مرصاد برگ زرین غرب (9)؛
«یکی از برادران ارتش پیشم آمد، خیلی نگران بود. علت را پرسیدم. گفت: تانکم را جا گذاشتم. گفتم: خب چرا نیاوردیش عقب؟ بچههای یگان شما که عقباند. گفت: راستش شنیاش در رفته بود. او را سوار تویوتا کردم و رفتیم کنار تانک. او میتوانست به عقب برگردد؛ ولی احساس مسئولیت او را نگه داشته بود.»
کد خبر: ۲۴۵۱۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۵