بازخوانی «جاده‌های ناتمام» /۷

وقتی همسرم را «ببین» صدا می‌کردم

هنور سختم بود محمدعلی را به اسم کوچک صدا کنم، دوست داشتم محمد یا همان محمدعلی صدایش کنم، ولی خجالت می‌کشیدم؛ برای همین «ببین» صدایش می‌کردم.
کد خبر: ۷۹۶۸۷۷
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۶ - 01December 2025

به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، کتاب «جاده‌های ناتمام» ائلین جلد از مجموعه «همسران» است که به شرح خاطرات «خدیجه بشردوست» همسر سردار «محمدعلی جعفری» معروف به «عزیز جعفری» می‌پردازد، این کتاب که به قلم «محبوبه عزیزی» به نگارش درآمده است توسط انتشارت «مرز و بوم» منتشر شده است.

وقتی همسرم را «ببین» صدا می‌کردم

نگاه به جنگ تحمیلی از زاویه دید همسران رزمندگان و فرماندهان جنگ می‌تواند دریچه‌های تازه‌ای به سوی دفاع مقدس و زوایای پنهان باز کند. نویسنده در مقدمه «جاده‌های ناتمام» آورده است:

«جاده‌های ناتمام» خاطرات همسر یک فرمانده است و از زبان او گفته می‌شود؛ روایتی زنانه که نکات مهم زندگی مشترکشان را در دل جنگ بیان می‌کند و به خوبی می‌تواند چهره انسانی و صادقانه‌ای از لایه‌های پنهان جنگ در زندگی فرماندهان را برای ما بگوید. قرار نیست در این خاطرات از صحنه‌های نبرد گفته شود. آنها رنجی را که در این سال‌ها کنارمردانشان در جنگ کشیده‌اند، برای ما بگویند تا سهم زنان را در این دفاع بزرگ نشان بدهند.» به همین دلیل قصد داریم تا در چند شماره بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کنیم که قسمت هفتم آن را در ادامه می‌خوانید:

ماجرای اسم عزیزجعفری

آماده شدیم رفتیم خانه آقای تجویدی را ببینم. یکی دو کوچه بعد از خانه حسن باقری به یک خانه دو طبقه رسیدیم. محمدعلی در زد زنی میانسال و خوش‌رو در را باز کرد. لحن و رفتارش غریب‌نواز بود؛ برخورد اولش خیلی به دلم نشست. طبقه اول زندگی می‌کرد. طبقه دوم، دواتاق بزرگ داشت که یک اتاقش برای من کافی بود چون وسیله‌ای هم نداشتیم آن را پر کنیم حمام و آشپزخانه هم داشت.

همان روز سر کرایه توافق کردیم و خانه را گرفتیم. با محمدعلی وسایلمان بردیم. بعد از ناهار محمدعلی چند سفارش کرد و رفت. بعد از رفتن محمدعلی، دوروبرم را مرتب کردم. روی زیلوی یزدی که محمدعلی خریده بود نشستم. قشنگ بود؛ رنگ آبی زیاد داشت و اتاق رنگ و بویی پیدا کرده بود. سلیقه‌اش را دوست داشتم. در همین مدت کوتاه به او وابسته شده بودم، مخصوصا اینجا که کسی غیر از او و غلامحسین نداشتم.

هنور سختم بود محمدعلی را به اسم کوچک صدا کنم، دوست داشتم محمد یا همان محمدعلی صدایش کنم، ولی خجالت می‌کشیدم؛ برای همین «ببین» صدایش می‌کردم! این جور وقت‌ها عکس‌العملی نشان نمی‌داد و عادی جواب می‌داد؛ شاید می‌خواست راحت باشم.

توی شناسنامه، محمدعلی بود؛ اما عزیز صدایش می‌کردند. مادرش دوست داشت اسمش عزیز باشد و در خانه هم عزیزالله صدایش می‌کردند. برای همین در بین بچه‌های سپاه به عزیز بود و برخی فکر می‌کردند فامیلی‌اش عزیزجعفری است. این اسم برایم تازه بود. پس از این به بعد من آقاعزیز صدایش می‌کنم. همان اسمی که مادرش دوست دارد.

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار