جانباز «تقی احمدی» فرمانده گردان ادوات سنگین تیپ نینوا لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، گوشهای از خاطرات خود را از عملیات والفجر 2 که به دور از چشم فرمانده آتش وارد عملیات شدند، روایت کرد؛ که در ادامه میخوانید.
عملیات والفجر 2 نخستین عملیاتی بود که در رسته خمپاره شرکت میکردم. در آن مقطع زمانی جیرهبندی بود و روزی 2 گلوله بیشتر اجازه پرتاب نداشتیم. از مهماتی که شهید شفیعزاده گرفته بودیم در حد آتش خودمان هم استفاده کردیم. در آن یک هفته در یک سه راهی ما حدود 50 ماشین و کامیون دشمن را منهدم کردیم.
در سال 62 مسئول آتشبار تیپ سیدالشهدا(ع) شخصی به نام صمدی بود که مهارت بسیاری داشت. از او تجربیات و آموزشهای خوبی کسب کردم. روزی آقای صدری برای حمام کردن به پیرانشهر رفت. بعد از رفتنش عراق پاتکی را آغاز کرد. برادر کوهپایه یکی از دیدبانها بیسیم زد و گِرا داد.
آموزش خمپاره و نقشهخوانی را بهصورت نظری دیده بودم. منظورش از X و Y را نمیدانستم. گفت «تلویزیون ایران و عراق را باز کن (منظور نقشه) جایی که نوشته «د» من و جایی که نوشته «ق» شما مستقر هستی. مسافت گرا داد و یک مثلث ایجاد شد. برای نخستینبار بود که به تنهایی قصد پرتاب گلوله را داشتم. زاویه را مشخص کردم و دو گلوله فرستادم. یکی از بچهها با گریه صلوات میفرستاد. دقایقی بعد برادر کوهپایه پشت بیسیم الله اکبر میگفت. یکی از گلولهها روی دوشکا و دیگری روی سنگر دیدهبانی بعثیها خورده بود. از آن واقعه به بعد، من در رسته توپخانه شناخته شدم.
** با خمپاره 60 نیروهای بعثی را فراری دادیم
چند روزی منطقه عملیاتی والفجر 2 کمی آرام شده بود. فردای آن روز جانباز اسماعیل معروفی با جیپ فرماندهی برای تشکر به سنگر ما آمد. از ما خواست تا بر روی سنگرهای کمین عراقی آتش بریزیم. توضیح دادم به دلیل اینکه سنگرهای کمین دشمن کمتر از صد متر با نیروهای خودمان فاصله دارد با خمپاره 120 و 81 نمیتوانیم شلیک کنیم باید با خمپاره 60 کمینهای عراقی را منهدم کنیم.
جانباز معروفی گفت «میتوانی شلیک کنی؟». من هم که از وقایع روز گذشته حس غرور داشتم، گفتم «بله». او رفت و فردا به دنبالمان آمد. من و جواد توکلی بدون هماهنگی فرماندهی گردان ادوات یک قبضه 60 چریکی با حدود 40 گلوله برداشتیم و با جیپ فرماندهی به خط رفتیم. در راه جواد چند بار پرسید میتوانی شلیک کنی؟ گفتم «بله؛ فکر نکنم کار سختی باشد».
یکی از سنگرهای خودی که به منطقه و سنگرهای دشمن مشرف بود را برای شلیک انتخاب کردم. دیدهبان فریدون اسماعیلی کاملا به منطقه آشنا بود و ما را توجیه کرد. اهداف را به ما نشان داد و ما آماده میشدیم که شلیک کنیم. در کنار سنگرهای دشمن یک سرویس بهداشتی بود. سنگر را هدف گرفتم ولی گلوله به آن سرویس بهداشتی اصابت کرد. یک بعثی که آنجا بود پا به فرار گذاشت. چند سنگر دیگر را هم هدف قرار دادم که ناگهان قنداق قبضه 60 شکست.
از جایی که مستقر بودیم تا آتشبار یک کیلومتر فاصله بود. قبضه را برداشتیم، دوربین بر دوش من و قبضه بر دوش جواد راه افتادیم. نیروهای بعثی ما را دیدند و شروع به اجرای آتش کردند. با سختی خودمان را به موضع رساندیم. قبضه را مخفی کردیم تا برادر شجاعی متوجه نشود و به برادر خندان یا فلکی گزارش دهد.
فردای آن روز با جواد به مدت یک هفته از فرماندهی مرخصی گرفتیم و به تهران آمدیم. خداراشکر متوجه این وقایع نشده بودند!
انتهای پیام/ 131