مترجم عربی کتاب «پایی که جا ماند» میگوید حین ترجمه این کتاب روزهای زیادی به خاطر بغض و اشک ناشی از تاثیرگذاری صحنههای کتاب قادر به ترجمه اثر نبوده و آن را کنار میگذاشته است.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،ایمان صالح مترجم نسخه عربی کتاب «پای که جا ماند» است. بانویی لبنانی که پس از پایان تحصیلات در رشته نقاشی در دانشگاه تهران به کار ترجمه برای شبکههای تلویزیونی عرب زبان در ایران روی آورد و پس از آن به کار ترجمه نیز وارد شد و در حال حاضر نیز مشغول به تحصیل در رشته فلسفه در لبنان است.
هنگام ترجمه «پایی که جاماند» گاهی بغض متوقفم میکرد، گاهی حیرت
صالح در دقایقی که مهمان یکی از خبرگزاری های کشورمان بود از حس و تجربه خاطرات تحسین شده سید ناصر حسینیپور در «پایی که جا ماند» سخن به میان آورد. از اعجاب این کتاب و شگفتی متنی که او دست به ترجمهاش برده است. از روزهایی که گاهی بغض اجازه ترجمه کتاب را از او گرفته و از روزهایی که حیرتش از شجاعت یک نوجوان 15 ساله به کارش سرعت داده است.
گفتگوی زیر حاصل گپی کوتاه با این بانوی لبنانی است:
* خانم صالح شما با ایران و زبان فارسی چطور آشنا شدید؟
من در دانشگاه تهران در رشته نقاشی درس خواندم اما پس از آن با جمعیت دفاع از ملت فلسطین آشنا شدم و در روابط عمومی این مرکز فعالیت کردم. پس از آن هم مدتی با خبرگزاری قدسنا همکاری داشتم. همسرم ایرانی است و مدتی را نیز در ایران زندگی کردهام اما در نهایت به خاطر فرزندانم و رسیدگی به درسشان در حوالی سال 2001 مجبور شدم به لبنان بازگردم. اما دوباره برای همکاری با شبکه تلویزیونی الکوثر به ایران بازگشتم. نخستین مسئولیتم بازبینی برنامهها از نظر صحت زبان عربی و ضوابط مربوطه بود.
پس از آن ترجمه سریال و فیلم را شروع کردم و در ادامه برای شبکه آیفیلم نیز این همکاری را ادامه دادم. البته این ترجمهها کار سختی بود. مثلا خاطرم هست در ترجمه فیلمی مانند کمالالملک خیلی سختی کشیدم چون زبانش کاملا ادبیات خاصی داشت که فهم و ترجمهاش سخت بود. ترجمه انیمیشن شکرستان را نیز انجام دادم که برایم خیلی جذاب بود. البته دوست داشتم با شکلی غیر از دوبله این انیمیشن ترجمه شود و پندها و نکتههای شیرین زبان فارسی به شکلی زیباتر منتقل شود ولی شرایط مهیا نبود. در واقع خیلی از عبارات فارسی به خاطر غنای این زبان معادل عربی نداشت و همین کار ما را بسیار دشوار میکرد. با این همه تجربه خوب و شیرینی بود.
* به کار ترجمه کتاب چطور وارد شدید؟
وقی من در چند سال قبل دوباره به لبنان برگشتم با جمعیت فرهنگ و معارف اسلامی لبنان آشنا شدم که یک موسسه نشری با عنوان «دار النون التالیف و بیان لترجمه» داشتند. کار این موسسه این بود که کتابهایی که رهبر عظیمالشان آیت الله سید علی خامنهای برای مخاطبان پیشنهاد میکردند به زبان عربی ترجمه و منتشر کند. «پایی که جا ماند»، «حنابندان»، «زنده باد کمیل»، «دختر شینا»، «لشکر خوبان» و نیز کتاب «آن 23 نفر» که به دست من و گروهی از همکارانم ترجمه شد و برایم بسیار هم جالب بود. از این کتابها برخی منتشر شده و برخی در حال چاپ است.
* گویا کتاب دختر شینا به اسم دیگری هم در ترجمه عربی منتشر شده است؟
بله. عبارت شینا در عربی معادلی ندارد و در زبان فارسی نیز اسم نیست. عبارتی است که از کلمه شیرین آمده است. ما در ترجمه عربی نام کتاب را «در انتظارت هستم» قرار دادیم. این همان عبارتی است که شهید به همسرش در کتاب میگوید و عنوان میکند که در ورودی بهشت در انتظارت هستم.
* دوست دارم به عنوان یک لبنانی از حس خودتان درباره این کتاب سوال کنم. خودتان با مطالعه «پایی که جا ماند» چه حسی داشتید؟
برای من حضور یک پسر چهارده ساله در گروه تخریب خیلی تعجب برانگیز بود.
* آقای حسینیپور را از نزدیک دیدهاید؟
بله چند روز قبل منزل ایشان بودم و با خانوادهاش نیز آشنا شدم. قول دادند برای چاپ بعد کتاب یک لوح فشرده به آن اضافه شود به کمک ایشان.
هنگام ترجمه «پایی که جاماند» گاهی بغض متوقفم میکرد، گاهی حیرت
* از کتاب میگفتید...
وقتی متن را خواندم چون راوی را نمیشناختم برایم تعجب برانگیز بود که چطور یک نوجوان 14 ساله در گروه تخریب وارد میشود که در آن زندگی با مرگ عجیین شده است. برایم عجیب بود انتخاب این راه توسط یک نوجوان. بعد هم وارد شدن او در واحد اطلاعات و عملیات و دیده بان شدن برایم عجیب بود. مگر یک نوجوان پانزده ساله میتواند این همه توانایی نظامی داشته باشد؟ این برایم تحسین برانگیز بود. این مساله آنقدر برایم حس برانگیزی قوی داشت که وصف ناپذیر است.
