در گداخته، گل و دود میدویدم. نزدیک استیشن رسیدم و یک خمپاره خورد نزدیک استیشن و کل شیشههای ماشین پایین ریخت. حالا تانکها هم داشتند جلو میآمدند و گفتم هر طوری که شده باید نیروها را به خط بیاورم تا جلوی بعثیها را بگیرند.
کد خبر: ۳۵۴۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