سلام بر ابراهیم
در کتاب «سلام بر ابراهیم» مطرح شد؛

ماجرای معرفی مشاور حاج قاسم سلیمانی در بین‌الحرمین

در قسمتی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «از آقایی که چای پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون ابراهیم هادی است؟ گفت:‌ بله؛ گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند؟»
کد خبر: ۲۹۸۷۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۷

برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم 2»؛

حکایت انتخاب محلی که مزار یادبود «ابراهیم هادی» در آنجا ساخته شد

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «وقتی می‌خواست برود، به مزار برادرم اشاره کرد و گفت: «عجب جای خوبی دفن شده، من دوست دارم که ان‌شاء‌الله قبرم همین جا کنار شهید حسن سراجیان باشد که هر کسی از کنار این خیابان رد شد به یاد ما باشد.»
کد خبر: ۲۹۸۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۵

در کتاب «سلام بر ابراهیم 2» مطرح شد؛

ماجرای ارادت یک معتاد به شهید «هادی»

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «ابراهیم یک سال پول مواد این شخص را داد، به شرطی که این مرد خانواده‌اش را اذیت نکند. یک سال خانواده و بستگان او در آرامش بودند. بعد هم ابراهیم شهید شد. آن‌جا بود که این شخص معتاد، این ماجرا را برای ما تعریف کرد. او هم مدتی بعد از ابراهیم از دنیا رفت.»
کد خبر: ۲۹۷۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۲

ثمانه حیدری در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح کرد؛

دوستان شهیدی دارم که در معرفت بی‌نظیرند/ اربعین حسینی (ع) بدون شک رزق تحول من بود

یکی از تحول یافتگان سفر راهیان نور گفت: بهمن ماه سال ۱۳۹۶ با خواندن کتاب « سلام بر ابراهیم » با شهید «ابراهیم هادی» آشنا شدم و خود را شناختم. احساس کردم شهید هادی هر جمعه برای زیارت من را فرا می‌خواند. برای رفتن به گلزار شهدا لحظه‌شماری می‌کردم.
کد خبر: ۲۹۷۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۱

برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

با پاهای برهنه راه بهشت را در پیش گرفت

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می‌کرد. خیلی وضع مالیش بد بود. پیرمرد به کف کفش‌هاش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت.»
کد خبر: ۲۹۷۷۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۰

بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

ماجرای ابراهیم هادی و یک عدد «پیت‌ حلبی»

در قسمتی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می‌رفت،‌ سروصدا ایجاد می‌کرد. رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند.»
کد خبر: ۲۹۷۵۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۹

بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

می‌خواستم با یک مشت او را بُکشم اما یک‌باره دلم برایش سوخت

در قسمتی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «دستم را مشت کردم و با خودم گفتم با یک مشت او را می‌کُشم اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یک‌باره دلم برایش سوخت.»
کد خبر: ۲۹۷۳۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۷

برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

یک کشیده محکم به ابراهیم زد و من را با خودش برد

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «استادکارِ من که از بستگان دور ما بود، یک‌باره با موتور جلوی ما آمد و با عصبانیت گفت حالا جرات کردی سرکار نیای و دنبال دوست و رفیق بری؟ بعد پیاده شد و جلوی ما آمد. او که ابراهیم را نمی‌شناخت، یک‌باره کشیده محکمی زد تو صورت ابراهیم، من هم با خودش برد توی محل کار.»
کد خبر: ۲۹۷۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۶

سلام بر ابراهیم؛

صندلی خودم را آوردم این طرف تا به مردم نزدیک‌تر باشم

در قسمت‌هایی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور می‌شم. برای همین صندلی خودم را آوردم این طرف تا به مردم نزدیک‌تر باشم».
کد خبر: ۲۹۶۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴

