به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، جلسه دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب مطابق هر سال شب گذشته، 31 خردادماه، با حضور جمعی از شاعران از سراسر کشور و همچنین شاعرانی از کشورهای افغانستان، پاکستان و هندوستان برگزار شد.
در بخشی از این مراسم، تعدادی از شاعران سرودههای خود را قرائت کردند که بخشهایی از این اشعار به این شرح است:
ناصر فیض
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
من ماندهام اینجا که حلال است، حرام است؟
با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید ترا کار تمام است
در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام همین باده حرام است
شد قافیه تکرار ولی مسئلهای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما در لب بام است
در مجلس اگر جای خودت را نشناسی
این جا است که مفهوم قعود تو قیام است
پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت
وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است
از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم
گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است
***
سعید پورطهماسبی
از تو من تنها نگاهی مختصر میخواستم
من که چشمان تو را از هر نظر میخواستم
گرچه شاید سهم اندوه مرا از دیگران
بیشتر دادی، ولی من بیشتر میخواستم
این اگر آنگونه بود و آن اگر اینگونه... نه!
عشق را بی هیچ اما و اگر میخواستم
روزگارم هرچه باشد وامدار چشم توست
من که در هر کاری از چشمت نظر میخواستم
رستن از بند قفس، رنج اسارت را فزود
آه، آری! باید اوّل بال و پر میخواستم
رفت عمری، تا بیابم خویش را گم کردهام
تا بیابم خویش را، عمری دگر میخواستم
باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر
پیش از این از ساحل سطحینگر میخواستم
خواب دیدم پیله میبافم به دور خویشتن
کاش روزی مثل یک پروانه برمیخاستم
***
محمد مهدی سیار
1.
(به ساحت قرآن)
نه سواد عربی...
نه صناعات و فنون ادبی...
آیههایش باری
نه مفسر، که مسافر میخواست
درک این نامه دیرینه فقط
اندکی درد معاصر میخواست...
چگونه در خیابانهای تهران زنده میمانم؟
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده میمانم
مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده میمانم
هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده میمانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم میدارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده میمانم
بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده میمانم
***
ریحانه کاردانی
راه حرم را بستهاند اینک حرامیها
تا چند در چنگال خونخواران گرامیها
نفرین به طراحان این ترفندهای شوم
نفرین به اربابان جنگ و تلخکامیها
هر کس مدافع میشود محکمترین شعری
از بادهی این شعر مینوشند جامیها
دارایی رود خروشان چشمهها هستند
مدیون سربازان گمنامند نامیها
در سینهی خاصان عالم راز جانسوزی است
این راز را هرگز نمیفهمند عامیها
یک روز میآید کسی روشنتر از خورشید
چشم انتظار صبح باید بود شامیها!!
***
نیلوفر بختیاری
«ماهواره»
باز شب شد، بی هدف، بی دیدن ماه و ستاره
پای خود ما را نشاند این جعبهی جادو دوباره
خنده خواهر، غم ِ مادر، اجیرِ قصه گو شد
دور هم بودیم، اما ذهن هامان در اجاره...
بس که شبها این شبحها را به خود تشبیه کردیم،
آدم هر قصهای شد از من و تو استعاره
چیست پشتِ پردههای نخنمای این نمایش؟
قهرمانی بی قواره، قصههایی نیمه کاره
سرنوشتی را که باید آبی یکدست باشد،
حیف!، پنهان کرده نعشِ ابرهای پاره پاره
در جهانِ مردگان، شب زنده داری کافیات نیست؟
پیر شد بختِ جوان تو، به پای ماهواره..
