پناه گرفتن بودند. اینجا همدیگر را گم کردیم.
محبوبه از کوچه پایینی دوباره رفته بود بین جمعیت. مردها بهش گفته بودند: «شما برو صلاح نیست اینجا باشی». او هم جواب داده بود: «اگه کار درستیه که زن و مرد نداره. اگه غلطه که شما هم نباید برید»؛ و بعد یکی از مأمورها تیری به قلبش شلیک کرده بود. پیکر دخترِ توی مسجد، محبوبه بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم تمام لحظات با هم بودنمان در مدرسه راهنمایی رفاه و دبیرستان هشترودی مثل فیلم میآمد جلوی چشمانم. رئیس تیممان بود و از بعضیهامان یک سال کوچکتر. بحث سیاسی ظهرهای پنجشنبه بعد از مدرسه و اعلامیهخوانی، شعارنویسی روی دیوارها، پخش اعلامیه، برنامه مطالعاتی و نقد کتاب، تفسیر المیزان خواندنها، رفتن پای منبر مسجدهای قبا، هدایت، جلیلی و حسینیه ارشاد، پیادهسازی نوار سخنرانیهای انقلابی، مسئولیتش در کتابخانه مسجد حمام گلشن چهارراه مولوی و ورد زبان بچهها شدنِ «محبوبه خانم» و تلاش برای عملی کردن شعار شهیدان رجایی و باهنر که گفته بودند «شما دخترهای مدرسه رفاه را با این شعار تربیت میکنیم: سادهپوش، سادهنوش و سختکوش».
همه این کارها بخشی از سختکوشیهای دختر هفده سالهای است که چند روز مانده به شروع سال تحصیلی در جمعه سیاه هفدهم شهریورماه ۱۳۵۷ میدان ژاله به شهادت رسید و اولین زن شهید انقلاب اسلامی شد. «محبوبه دانش آشتیانی».
منبع: ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه khamenei.ir
انتهای پیام/ 119