گفت‌وگو با خانواده شهید محمد بهمن‌آبادی

محمد جبهه را برای پول و درجه انتخاب نکرده بود

علی بهمن‌آبادی اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: محمد زمانی که از جبهه بازگشت همیشه تا زمان شهادتش با خود زمزمه می‌کرد که تمام دوستانم شهید شدند و آن‌ها یک قدم جلو‌تر از من هستند و من هنوز زنده‌ام.
کد خبر: ۱۰۵۹۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۱ - 15February 2014

محمد جبهه را برای پول و درجه انتخاب نکرده بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید "محمد بهمنآبادی" از همکاران شهید حسن طهرانیمقدم و از سربازان انقلاب اسلامی در جنگ تحمیلی و پس از آن درصنایع هوافضای سپاه پاسداران است.

متن گفتوگوی خبرگزاری دفاع مقدس با خانواده شهید بهمنآبادی به شرح زیر است.

شهید ۳ یادگار با نامهای امیر، وحید و سعید که به ترتیب متولد ۱۳۷۱، ۱۳۷۳ و ۱۳۷۹ هستند از خود برجای گذاشته است. سعید(کوچکترین فرزند خانواده) هنوز برخی اوقات سراغ پدر را میگیرد. وابستگی شدید او به پدر اعضای خانواده را از صحبت درباره او بازمیدارد.

علی(برادر بزرگ شهید) رشته کلام را  به دست گرفت و شروع  کرد به تعریف؛ محمد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران با وجود سن کم عضو پایگاه بسیج مسجد شد و بعد از اتمام دوره راهنمایی در سپاه و بعد از مدتی در حسینیه جماران به عنوان معاون گروهان فعالیت خود را آغاز کرد. بعد از مدتی به دلیل کمبود نیرو در جبهه، محمد با چند نفر از دوستان خود پا در میدان جهاد نهاد.

وقتی محمد تا یک قدمی شهادت رفت

محمد به دلیل فعالیت بسیار در میدان جنگ، سمت اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ را برعهده گرفت. همیشه در تمام عملیاتها پیش قدم بود و شهید محمد در عملیاتهای والفجر مقدماتی، ۱، ۴، ۸، شلمچه و فاو هم حضور داشت که سرانجام در عملیات فاو از ناحیه سر مجروح شد. پیکر پر از جراحت و بدن سرد و بی رمق علی بچههای بهداری را به اشتباه انداخت و علی را همراه سایر شهدا به سردخانه بیمارستان بقایی بردند.

صبح فردا که برای انتقال شهدا به سردخانه رفتند با بدن گرم محمد مواجه شدند و بعد از معاینه پزشک، متوجه شدند محمد هنوز زنده است. محمد بعد از سه روز بیهوشی با تهران تماس گرفت و خبر سلامتی خود را به مادر(خیلی بیتابی میکرد) خبر داد و گفت که بعد از بهتر شدن حالش، خود را به مراسم دوستش شهید حمید غفوری میرساند.

علی بهمنآبادی اشکهایش را پاک کرد و گفت: محمد زمانی که از جبهه بازگشت همیشه تا زمان شهادتش با خود زمزمه میکرد که تمام دوستانم شهید شدند و آنها یک قدم جلوتر از من هستند و هر هفته به بهشت زهرا سر مزار همرزمانش میرفت. شکایت میکرد که چرا رفقا رفتید و من را در این دنیا تنها گذاشتید.

فعالیت در صنایع دفاع و مقدمهای برای شهادت

شهید محمد بهمن آبادی بعد از پایان جنگ و سالها مجاهدت در جبهه مسئولیت ساخت بدنه هواپیماهای تک موتوره در صنایع هوافضا را عهدهدار شد. محمد پس از سالها فعالیت در عرصه ساخت بدنه هواپیما بازنشسته شد و در دوران بازنشستگی در یک پروژه مهندسی با سردار طهرانی مقدم شروع به همکار کرد. شهیدان طهرانی مقدم و شهید بهمن آبادی بههمراه چند تن دیگر پروژههای موفق بسیاری را در صنایع هوافضا به سرانجام رساندند.

آخرین شب اتمام یکی از پروژهها بود که ناگهان آتشسوزی کوچکی باعث انفجار کارگاه شد و برادرم بههمراه یکی دیگر از تکنسینها شهید و سه نفر دیگر زخمی شدند.

علی بهمنآبادی گفت: محمد فرزند مخلص و با محبت خانواده بود. هیچگاه از نماز و روزه اش غافل نمی شد و به کسی آزار نمی رساند. اگر روزی در اوج کار کسی از او کمک می خواست کار را کنار می گذاشت و برای احترام به او کمک میکرد.

گویی محمد در جبهه به شهادت رسیده بود

علی عکسی از محمد را از میان عکسهایی که بر روی زمین چیده بود، برداشت و گفت: این عکس مربوط به زمانی است که محمد و دوستانش برای اعزام به جبهه آماده شده بودند که یکی از آنها شهید داوود طاهریان و بعد از آن شهید جواد سارباننژاد (برادر سردار احمد سارباننژاد) و بعدی محمد بود و مدتی بعد به ترتیبی که در عکس نشسته بودند در جبهه شهید شدند جز محمد.

برادر عکس دیگرش را در دست گرفت و شروع به توصیف آن کرد، محمد با سن کمی که داشت در حسینیه جماران نزد حضرت امام فعالیت داشت.