***
فاطمه افشاریان
«حرم یار»
وقتی که در ایرانم و دلتنگ عراقم
در دل به هوای حرمت کنج رواقم
بعد از سفر این دل شده دیوانهٔ یک عکس
عکس حرم توست به دیوار اتاقم
تا جلوه نمودی به دلم، پر شدم از عشق
عطر حرم یار خوش آمد به مذاقم
بعد از سفر نور دلم تنگ شما شد
حالا چه کنم من که گرفتار فراقم
هر روز سلامت کنم ای عشق از اینجا
دلبستهٔ ایرانم و دلتنگ عراقم...
***
نصیر ندیم
خفته پرچال به پرچال کبوتر در خون
آسمان از چه نشسته است سراسر در خون
لاک پشتی که برون آمده از لاک کجاست
کو پرنده که نباشد همه پرپر در خون
فوران از رگ هر چشمه برون آمده است
کوچه کوچه نفسی شهر شناور در خون
تو نبودی و در این خانه چه طوفان آمد
تو نبودی و خزان از در ایوان آمد
تو نبودی و بهار از دل باغستان رفت
تو نبودی و شراب از رز تاکستان رفت
تو نبودی که سر دار سرم بازی شد
تو نبودی که سحر قاتل ما قاضی شد
مرگ چسبیده به دیوار در خانه ما
برگ ما شاخهی ما غلهی ما دانه ما
مرگ باز از در هر خانه به داخل آمد
مرگ بی چون و چرا هر شبه نائل آمد
مرگ چنبر زده بر بادیه چون ابر سترگ
گرگ٬ گرگ آمده گرگ آمده از گرگا گرگ
گفت: آدینه به آدینه جهان تعطیل است
گرچه روشن آینه، جهان تعطیل است
ای شبان دل ما حکمت عیسی با تو
پاسبان گل ما صحبت سینا با تو
راز عالم نفس پاک ترا میخواهد
بوی از پیرهن چاک ترا میخواهد
مهر جالوت شده نغمهی داوود تو کو
شهر تابوت شده مژدهی موعود تو کو
لشکر پیل به تخریب حرم آمده است
کو ابابیل که بر کعبه ستم آمده است
ناکسان اند و درین گستره میدان دارند
قاسطان اند و به نیزه همه قرآن دارند
ای که در غربت ما جام جهان مصحف توست
دایره دایره تقدیر زمان در کف توست
نوبت توست که این معرکه را برداری
شرق تا غرب به شمشیر مسخر داری
وقت آدینه به آدینه ترا میطلبند
سیصد و سیزده آیینه ترا میطلبند
ذوالفقار پدری را به کمر میبندی
کی به اصلاح جهان بار سفر میبندی
***
روح الله اکبری
سکوت کردی و این اول شنیدن بود
سکوت کردن تو لب گشودن من بود
به چشمهای تو سوگند میخورم که دلم
به بازگشتن تو، ماندن تو، روشن بود
من و تو در نظر دوست چون گلیم و بهار
همین علاقهی ما خار چشم دشمن بود
تو دل بریدهای از من چنان که رود از کوه
سرت بلند! که روزی به شانهی من بود...
