مرشد گردان ما/ روایت یک رزمنده از حال و روز همرزم شیمیایی خود

صدای جا افتاده ای داشت . صداش شیش دونگ نبود اما با همه وجودش میخواند و خالصانه هم گریه میکرد. فرمانده ما شهید نوریان خیلی به او احترام میگذاشت و در همه کارها با او مشورت میکرد.
کد خبر: ۱۰۰۵۸
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۱ - 05February 2014

مرشد گردان ما/ روایت یک رزمنده از حال و روز همرزم شیمیایی خود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، حاج ابراهیم قاسمی معروف به مرشد جانباز دلاوری از خطه رزمندگان لشکر پیروز حضرت سیدالشهداء(ع) است که این روزها حال و هوای عروج را زمزمه می کند.

وبلاگ الوارثین در وصف حال و هوای این روزهای حاج مرشد خاطراتی را به رشته تحریر درآورده که در ادامه آن را آورده ایم:

صدای جا افتاده ای داشت . صداش شیش دونگ نبود اما با همه وجودش میخواند و خالصانه هم گریه میکرد. فرمانده ما شهید نوریان خیلی به او احترام میگذاشت و در همه کارها با او مشورت میکرد. حاج ابراهیم سنگ صبور بچه ها ومحرم اسرار فرمانده بود . حاج عبدالله به او میگفت مرشد و به من میگفت بچه مرشد. از وقتی من رفتم گردان ، حاج ابراهیم اینقدر بزرگ منش بود که به من بال و پر داد و خودش کمتر میخوند. هنوز توی گوش بچه ها گردان این شعرش طنین اندازه که....

من غم عشق حسین با شیر از مادر گرفتم ...

روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم...

حاج ابراهیم آچار فرانسه گردان بود. از رانندگی و تدارکات گرفته تا شناسایی و معبر زدن .... بله حاج ابراهیم توی کربلای 5 معبر زد و خاطرات او و نفر همراهش خیلی شنیدن داره....

حاج مرشد در کنار بچه ها-شهید اللهیاری-طاهری-عبدالقادر- علیپور بائی-اربابیان کریمی

خاطرات جوونی خیلی از بچه ها گردان با حاج ابراهیم گره خورده.

خردادماه سال ۶۵ به گردان ماموریت دادند که جلوی دشمن در آبراهه های جزیره مجنون مین گذاری کنه. و شهید سید محمد ، یاغی های گردان رو به این ماموریت فرستاد !!!!! من و علی پیکاری و زعفری و چند تای دیگه به اضافه حاج ابراهیم رفتیم جزیره شمالی و در اطراف جاده خندق مستقر شدیم

ما باید جلوی پاسگاههایی که وسط نیزارها مستقر بودند و داخل آبراهه ها مین گذاری میکردیم و برای این کار باید دستکهایی درست میکردیم به ارتفاع دو متر تا مین های جهنده رو روی آن مستقر کنیم.

با شهید علی پیکاری نبشی ها رو بار زدیم ورفتیم مقر جهاد تهران در جزیره تا از اونها کمک بگیریم تا صفحه هایی رو نبشی ها برای نگهداشتن مین جوش بدهند ... اول اونها زیر بار نرفتن و قتی با اصرار ما مواجه شدند قبول کردند

چون تعداد دستکها زیاد بود شهید پیکاری هم مشغول جوشکاری شد و من هم بالای سرش کمک میکردم. ما دوتا ماسک جوشکاری نداشتیم و موقع کار به محل جوش نگاه میکردیم و از این غافل بودیم که چه عاقبتی در انتظار ماست

کار که تموم شد برگشتیم به مقر خودمان و آماده شدیم تا صبح زود که آفتاب به سمت دشمن می تابید کار مین گذاری رو شروع کنیم. نیمه های شب بود که چشم درد ما شروع شد . از درد چشم خوابم نمی برد و از طرفی هم از خور و پف حاج ابراهیم کلافه شده بودم.، وقتی نفسش رو بیرون میداد دروغ نگفته باشم ده ، بیست ثانیه خور و خور میکرد ، اون هم با صدای بلند...

دیدم آروم یکی صدام کرد...جعفر بیداری ...

گفتم آره ....

گفتم علی تو هم از چشم درد بیداری ..

گفت آره...

گفت مثل اینکه یک مشت شیشه خوره توی چشمم ریختند خیلی درد میکنه....

گفتم علی پاشو بریم بهداری....گفت مغزت تاب داره ..توی تاریکی شب .... من و تو هم که چشممون جایی رو نمیبینه...

گفتم چیکار کنیم...

گفت مرشد رو بیدار کنیم....

گفتم بغل مرشد توپ هم در کنی بیدار نمیشه....

تصمیم گرفتیم حاج ابراهیم رو بیدار کنیم به علی گفتم تو بیدارش کن. گفت نه خودت بیدارش کن. من هم رفتم کنارش و هرچی صداش کردم بیدار نشد. صدای خور خورها نمیگذاشت صدای منو بشنوه. من هم که دیدم اینجوریه ، با دو تا انگشتهام در بینی اش رو گرفتم ... یکهو از خواب پرید... گفت چیه..چی شده ...گفتم بابا این خور خور تو پدر ما رو در آورد ... گفت بگیر بخواب... گفتم حاجی بلند شو من و علی رو ببر بهداری و یک چاره ای برای درد چشم ما بکن....

حاجی بلند شد و دست من و علی رو گرفت و برد سنگر بهداری... اونها هم خواب بودند .... بهیار رو بیدار کرد و یک قطره چشم برای ما گرفت و به سنگرمون برگشتیم و تا صبح کنار من و علی نشست وهر ساعت قطره توی چشم ما ریخت تا صبح شد....اون شب حاجی هم برای ما پدری کرد و هم مادری؟؟؟؟!!!!

این یک نمونه از بزرگی حاجی بود از این دست کارها الی ماشاءالله برای بچه ها که خیلی از اونها شهید شده اند انجام داده.

حاج مرشد و روزهای شادابی ما توی جبهه

حاج مرشد عزیز فرمانده... مثل اینکه شهید نوریان داره هلش میده رو مین

حکایت شیمیایی خوردن ما توی حلبچه و اتفاقاتی که بعد از اون افتاد خود شرح مفصلی داره که اون خاطرات هم با بزرگ مردی مثل حاج ابراهیم رقم خورده است . . .

مرشد ما چند وقتی هست که کسالت دارد . . . خدا لعنت کنه صدام و حامیانش رو که سلامتی این نازنینان رو گرفتند.

نمیدونم چه حکمتی است که خدا سرنوشت جمع ما بچه های تخریب لشگر۱۰ رو به نبض حاج ابراهیم گره زده . . .

اگه او شاداب باشه ما هم شادابیم. . . 

و اگر او کسالت داشته باشه ما هم دل و دماغ نداریم

همه ما و شما دعا میکنیم که سایه اش همیشه بر سر ما باشه ....

و خدا بعد از هزار سال شهیدش کنه و به همرزمانش ملحق بشه.

نظر شما
پربیننده ها