به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، نقش بعضی از افراد در تاریخ انقلاب اسلامی آنچنان درخشان است که کسی نمیتواند آن را کتمان کند. اینان همان شخصیتهایی هستند که پرورش نیروی مسلمان و مبارز را در راس امور کاری خود میدانستند. آیندهنگری این افراد چه بسا در خیلی از امور نیز کارساز شد و بعدها چه در طول دفاع مقدس و سالهای پس از آن مدیران و فرماندهانی را تحویل ایران داد که نام آنها در تاریخ ماندگار است.
آری سرلشگر شهید موسی نامجو از جمله همین افراد است که در پرورش کادر با ایمان و کارآمد ارتش جمهوری اسلامی جزو پایه گذران محسوب میشود.
سرلشگر شهید سیدموسی نامجوی (معروف به نامجو) در 26 آذر ماه 1317 در محله کولیور بندر انزلی به دنیا آمد. وی به زبانهای فرانسه و انگلیسی آشنایی داشت و در زمان پیروزی انقلاب، عضو هیئت علمی دانشکده افسری بود. در زمان مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی شهید نامجو نوارها و اعلامیههای امام را پخش و جابجا میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سمت فرماندهی دانشکده منصوب شد و پس از شهادت دکتر چمران به عنوان نماینده حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع خدمت کرد. پس از آن به عنوان وزیر دفاع به کابینه شهید باهنر راه یافت. با تلاش وی و چند تن دیگر از دوستانش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شد.
نقش شهید نامجو در تربیت نیرو در دانشکده افسری پر رنگ بود که آیت الله خامنهای در خصوص شهادت شهید نامجو چنین میگویند: «شهید نامجوی با شجاعت و تلاش خستگی ناپذیر خود دانشکده افسری را احیا کرد و با توجه به نقش دانشکده افسری، نیروی زمینی در حفظ اصول و ارزشهای انقلاب، توطئه های استکبار جهانی را خنثی کرد.»
در مورد چنین شخصیتی باید مردانی صحبت کنند که شخصیت و روحیات او را درک کرده باشند. کسی را به مانند امیر سرتیپ محمدرضا رحیمی شایسته نیافتیم که در مورد شهید نامجو زبان به سخن باز کنند. نامی که شاید برای خیلی از مخاطبین ناشناس باشد. با مشقت فراوان توانستیم ایشان را برای گفتگو راضی کنیم. اگر در میان تلاشهای فراوان سرهنگ شریف النسب نبود، این جلسه امکان پذیر نمیشد.
لذا از خود ایشان خواستیم که امیر سرتیپ رحیمی را برای ما و مخاطبین معرفی نمایند:
چند روزی به پیروزی انقلاب برای نخستین بار ایشان را در اقامتگاه موقت حضرت امام در خیابان ایران ملاقات کردم. وی در کمیته استقبال از امام در کنار برادر محسن رفیق دوست فعالیت داشت و من و اقارب پرست را که به ترتیب درجه سرگردی و سروانی داشتیم و دانشجوی دانشکده فرماندهی ستاد بودیم برای همکاری فراخوانده بود.
روزهای حساسی بود. پادگانها در محاصره نیروهای مردمی و در معرض تهدید گروهکها برای سرقت و غارت و ترور فرماندهان و نابودی هست و نیست ارتش قرار داشت. با خبر کردن دوستان مان از جمله سرهنگ فروزان ، سرهنگ نامجو و سرهنگ سلیمی طرح ماندگاری ارتش و ساماندهی نیروهای مردمی را از طریق آیتالله ربانی شیرازی به عرض حضرت امام رساندیم و ارتش صبح ۲۳ بهمن به عنوان بازوی امام و سپر بلای انقلاب در کنار اولین رئیس ستاد ارتش اسلامی (سرلشگر ولی قرنی) تحت عنوان کمیته انقلاب ارتش آغاز به کار کرد. به کمک هسته های مقاومت پادگان ها از دستبرد گروهک ها تا معرفی فرماندهان جدید صیانت شد و سرهنگ فلاحی، سرهنگ ظهیر نژاد، سرگرد کتیبه، سرگرد سهرابی، سرگرد شیبانی و امثال آنان برای حراست از پادگان های مرزی و خاموش کردن آتش خودمختاری و جدایی طلبی در پنج استان کشور کمر همت بستند.
