گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی، عوامل متعددی سبب شده است تا سینمای ما سینمای بیماری باشد از اوضاع نابسمان اقتصادی و تحریم گرفته تا فضای سیاسی و مغرضانه جشنوارههای خارجی اما مهمترین عامل نه در فضای رسانهای جهان و مخاطبان داخلی که در فیلمسازان ما ریشه دارد و درمان آن فقط و فقط به دست سینماگران ما عملی خواهد شد.
کدام سینما، کدام سینماگر
سینمای ایران سینمای بیماری است از یک طرف در کشوری به حیات خود ادامه میدهد که داعیه انقلابیگری دارد و در ظاهر با تلاش برخی مدیران فرهنگی میخواهد به یک سینمای آرمانی برسد و از یک طرف با افتادن در بستری شبه روشنفکرانه قصد دارد در قامت فیلسوفی وارسته در میان فیلمهای جهان حرفی برای گفتن داشته باشد.
این سینما تا وقتی تن به درمان ندهد علاجی نخواهد داشت چرا که پیوند خویش را با اصل خود قطع کرده است. سینما رفتن دیگر لذتی ندارد و هر چه پیش میرویم نه تنها دیدن فیلم بلکه ساخت فیلم هم فرهیختگی محسوب نمیشود. وقتی از بیماری در مورد سینما حرف میزنیم به معنای این است که مخاطبانی که صحت سینما را تضمین میکنند با آن نسبیتی ندارد.
فیلم برای مخاطبانی که فقط در ذهن فیلمسازان قابل تعریف است ساخته میشود. وقتی فیلم در داخل به فروش قابل توجهی دست پیدا نکرد تبدیل به سفیری سرگردان میشود تا شاید در جشنوارههای خارجی به مدد تندیسهایی که بوی سیاست میدهند فرصت دیده شدن پیدا کند.
اتفاقا این بیماری همچنان که مهلک است درمانی ساده تر از آنچه تصور میشود دارد. نزدیک شدن باور فیلمساز به باور تماشاگران تنها راه علاج این سینما است. اگر بعضی فیلمها به فروش میلیاردی میرسند به دلیل نبود آبی گوار است تا شفای عطش مخاطب باشد برای همین با دیدن فیلمی که لحنی متفاوت دارد به آن اقبال نشان میدهند و به همان سرعتی که دیده میشود به همان سرعت فراموش میشود.
ما دیگر شاهد فیلمهایی نیستیم که به عنوان یک کالای فرهنگی به آن تفاخر کنیم. وقتی کارگردانان ما به جای مطالعه آثاری مثل گلستان، بوستان، شاهنامه، خمسهی نظامی، کلیله و دمنه و یا آثار نویسندگان معاصری چون جلال آلاحمد و نیما و ... مدام آثار نویسندگان غربی را مطالعه میکنند که هیچ سنخیتی با فرهنگ اسلام و ایران ندارند همین فاجعهای میشود که شاهدش هستیم. نه فیلمساز مخاطبانش را میشناسد و نه مخاطب زبان فیلمساز را میفهمد.
در تعبیر کارگردانان مدام با این جمله مواجهیم که «سلیقه مخاطب عوض شده» یا «غیر قابل پیش بینی است» در حالی که این فیلمساز است که با مردمش فاصله گرفته و این فاصله دیوار حائلی است که ارتباط دوسویه مخاطب ـ فیلمساز را قطع کرده است. پوستن به باشگاه میلیاردیها هم بانگ دهلی است که از دور خوش است.
علاوه بر این سینمای ایران اگر سینمای فعال و موفقی هم باشد فقط در ژانر اجتماعی است اگر نه در گونه سیاسی، پلیسی، حادثهای، وحشت، کودک، کمدی و ... مطلقا حرفی برای گفتن ندارد. با کمال تاسف باید گفت در سیاهه ژانرها نباید اسمی از دفاع مقدس یا انقلاب اسلامی که میتوانست به ژانری منحصر بفرد تبدیل شود حرفی به میان آورد.
در دهه چهل گروهی از کارگردانان در مقابل انبوه فیلمهای ریز و درشتی که به «فیلمفارسی» معروف است زبان به اعتراض گشودند و موج نوی سینمای ایران را پدید آوردند. صرفنظر از اینکه محصول این موج چه فیلمهایی بودند باعث نجات سینمای رو به موت و بیهویتی شدند که امیدی به حیات آن نبود. این فیلمسازان از هر مولفهایی که باعث تضمین گیشه بود مثل رقص و خشونت و استفاده ابزاری از زن و مواردی از این دست سنگ بنای سینمایی را گذاشتند که کاملا ایرانی باشد نه آنکه فقط زبانی فارسی داشته باشد.
بعد از سال 57 آن هویتی که فیلمسازان به دنبالش بودند را انقلاب به آنان داد هم در فرم هم در محتوی که متاسفانه خالی بودن فضای سینما از هنرمندان مذهبی و درک نادرست فیلمسازان دیگر از مفاهیم انقلاب و گسست آنان با افراد انقلابی سبب شد که سینمای ما سینمایی نباشد که انتظارش را داشتیم.
بعد از گذشت سی و هشت سال از انقلاب اسلامی و تجربهای بیش از صد سال در سینما میبایست در جایگاهی بالاتر از این باشیم و هر بهانه، عذر بدتر از گناهی است که قابل بخشش نیست. ما نیازمند به یک پوست اندازی هستیم و باید موج نویی پدید بیاید تا پاسخی باشد در مقابل فیلمهای پرشماری که با پیامی سیاهانگارانه برای به دست آوردن جوایز کن و اسکار ساخته میشوند.
ما در هر زمینه بتوانیم بهانه تحریم را بپذیریم در سینما نمیتوانیم تقریبا هیچ تکنولوژی و دستآوردی نیست که به علت نبودن آن نتوانیم فیلم تولید کنیم در بازار داخلی به شرط برنامه ریزی درست توان بوجود آوردن یک چرخه پررونق اقتصادی را نیز دارا هستیم.
تنها همت عالی و زحمت نیاز است که با مصلحت اندیشی و عافیت طلبی و راه رفتن بر فرش قرمز و لمیدن بر صندلی جشنوارههای آنطرف آب، تن به آن نمیدهیم.