حسین همیشه برایم سفیر بشارت بود

هوا خیلی سرد بود و امکان سفر به سمنان را نداشتیم. از ناراحتی کنار مزار حاج حسین رفتم و گفتم: "من نمی دانم، داغی در جگر دارم، چکار کنم؟!"
کد خبر: ۸۱۲۱
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۲ - ۰۹:۴۵ - 18December 2013

حسین همیشه برایم سفیر بشارت بود

هرگاه برای من مشکلی پیش می آمد، کنار مزار حاج حسین می رفتم. قرار بود دخترم که در سمنان دانشجو بود، به خانه برگردد اما دو هفته گذشت و او نیامد، در طول این مدت، از او اطلاعی نداشتم، البته دخترم با همسایه مان تماس گرفته بود و تاخیر خود را اطلاع داده بود. ولی ایشان بدلایلی نتوانسته بود به من خبر بدهد. خیلی نگران شدم، به منزل دوستش رفتم، مادر او نیز اطلاعی از فرزندش نداشت.

هوا خیلی سرد بود و امکان سفر به سمنان را نداشتیم. از ناراحتی کنار مزار حاج حسین رفتم و گفتم: "من نمی دانم، داغی در جگر دارم، چکار کنم؟!"

آن شب وقتی به خانه بازگشتم، در خواب دیدم، دست دخترم در دست حاج حسین است، و به من می گوید: "بیا این هم دخترت، مدام می پرسی حسین جان چکار کنم؟» صبح که از خواب بیدار شدم، دخترم آمد، پرسیدم: "چطور آمدی؟" گفت: "دایی یکی از دوستانم ماشین داشت، ما را آورد." از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم.

حسین همیشه برایم سفیر بشارت بود...

نظر شما
پربیننده ها