شهید بیش از یک سال بود که به تهران نیامده بود و بعد از گذشت ۱۸ ماه برای دیدار مادر و مراسم ازدواج برادر بزرگش به تهران آمد و بعد از دو روز به جبهه بازگشت وی از جبهه نامه فرستده بود که اسم برادرزادهام را حمیدرضا بگذارید و ما هم چون به او علاقه بسیار داشتیم نام فرزندمان را به خواسته شهید محمد، حمیدرضا گذاشتیم.

پسر دوم شهید رشته کلام را به دست گرفت و گفت: پدرم شبها پتو را برسر می کشید و شروع به زمزمه می کرد؛ گویی از تمام دوستان شهیدش ناراحت بود که چرا او را همراه خود نبردند اما بعد از سالها که شهید شد هرکس جنازه او را می دید می گفت: گویی در جبهه به شهادت رسیده است، و این جنازه برای جبهه است.

سعید پسر کوچک خانواده در بین ما نبود از عمو علی پرسیدم چرا از اتاق بیرون نمی آید عمو در جواب گفت: هر زمانی که درباره پدرش صحبت می کنیم بغض گلویش را می گیرد و تا مدت ها در خودش فرو می رود. آن زمان که سرم را بازگرداندم گونه های تمام اهالی خانه خیس شده بود انگار شهید به تازگی از بین آنها رفته است.

مادر سعید با اصرار من شروع به حرف زدن کرد: محمد تا زمانی که شهید شود در هیچ ستاد و بنیادی برای جانبازی و یا دوران جبهه اش پرونده ای تشکیل نداده بود که از سهمیه و تسهیلات آن استفاده کند زمانی که فرزند بزرگش به دانشگاه رفت از سهمیه فرزند جانباز هم استفاده نکرد او همیشه به ما می گفت من جبهه را برای پول و درجه انتخاب نکرده بودم.

لیلا بهمن آبادی همسر شهید اشکهایش را پاک کرد و گفت: من و شهید محمد ۲۰ سال زندگی مشترک داشتیم اما با گذشته ۲۰ سال گویی زندگیمان را تازه شروع کردهایم.

می شد از چشمان لیلا خواند که نبود همسرش چقدر برایش سخت و دشوار است اما در ظاهر برای اینکه فرزندانش مخصوصا سعید فرزند کوچک خانواده ناراحتی او را حس نکند غم سنگین دوری محمد را به روی خود نمیآورد.

محمد یک روز برگشت به من گفت: من مطمئن هستم روزی در این کار شهید می شوم همسرم از روز اول می دانست که این راه رفتنی است و یا در جبهه یا در کارش. او از کارش بسیار راضی بود مخصوصا آخرین کار خود که می دانست با ساخت آن می تواند دنیا را تکان دهد.

چند ماه قبل از شهادت محمد مشغول به کاری بود و هفته ای دو روز به خانه میآمد و زمانی که به او می گفتیم کمی استراحت کن، می گفت: "نه باید این کار به با موفقیت به پایان برسد". شهیدان جواد حسینقلی پور، داوود دادرسی و محمد بهمن آبادی بسیار بزرگ بودند همیشه سعی داشتند کسی از کار بزرگ آنها تا زمان شهادت با خبر نشود.

دختر عمو علی که دانشجوی پزشکی است و وقتی عمو علی را می دید می گفت عمو در جبهه به شهادت نرسیده است امام در این کار به دلیل مواد شیمیایی که با آن ها سرو کار دارد دچار بیماری می شود و بعد از سالها در این راه به شهادت می رسد.

نگران نباش، عمر من با دیدن این خواب زیاد می شود

محمد روزی از خواب بلند شد و با چشمانی گریان من را صدا زد و گفت: خواب می دیدم که پشت سر امام حسین (ع) نماز می خوانم و یک شب دیگر که شب که از شهرستان برگشتیم خواب دیده بود که از پنجره اتاق گنبد مسجد محمد رسول الله را دیده است که دارد آن را زیارت می کند به او گفتم پاسخ کار خیری که روز گذشته انجام دادی را در این خواب دیدی.

وحید با چشمانی گریان از شوخ طبعی پدر گفت: یک روز با پدرم به محل کارش رفتم دیدم که همکارانش به او می گفتند آقا محمد کجا بودی دلمان برای خندههایت تنگ شده بود.

لیلا گفت شب قبل از آوردن خبر شهادت محمد من خواب دیدم که همسرم فوت کرده و من فریاد می زدم "یا حسین" خانمان شلوغ بود طوری که از ترس از خواب بیدار شدم و صبح برای محمد تعریف کردم و او با تعبیری زیبا گفت: "نگران نباش، عمر من با دیدن این خواب زیاد می شود."

علی گفت: اهالی خانواده شهید را بسیار دوست داشتند همان حمیدرضا که شهید اسمش را گذاشته بود هر پنجشنبه شب به مزار عموی شهیدش میرود و برایش دعا میکند.

لحظات آخری که باید از خاطرات اهالی آن خانه دل بکنم بسیار سخت بود. همسر، برادر و فرزندان شهید کنار هم نشستند و عکس شهید محمد بهمن آبادی را روی میز گذاشتند و آخرین لحظات را با گرفتن عکسی از آنها گذراندیم.

شهید محمد بهمن آبادی در سن ۴۵ سالگی در تاریخ ۶ مهر ۸۹ به شهادت رسید.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۲
انتشار یافته: ۲
حمید رضا بهمن ابادی
|
-
|
۱۹:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۳
0
0
با تشکر از خبرگزاری دفاع مقدس
؟؟؟
|
-
|
۱۴:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۳
0
0
خداوند رحمتشان کند. واقعا انسانهای خوبی بود. من هم در این پروژه همکارشان بودم اما لایق شهادت نبودم.
نظر شما
پربیننده ها