این نوجوان زمانی برایم جذابتر شد که با وجود اینکه میبیند برادرش نیز شهید شده باز هم بودن در جبهه را کافی نمیبیند و به میدان اصلی نبرد میرود و مجروح و در نهایت اسیر میشود. به نظر من داستان آقای حسینیپور از مجروح شدنش شروع میشود.
صحنهای در کتاب هست که سرباز عراقی میخواهد ساعت سید ناصر را که یادگاری برادرش است بردارد. او با وجود اینکه میداند خطر مرگ در انتظارش است ساعت را جلوی سرباز عراقی در آب میاندازد تا به دست او نرسد و البته سرباز نیز با پوتین صورت او را له میکند. این صحنه در کنار صحنه فرو کردن میله پرچم در شکم سرباز ایرانی توسط عراقیها برایم خیلی تاثیرگذار بود.
من در ترجمه پیش از آنکه چیزی را بنویسم سعی میکنم آن را تصور کنم. من این صحنهها را تصور میکردم. گاهی یک روز کامل کتاب را کنار میگذاشتم. با گریه و بغض کناری مینشستم و به این صحنهها فکر میکردم. نمیدانم چطور میشود انسانی چنان وحشی شود که به جسد یک مرده هم رحم نکند. چطور میشود یک اسیر زخمی که پایش در حال قطع شدن است و به یک پوست وصل است را شکنجه کرد و شلاق زد؟
تصویرهای آقای حسینیپور در این کتاب فضای عجیبی داشت و برایم ترجمهاش بسیار سخت بود.
* از نظر زبانی نیز کتاب برایتان مورد سختی برای ترجمه بود؟
بله. مثلا در کتاب عباراتی مانند شنا رفتن یا قورباغهای پریدن بود که وقتی میخواستم ترجمهاش کنم باید مدتها در اینترنت دربارهاش مطالعه میکردم و ترجمه اش مشکل بود. با همسرم که ایرانی بود و در ایران زندگی میکرد تماس میگرفتم و درباره این عبارات توضیح میگرفتم تا بتوانم ترجمه را درست انجام بدهم.
* به عنوان مترجم کتابی مانند «پایی که جا ماند» و برخی دیگر از این آثار برایمان از بازخورد ترجمه این کتابها در لبنان بگویید و اینکه آیا به کشورهای دیگری هم کتاب رسیده است؟
انتشار این کتاب در لبنان برای من با یک تعجب بزرگ همراه بود. خودم همیشه فکر میکردم که مردم لبنان دیگر اهل مطالعه و کتاب نیستند و تن به خواندن نمیدهند. اما جالب است بدانید که ترجمه این کتاب آنها را دوباره کتابخوان کرده است. به ویژه جوانان را.
من بارها شده که وقتی از محل کار به خانه میروم در کوچه و خیابان این اثر را دست مردم ببینم و این یعنی اینکه اتفاقی در حال رخ دادن است.
* یعنی وضعیت کتابخوانی در لبنان آنقدر بغرنج شده که شما این چنین از مطالعه یک اثر شاد شدید؟
به هر حال با توسعه اینترنت، فیس بوک و توئیتر امروز بیشتر در لبنان طرفدار دارد و جوانان بیشتر دوست دارند سراغ این نوع از ارتباطات بروند. جالب است بگویم پسر خواهر من خودش یکی از همین جوانان است. وقتی ترجمه کتاب را دست من دید از من پرسید: شما هم این کتاب را خواندید؟ با تعجب از او سوال کردم: مگر تو هم خواندهای؟
* مگر نام شما روی جلد به عنوان مترجم نبود؟
نه. در لبنان روال بر این است که در مقدمه نام مترجم را نوشته و از او تشکر میکنند.
* خب به نظر شما چرا این کتاب در لبنان اینقدر طرفدار پیدا کرده است؟
نخست به خاطر تبلیغاتی که شبکه المنار برای آن انجام میدهد. دیگر اینکه کتاب جدای از جنگ و فضای آن که در لبنان زیاد مطرح میشود و حتی میشود گفت نام مردم لبنان با آن آمیخته است، حالتهایی انسانی را بیان میکند که بسیار ناب است. اینکه یک پسر 16 ساله در اسارت میافتد و توسط مسلمانان عرب عراق چنین شکنجه میشود برایمان عجیب و خواندنی بود. اینکه چرا بعثیهای عراق تا این اندازه وحشیبودهاند و دور از انسانیت برخورد کردهاند.
البته بعثیها به مردم خودشان نیز رحم نکردند و شیعیان عراقی زیادی را قتل عام کردند و حتی برخی را جلوی دوربین با چاشنی انفجاری منفجر کردند. این کتاب و سرنوشت راوی آن خشم لبنانیها را از این همه خشونت و حیوانیت برانگیخته است. این کتاب به ویژه در میان شیعیان لبنان طرفدار پیدا کرده و حساسیت زا شده است. البته آمار دقیقی هم نداریم که جدای از شیعیان چقدر از پیروان سایر ادیان در لبنان این کتاب را خواندهاند.
* این کتاب در نخستین نوبت انتشار چقدر مخاطب داشته و خوانده شده است؟
حداقل در دو هزار نسخه میدانم که منتشر شده است و تیراژ عمومی در لبنان از این کمتر نیست.
منبع: مهر