شهر مهمان لاله هاست-10

اینجا همه چیز چشم و هر چشم کسی است/ در راه شهدا همه پرواز کنان می روند

به مادر شهیدی که روی ویلچر نشسته است، می گویم اجازه می دهید از شما عکس بگیرم؟ اشک ها خود را پاک می کند و می گوید بگیر عزیزم. می پرسم فرزندتان اینجاست؟ دست روی قلبش می گذارد و می گوید گاهی اینجاست، اشاره به آسمان می کند و ادامه می دهد گاهی هم آنجا.
کد خبر: ۲۶۷۳
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۸:۱۵ - 02September 2013

اینجا همه چیز چشم و هر چشم کسی است/ در راه شهدا همه پرواز کنان می روند

خبرگزاری دفاع مقدس: کجاوه های نور را آوردند. غوغایی بر پاست، اینجا تهران است، خیابان امام خمینی (ره). امروز روز تشییع پیکر 92 شهید دفاع مقدس است. پدران و مادران شهدا آرام و صبور زیر لب نجوا می کنند. اشک هایشان به باران بهار می ماند، گویی به دریای دلشان وصل است و پایانی ندارد. خیلی سال است که می بارد و هنوز خشک نشده است.

از تابوت ها صدایی می شنوم. صدایی می گوید جنگ تمام نشده؛ یک آشنا هم در جمعیت است، نمی بینمش. اما صدایش را انگار می شناسم. صدایش به "تابوت ها" می خورد و در گوشم منعکس می شود. صدای آشنایی می گوید: "فرج من با دعای شما نزدیک می شود". در دلم می گویم: "هنوز وقت آمدن نشده است آقا"؟ حالا که همه چیز فراهم است. اینجا گل و نور و آینه جمع اند، شهدا که هستند، ما هم که اشک ریزان دعای فرج می خوانیم، شما هم که هستید، هنوز نبینمتان؟...

به مادر شهیدی که روی ویلچر نشسته است، می گویم اجازه می دهید از شما عکس بگیرم؟ اشک ها خود را پاک می کند و می گوید بگیر عزیزم. می پرسم فرزندتان اینجاست؟ دست روی قلبش می گذارد و می گوید گاهی اینجاست، اشاره به آسمان می کند و ادامه می دهد گاهی هم آنجا. هر چقدر از او  سوال می کنم همانطور که نگاهش به تابوت ها دوخته شده با مهربانی پاسخ می دهد.

دلش برای فرزندش تنگ شده، این را فقط می شود از اشک های زلال و نگاه منتظرش فهمید؛ اما به زبان نمی آورد، آخر فرزندش از سفر آسمانی برایش صبر و سینه سوختگی سوغاتی آورده، صبری شبیه صبر زینب.


چقدر جمعیت اینجا زیاد است. تا دلم به این همه جمعیت خوش می شود یکی  در آن میان می گوید: "برای آزادی همه سرزمین های اسلامی صلوات"...

دلم انگار تا نیایی خوشی هایش زود تمام می شود. دلم فقط به آمدنت خوش می ماند، با آزادی اسلام از بند خون خواهی و خودخواهی.


کجاوه های نور را به معراج شهدا آوردند. همه دلشان می خواهد زیر تابوت ها را بگیرند. خلوت تر که می شود، دور هر تابوت چند نفر می نشینند زیارت می کنند، چیزهایی روی پارچه تابوت ها می نویسند و می روند، بعضی ها هم نمی روند. بعضی ها  درد و دلهایشان را می نویسند، بعضی ها دعای فرج، بعضی ها هم اسم خودشان و عزیزانشان را می نویسند برای طلب شفاعت. همه ی چشم ها اینجا خیس است.


دختری که حجاب خوبی نداشت، می گفت: دلم می خواهد راهشان را ادامه دهم، دوست دارم حجابم را رعایت کنم.

انگار این گل های پرپر حس و حال مردمی که از خیابان محل عبور کاروان می گذشتند را هم آسمانی کرده بودند. احساس می کنم روی زمین نیستم. در راه شهدا همه پرواز کنان می روند.

گزارش از شکوفه بهادری

نظر شما
پربیننده ها