به گزارش خبرنگار دفاعپرس از زاهدان، «هانیه سرگلزایی» نویسنده کتاب "پرواز در اسارت" استان سیستان و بلوچستان با بیان خاطرهای از مادر شهید، انگیزه اصلی خود را برای نوشتن این کتاب شرح داد: سال اول پس از آزادی اسرا، مادرم به دیدار رزمندگان میرفت. همه به او میگفتند "فرزندتان خواهد آمد" اما کسی نمیدانست که مجید به شهادت رسیده است. این امید و ناآگاهی، درد بزرگی بود که باید روایت میشد.
کتاب «پرواز در اسارت» به زندگی این شهید بزرگوار از دوران کودکی تا نوجوانی و حضور پررنگ او در صحنههای دفاع مقدس میپردازد. به گفته نویسنده، شهید سرگلزایی همواره همراه پدرش که کارمند دادگستری بود، در فعالیتهای پشتیبانی جنگ شرکت میکرد. او هیچگاه از صحنه خارج نشد تا اینکه نهایتاً تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود.
سرگلزایی بخشی از کتاب را که برایش بسیار تأثیرگذار بوده، اینگونه روایت کرد: شب قبل از خاکسپاری، خواهرم شهید را در خواب دید که به او گفت: چند روزی است به ایران آمدهام، اما کسی دنبال من نمیآید. وقتی پرسیدم کجایی، پاسخ داد: من در پرچم های ایران پیچیده شدهام .
وی ادامه داد: وقتی در روز تشییع، درب تابوت را باز کردیم، بوی عطر حسینی تمام گلزار شهدا را پر کرده بود، اینجا بود که حقانیت پیکر شهید برای همه آشکار شد.
نویسنده کتاب، شجاعت، رشادت و ازخودگذشتگی شهید را از مهمترین درسهای این اثر برای نسل جوان دانست و افزود: تمام همرزمانش در اسارت تعریف میکردند که عبدالمجید در اوج سختیها و شکنجهها، با وجود بیماری، حاضر نشد آب را به خود اختصاص دهد و تا آخرین لحظه برای دیگران جنگید.
هانیه سرگلزایی در پایان، خاطرهای از دوران کودکی شهید نقل کرد: مادرم تعریف میکرد زمانی که بیمار بود، مجیدِ چهارساله سجاده و قرآن برمیداشت و در گوشهای با خدا نجوا میکرد "خدایا، مادرم مریض است، او را خوب کن" فردا صبح با خوشحالی میگفت "خدای مهربان جوابم را داد" این خاطره همیشه در قلب مادرم ماند و در بیماریها میگفت مجید جان، نزد خدا برایم شفاعت کن.
انتهای پیام/