مروری بر زندگی شهید «هادی»؛

دعای معلم شدنم را به جان شهید «ابراهیم هادی» کنید

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی بر من و همکلاسی‌ها تاثیر داشت. بسیاری از شاگردان او اهل نماز و جبهه شدند. یک روز به ایشان گفتم خدا را شکر که شما معلم ما هستید. دبیر ما گفت: دعایش را به جان شهید ابراهیم هادی کنید».
کد خبر: ۲۹۶۷۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۳

سلام بر ابراهیم؛

قبل از روشن شدن چراغ، هیئت را ترک می‌کرد

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «زمانی که هنوز چراغ روشن نشده بود، هیئت را ترک می‌کرد. علت این کار او را بعدها فهمیدم. وقتی که شاهد بودم دوستانِ هیئتی بعد از هیئت مشغول شوخی و خنده می‌شدند؛ به تعبیری بیشتر اندوخته معنوی خود را از دست می‌دادند».
کد خبر: ۲۹۶۶۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۲

برشی از «سلام بر ابراهیم۲»؛

می‌دانی چرا گلوله جرات نکرد وارد سرم شود؟

با تعجب گفتم: داش ابرام، سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید با دهانی که به سختی باز می‌شد، گفت: «می‌دانی چرا گلوله جرات نکرد وارد سرم شود؟» گفتم: چرا؟ ابراهیم لبخندی زد و گفت: «گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود، چون پیشانی بند یا مهدی (عج) به سرم بسته بودم.»
کد خبر: ۲۹۶۴۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۳۱

سلام بر ابراهیم؛

شجاعت اصغر و ابراهیم و دستمال سرخ‌ها به ما روحیه می‌داد

در قسمت‌هایی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «وقتی شجاعت کسانی مثل اصغر و ابراهیم و دیگر سرداران گمنام دستمال سرخ‌ها را می‌دیدیم، ما هم روحیه پیدا می‌کردیم».
کد خبر: ۲۹۶۱۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۹

سلام بر ابراهیم؛

ابراهیم برای همه دل می‌سوزاند

در بخشی از کتاب « سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «تفاوت ابراهیم با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به‌خصوص جوانان و دوستانش دل می‌سوزاند».
کد خبر: ۲۹۵۸۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۷

سلام بر ابراهیم؛

یه‌خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم

در کتاب « سلام بر ابراهیم » آمده است: «حوالی میدان خراسان از داخل پیاده‌رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد؛ برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟ همینطور که آرام حرکت می‌کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: «یه‌خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم».
کد خبر: ۲۹۵۱۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

سلام بر ابراهیم؛

شهیدی در آغوش امام حسین (ع) آرام گرفت

جلو رفتم و سلام کردم. می‌خواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره آن همه هیئت رفتن چه شد؟ قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت: «سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا اباعبدالله (ع) آمدند و مرا در آغوش گرفتند.
کد خبر: ۲۹۴۵۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۷

سلام بر ابراهیم؛

دوستیِ شیطانی که به یک پیوند الهی تبدیل شد

ابراهیم وقتی از بازار برمی‌گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستیِ شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود.
کد خبر: ۲۹۴۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۳

سلام بر ابراهیم؛

می‌ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد

«هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می‌کرد و هرطور شده مشکلش را حل می‌کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده، می‌ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد.»
کد خبر: ۲۹۳۳۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۷

سلام بر ابراهیم؛

همیشه جایی بروید که حرف از خدا و اهل بیت (ع) باشد

«ابراهیم در حالی‌ که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و در حالی‌ که دستش را با عصبانیت تکان می‌داد، گفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی‌شه. همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه.»
کد خبر: ۲۹۳۱۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۶

سلام بر ابراهیم؛

شهیدی که رسم میهمان‌نوازی با اُسرا را به‌جا آورد

هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم. او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد. به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد! برخی از بچه‌ها از این کار ناراحت شدند، اما ابراهیم گفت: آن‌ها میهمان ما هستند.
کد خبر: ۲۹۲۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۳

پربیننده ها