گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: دوران نوجوانی با بازیگوشی عجین است و در دوران دفاع مقدس هم رزمندگان زندهدل از این موضوع مستثنی نبودند. مهدی صبوریزاده از آن دسته افرادی است که در سن 16 سالگی وارد جنگ تحمیلی شد و بازیگوشیهایش باعث اخراج او از گردان شد. اما آشنایی او با مسائل فرهنگی باعث شد تا با اصرار فراوان خود، وارد تبلیغات تیپ سیدالشهدا و پس از آن وارد توپخانه سپاه شود. این انتقالات باب جدیدی را در زندگی او باز کرد. او سابقه 57 ماه حضور بسیجی در جبههها را دارد و پس از پایان جنگ تحمیلی نیز فعالیتهای خود را در سپاه پاسداران ادامه داد.
ماجراهای جالبی از لحظه اعزام تا عملیاتها برای "مهدی صبوری زاده" رقم خورده است؛ که در گفتوگوی او با خبرنگار دفاع پرس به آنها اشاره شده است.
در بخش سوم گفتوگو به مهندسی جنگ در هور پرداخت شده است؛ که در ادامه میخوانید.
***
پس از گذراندن دوره تخصصی پدافند در پادگان ولی عصر (عج)، وارد توپخانه 63 خاتم شدم. در سیستم نظامی اینگونه است که وقتی قبضه توپ در محلی مستقر میشد، مسلما توسط هواپیماهای دشمن این مواضع بمباران میشود. به همین خاطر یک قبضه توپ را برای پوشش امنیت هوایی قرار میدهند.
خط دفاعی ما جزیره مجنون بود. من هم وظیفه پوشش هوایی منطقه را داشتم. 10 ماهی در جزیره مجنون ماندم. جزیره مجنون یک جزیره مصنوعی است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی فرانسویها برای استخراج نفت این جزیره را با نیزار و آب ایجاد کردند. آب این منطقه از نیم تا سه متر ارتفاع داشت.
هدف ایران از عملیات بدر و خیبر به دست آوردن این چاههای نفتی بود که پس از اتمام جنگ بتواند خسارتهای خود را جبران کند. چاههای نفت را بتن ریخته بودند که اگر لازم شد روزی از چاهها بهرهبرداری کنند. سنگر ما بر روی یک چاه نفت بود.
** توپ و تجهیزات عامل پیروزی ما در جبهه نبود
مهندسی خاصی در جزیره مجنون انجام شد. بحث نقش مهندسی در جنگ یکی از شگفتیهایی است که کمتر به آن اشاره شده است. جنگ تحمیلی را ما همیشه از دید حماسی نگاه کرده و هر ساله مسائل تکراری را تکرار کردیم.
هیچوقت عقلانیت، منطق، تخصص و علمی که در جنگ به کار گرفته شده، تحلیل نشده است. همیشه به دفاع مقدس به دید حماسی نگاه کردیم. این ضعف ماست که نتوانستیم به جوان نسل امروز از بچههایی بگوییم که از روی اعتقادات و تکلیف درس را رها کردند و به جبهه آمدند؛ نه برای فرار از تحصیل. جواب کسانی را که بعد از جنگ برای توجیه کار خود که به جبهه نیامدند را ندادیم. از فرماندهان دفاع نکردیم که جوانان بیتجربه را به کشتن ندادند؛ بلکه آنها برای دفاع از کشور جانشان را نثار کردند.
برای هفته دفاع مقدس توپ و تانک را بهعنوان نماد پیروزی از آن روزها در ملأ عام میگذاریم؛ درحالیکه دشمن ما چند برابر این امکانات را داشت؛ اما به پیروزی نرسید و ما با چیزهای دیگری پیروزی را به دست آوردیم. رشادت، ایمان، اقتدار و علم بچهها بود که ما را پیروز میدان کرد.
