خاطرات امیران - صفحه 2

خاطرات امیران
خاطرات امیران (11)؛

ابتكار موفقيت‌آميزی که باعث آزادسازی ارتفاعات «چغالوند» شد

عملیات شروع شد و یگان‌های عمل کننده با توجه به اصل غافلگیری جلو رفتند. ما سریعاً فرکانس‌های عراقی‌ها را گرفته و ارتباط‌شان را قطع کردیم. چون ارتباط‌ عراقی‌ها با عقبه‌شان قطع شده بود، نتوانستند کاری از پیش ببرند و با تسلیم 70 نفر اسیر، مجبور شدند از ارتفاعات «چغالوند» عقب‌نشینی کنند.
کد خبر: ۲۴۷۳۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲

خاطرات امیران (10)؛

عملياتی که برای نجات تانک انجام شد

پس از یک هفته بررسی، فرمانده گردان یک، گروه تعمیراتی را فرستاد تا تانک را تعمیر کنند اما بعد متوجه شدند که تانک روشن نمی‌شود؛ گویا موتورش هم ایراد پیدا کرده بود. چاره‌ای نبود باید تانک خراب را به تانک دیگر بکسل می‌کردند.
کد خبر: ۲۴۶۴۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

خاطرات امیران (9)؛

محل انفجار زاغه مهمات، با خاک یکسان شده بود/ امام خمینی درجه‌هایمان را امضا کردند

یكی از گلوله‌های توپخانه‌ عراقی‌ها به زاغه مهمات لشكر 92 اصابت كرده بود؛ تا شعاع 5 كیلومتری زاغه مهمات، همه‌ی مغازه‌ها و خانه‌هایی كه آن حوالی بودند، تخریب شده و زمینی كه در حاشیه‌ی انبار مهمات بود، پودر شده بود؛ وقتی روی آن راه می‌رفتیم، مثل این بود كه تو آرد راه می‌رفتیم.
کد خبر: ۲۴۵۸۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

خاطرات امیران (7)؛

فرمانده دستور داد که شعار بدهیم تا صدایمان به ضدانقلاب برسد

فرمانده به ما دستور داده بود كه پیراهن‌هایمان را در بیاوریم و اسلحه به دست شعار بدهیم تا صدایمان به عناصر ضدانقلاب برسد. تقریباً 400 نفری می‌شدیم؛ وقتی در ورزش صبحگاهی پاهایمان را به زمین می‌كوبیدیم و رجز می‌خواندیم، صدایمان تمام منطقه را پر می‌كرد.
کد خبر: ۲۴۵۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

خاطرات امیران (6)؛

مردم با شمشیر و قمه به طرف پادگان گارد می‌رفتند

مردم با شمشیر، قمه، تفنگ، یوزی، تیربار، آرپی‌جی و... سوار تریلی، وانت‌سواری و ماشین‌های دیگر شده بودند و داشتند به طرف پادگان گارد می‌رفتند تا با گاردی‌ها بجنگند. یکی، دو ساعت کنار پُل معطل شدیم تا این‌که خبر دادند پادگان گارد تصرف شد و آخرین سنگر رژیم شاه از بین رفت.
کد خبر: ۲۴۵۱۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۶

خاطرات امیران (5)؛

بسیجیانی که 6 ساعته خمپاره‌انداز شدند

در منطقه‌‌ پدافندی سومار بودیم. گروهی از بچه‌های سپاه هم در کنار ما پدافند منطقه را بر عهده داشتند. یک روز از سپاه زنگ زدند و گفتند: برادر پاسداری دنبال شما می‌آید تا به یک مأموریت بروید.
کد خبر: ۲۴۴۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴

خاطرات امیران (4)؛

جمعه‌ فراموش نشدنی

اين بزرگترين افتخاری بود كه نصيب من و هم‌رزمانم شد تا در مكانی مقدس هدايای ارزشمند زندگی‌مان را از دستان مبارک نماينده حضرت امام و فرمانده‌ نيروی زمينی دريافت كنيم.
کد خبر: ۲۴۴۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳

پربیننده ها