***
«غزل»
احمد شهریار
جز حرف راست هیچ نگوید زبان ما
تیر شکسته را نرهاند کمان ما
پا در رکاب باش که در راه زندگی
شور نفس بود جرس کاروان ما
بلبل بیا به غمکده ما که از فراق
شاخ گل است هر مژه خون چکان ما
پرواز ماست رو به تجلی وگرنه خلق
در زیر خاک ساختهاند آشیان ما
ما را به عشق کشتی و ما زندهتر شدیم
رنگی به جز بهار ندارد خزان ما
یارب هزار بار به عنقا حلال باد
بر خوان صبر مائدهی استخوان ما
ای شهریار از نفس واپسین نترس
جان میدمند بر بدن نیمه جان ما
***
مرتضی طوسی
شعر ترکی
باخدی غافل دن او کج آیین گؤزون
حیله باز، نازک باخیشلی، چین گؤزون
گوشه گیر دینداریدیم بیرگون منه
باخدی دوردمین گوشه دن بی دین گؤزون
بیرباخیشلا قلبیمی سالدین تورا
صید ائدیب دیر طرلانی شاهین گؤزون
سوزدو بیرکهلیک کیمی بئر یاز گونو
سینه مین دشتینده بیلدیرچین گؤزون
من دئدیم: اولسون بلالردن اوزاق
من دئدیم اولسون، دئدی"آمین"گؤزون
عاشیقین غمزه یله آلت اوست ایله میش
سورهی "زلزال" اوخور "والتّین" گؤزون
من صراط المستقیم دن چیخمیشام
نستعینیم دیر والضالین گؤزون
گؤزلرین گؤردوکده بسم اله دئدیم
آمما قورخوب قاچمادی او جین گؤزون
کئشکه جان ایستردی، قالمازدیم دو دل
مندن ایمان ایسته ییر کابین گؤزون
***
نغمه مستشارنظامی
با پنج نور ناب بهشتی، با حرف حق مجادله سخت است
تسلیم اقتدار تو هستند بر عالم این معادله سخت است
با پنج نور ناب بهشتی، از راه آمدی و دلم ریخت
در شهر دیرهای قدیمی، حتی خیال زلزله سخت است
همراه تو ولی خداوند، هم پای تو دو سرو بهشتی
با توست روح سوره کوثر، با آیهها مقابله سخت است
این پنج تن عصاره عشقاند، این پنج تن سلاله نور اند
نجرانیان! مقابله کردن، با این جبال و سلسله سخت است
این وعده را مسیح به ما داد، اینک زمان تابش عشق است!
دیدار نور ناب به جز در دلهای پاک و یکدله سخت است
نصرانیام که نام محمد، دین مسیح را به من آموخت
قلبم رسیده است به تسلیم، با عاشقان معامله سخت است
با اهل بیت پاک نبوت، غیر از سلام و نور مگویید
با مستجاب دعوه ترینها، جان بردن از مباهله سخت است
***
نقی عباس از هند
از کوه نور، آمده بودی، با یک سبد بهار، محمّد (ص)
بر شانهات هزار فرشته، در سینهات شرار، محمّد (ص)
إقرأ؛ بخوان... تو خواندی و انگار، «إقرأ» تو بودی از دهنِ غار
آری، تو خود کلام خدایی؛ برگشتهای ز غار، محمّد (ص)
ای جلوهگاه خُلقِ ستوده! دنیا در انتظارِ تو بوده
این خَلق را رسان به قراری، با جان بیقرار، محمّد (ص)
تو آفتابِ اوّل و خاتم، تو رحمتی برای دو عالم
هرچند زیر پای تو ریزند، از بغض و کینه، خار، محمّد (ص)
هم در ازل وجود تو موعود، هم تا ابد فیوض تو موجود
مانندِ لطفِ حضرتِ معبود، پنهان و آشکار، محمّد (ص)
با قلب خسته و جگرِ ریش، دنیا شدهست تشنهتر از پیش
بر جانِ ما ببار محمّد! والا پیامدار! محمّد (ص)
***
محمّدجواد آسمان
به هشیاران بگو؛ آن مِی به ساغر برنمیگردد
بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمیگردد
بگو آنقدر نومیدیم از برگشتنِ مستی،
که ساقی را به سوی تشنگان سر برنمیگردد
بهشت آتشینی ساختیم از خون و خاکستر
شفیعان سوختند و روز محشر برنمیگردد
خبر، تلخ است امّا بهتر است از بیخبر بودن
خبر این است؛ دیگر آن کبوتر برنمیگردد
میان این همه تابوت، دنبال که میگردند؟
بگو، رستم که پیش از خوان آخر برنمیگردد
قلندرها طلسم عشق را همراه خود بردند
طلسم عشق برگردد، قلندر برنمیگردد
از این افسانه، تنها کلبه احزان حقیقت داشت
تو یوسف باش ـ بنیامین! ـ برادر برنمیگردد