اگر امروز به یک جوان 22 ساله بگوییم که مسئولیت 5 نفر برعهده شماست، غرور او را فرا میگیرد؛ درحالیکه در آن روزها یک جوان 22 ساله فرمانده یک لشکر بود. یک لشکر مقابلش میایستاد، ولی ذرهای غرور نداشت. رزمندگان هم با وجود اینکه ممکن بود از او سن بیشتری داشته باشند از او پیروی میکردند.
متاسفانه این چیزها بعد از جنگ بیان نشد و تنها به موضوعات تکراری دوران دفاع مقدس میپردازیم.
** شاهکار مهندسان جنگ در جزیره مجنون
ساخت پل 14 کیلومتری بر روی هور توسط رزمندگان اسلام یک شاهکار مهندسی در جنگ است. ژنرالهای کارکشته نظامی به اعجابانگیز بودن آن پل اعتراف کردند که بزرگترین پل شناور دنیا به طول 14 کیلومتر بر روی هور ساخته شد. پس از جنگ به این شگفتی مهندسی کمتر پرداختیم.
برای ساخت این پل شبانهروز فعالیت و تردد میکردند. برای هر متر پیشروی در این جاده 100 کامیون خاک خالی میشد. تصور کنید در تیر دشمن کامیونها خاک میآوردند و با لودر و بلدوزر بر روی آن کار میکردند.
رژیم بعث زمانی که شاهد این پیشروی شد، سعی بر تخریب پل کرد. پلی که به سختی ساخته میشد به راحتی با باز شدن آب در دشت توسط دشمن تخریب میشد. بنابراین مهندسین هر روز میلیمتری آب را کنترل میکردند. همچنین در زیر پل لولههای بزرگی را طراحی کردند تا در صورت افزایش آب در قسمتی از هور، توسط موتورهای قوی آب را به سمت دیگر پل هدایت کنند.
** راکت هواپیمای بعثی عمل نکرد
همان طور که بیان کردم اواخر سال 62 وارد توپخانه 63 خاتم شدم. امنیت هوایی منطقه بر عهده من و دوستانم بود.
جزیره مجنون به شمالی و جنوبی تقسیم شده بود. گاهی به قبضه و آتشبار جزیره مجنون شمالی سرمیزدم. همچنین از رزمندگان عکس یادگاری میگرفتم. نامه و کمک مردمی میرساندم.
یک روز به جزیره شمالی رفتیم. ظهر بود که همراه با فرمانه آتش بار به آنجا رسیدم. دقایقی بعد هواپیماهای دشمن به منطقه آمدند و آتشبار ما شروع به شلیک کرد. حجم آتش سنگین ریختند. بر بلندی رفتم و شاهد بودم که جزیره جنوبی را میزنند. احساس کردم منطقه خودمان را زدند. با بیسیم تماس گرفتم کسی پاسخ نداد. بلافاصله سوار ماشین شدم و برگشتم. با فرمانده آتشبار که وارد مقر شدیم هیچکس پای قبضههای آتشبار توپخانه و توپ 130 نبود.
آن زمان در یک خاکریز بلند قبضه میگذاشتند که به منطقه اشراف داشته باشد. در سنگر قبضه هم هیچکس نبود. رفتم بالای سنگر؛ فقط خون بود. قبضه خاموش شده و ترکش و گلوله خورده بود. در محوطه مقر، جای انفجار گلوله موشکهای هواپیما بود.
یکی یکی بچهها را صدا کردم. تنها یک نفر با ناله از سنگر خارج شد. تعریف کرد که هواپیماهای بعثی میخواستند مواضع توپخانه 130 را بمباران کنند؛ اما وقتی نیروهای پدافند مانع هدفگیریشان شدند، نخستین موشک را به سمت قبضه پدافند پرتاب کردند. موشک عمل نکرد؛ به همین جهت هواپیماها با کالیبر شروع به شلیک کردند. در این اتفاق پای توپچی قطع شد و باقی نیز به شهادت رسیدند.
راکت به سنگر خورده و نیم متر کف آن را بالا آورده بود. فرمانده دستور داد سنگر را تخلیه کنند. بچهها روحیه خود را از دست داده بودند؛ به همین خاطر نیرو و قبضه جدید جایگزین شدند.
انتهای پیام/ 131