شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی میگوید: روزی یکی از تکفیریها مجروح شده بود. بالای سرش رفتیم. تا چشمش به ما افتاد، هر چه از دهانش در آمد نثار ما کرد. یکی از بچهها جلو رفت و در گوشش گفت: ما ایرانی هستیم. این را که گفت، دیگری صدایی از او در نیامد!
کد خبر: ۶۱۳۰۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۶
شهید بیضائی برای برادرش تعریف میکرد: «به نظامیهای سوری گفتم همان نقطهای را که نمیتوانید بزنید، همان جا را هدف قرار میدهیم! میخواستم اجرای آتش بکنم که توی دلم گفتم «خدا کند به هدف بخورد»؛ اگر نخورد آبروی جمهوری اسلامی میرود!»
کد خبر: ۶۰۸۱۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۵
در کتاب «تو شهید نمیشوی» عنوان شده است؛
در کتاب «تو شهید نمیشوی» آمده است: زیاد درباره کارش از او سوال نمیکردم اما میدانستم که پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا دوست داشت. از صبح خیلی زود سرکار رفتنهایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، میدیدم که چطور برای کارش مایه میگذارد.
کد خبر: ۳۲۰۰۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۳
بُرشی از کتاب «تو شهید نمیشوی»؛
در کتاب «تو شهید نمیشوی» بیان شده است: «به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود.»
کد خبر: ۳۱۴۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۳۰
به محمودرضا گفتم: کاش میشد، حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: من خجالت میکشم، وقتی به صورت حاج قاسم نگاه میکنم؛ چهرهاش خیلی خسته است.
کد خبر: ۲۲۲۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۹