شهر مهمان لاله هاست-1

بغض شهر ترکید/ نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز

دوباره حال و هوای شهر پر از بغض های خورده شده ای است که در پس کوچه های انتظار ، سال ها در گلو مانده بودند و اکنون با بازگشت چلچله های دیار عاشقی، آتشفشان احساسات مردم شهر فوران می کند، و از دلهای زنگار گرفته ی صنعتی، آب زلال چشمه ی پاک بیعت مجدد با شهدا جوشش می کند.
کد خبر: ۲۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۲ - ۰۷:۵۷ - 02September 2013

بغض شهر ترکید/ نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز

خبرگزاری دفاع مقدس: پایتخت ایران، در حالی میزبان فرزندان این کشور است که گویی تمام مردم شهر مادران چشم انتظار، پدران داغ دیده، برادر و خواهران ستم کشیده از هجران همه ی این شهدا هستند.

در لابلای زندگی شهری، ترافیک و شلوغی، خبر آمدن پرستوهایی از دیار سرخ عاشقی، هوای آلوده به گناه و غفلت شهر را، امید نسیم معنویت دوباره داده است.

اینان که امروز مهمان کوچه های شهر ما می شوند، هم سن و سال همین نسل سومی ها بودند که رفتند تا اسلام و وطن و آزادگی، زنده بماند، که یقینا "احیا عِندَ رَبِهم یُرزقونند".

امروز می رویم تا بوی آنان را بگیریم و نور آنان را ببینیم و سرمشق تبعیت از امام و ولایت را که برای ما نوشتند، را ده ها بار از رویش بنویسیم و بگوییم بصیرت شما چراغ نجات فضای غبار گرفته ی ایام نبودن بعد شماست. ایامی که فتنه ها رویش کردند و برخی ریزش. 

شهدا، یادمان بدهید که چگونه خاکریز دشمن را دیده بانی کنیم. نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز. 

شما را به جان مادرتان زهرا (س)، بیایید این بار قصه ی عاشقی تان را برای ما نقاشی کنید، ببنید از قافله به جا مانده ها چگونه حرف از تکراری شدن شهدا می زنند.
 
باور کنید ما هم می فهمیم بی پدری یعنی چه؟ می فهمیم بدون سرپناه و تکیه گاه در این دیار بودن یعنی چه؟
 
حالا که آسمان را نیز چون ما به مهمانی استخوان های متبرک خود دعوت کرده اید، بگویید ببارد شاید این بارانی شدن غبار گناه را از شهرمان پاک کند.
 
نه می توان حال و هوای شهر را به تصویر کشید، نه حال و احوال زائران را، انگار اینجا ثانیه ها از حرکت ایستاده اند؛ نفس ها در سینه ها حبس شده و برای ساعت ها همه در دوران عاشقی به سر می برند.
 
یکی گلایه می کند، چرا مرا با خود نبردید، من که گفته بودم بدون شما نمی توانم، اشک امانش را می برد و حرفش ناتمام می ماند، یکی دیگر آرام آرام اشک می ریزد و با بغضی در گلو حبس شده می خواهد او را هم شفاعت کنند؛ دیگر توان نوشتن نیست و من هم به گوشه ای می روم و با بغضی در گلو می نویسم "ما شرمنده ایم".
نظر شما
پربیننده ها