در این مدت نقش امیر سرتیپ رحیمی به عنوان عامل اصلی ارتباط ما با گردانندگان انقلاب بسیار والا بود چرا که ایشان به دلیل فعالیت های سیاسی مذهبی در دهه قبل از پیروزی انقلاب به دو سال زندان و اخراج از ارتش محکوم شده بود و در دوران محکومیت توانسته بود اعتماد رده های بالای انقلاب و گروه های مبارز اسلامی را در زندان و خارج از زندان به خود جلب کند و طبیعی بود که هر مانعی را در سر راه هسته های مقاومت به سادگی بر میداشت.
به مرور دریافتیم که وی با همه گروه های مبارز مذهبی در نیروی زمینی، دریایی، هوایی و هوانیروز و هیئت دولت و شخصیت های مبارز دانشگاهی نفوذ داشته و برای او احترام بالایی قائل هستند. این ویژگی به ارتباط و اعتماد بین ارتش و بیت رهبری اعتبار و استحکام می بخشید و مردمی شدن ارتش را در میان زمامداران و مردم انقلابی تسهیل می ساخت.
ایشان از سال های طلوع نهضت امام با موسی نامجو عضو هیئت علمی دانشکده افسری جلسات سیاسی مذهبی داشته و به اتفاق هسته های مقاومت را در ارتش پی ریزی می کرده اند.
بعد از پیروزی انقلاب ایشان در پایه ریزی کمیته انقلاب و برپایی دفتر مشاورت امام در ارتش به مدیریت حضرت آیت الله خامنهای و سازمان سیاسی عقیدتی ارتش به مدیریت آقای حجت السلام صفایی نقش عمده داشته و در روزهای نخستین جنگ در مقاومت خرمشهر و آبادان به نمایندگی از قرارگاه اروند فعال بوده و در دوران وزارت نامجو وپس از شهادت ایشان در دوران وزارت مرحوم سرلشگر سلیمی و سرتیپ محمد حسین جلالی در مقام جانشینی وزارت دفاع انجام وظیفه می کرده است. وی در دوران رهبری حضرت آیت الله خامنهای به عنوان مشاورت ویژه رهبر کبیر انقلاب تا این اواخر افتخار خدمت داشته است.
ایشان به دلیل آشنایی با قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در ساختار و تحکیم مبانی اعتقادی هسته های مقاومت و بالا بردن سطح علمی و اعتقادی نظامیان وفادار به نهضت امام نقشی عمده و فراموش نشدنی داشته است. روایت او از تیراندازی روز عاشورای سال ۵۷ در ناهارخوری گارد شنیدنی است. او از زبان شهید یوسف کلاهدوز که خود در جمع آن عده از افسران حضور داشته می گوید هیچ یک از کسانی که در این حادثه کشته یا زخمی شده اند ضد انقلاب نبوده. نه تنها ضد انقلاب نبوده بلکه مانند اکثریت ارتش دل و جانشان با مردم و امام بوده است.
در ادامه نظر شما را به این گفتگو جذاب و خواندنی جلب مینماییم:
آشنایی شما با شهید نامجو از چه زمانی آغاز شد؟
ماجرای آشنایی من با شهید نامجو بسیار آموزنده است. بنده در زمان نوجوانی بسیار پر جنب و جوش بودم و به قول معروف ماجراجو و ماجرا ساز بودم. با یک گروهی از هم سن و سالهای خودم دوست و رفاقت داشتم که برای مردم ایجاد اذیت و آزار میکردیم.
یک روز غروب با اعضای این گروه به مسجدی رفتیم تا در آنجا آب بخوریم. یکی از اعضای گروه کار زشت و ناپسندی را انجام داد که در شان مسجد نبود. من همانجا به او اعتراض کردم و گفتم: کارت خیلی زشت است و حرمت مسجد را باید حفظ بکند. با همین کار، خدا هم دست ما را گرفت و کاملا متحول شدم. یعنی واقعا یک انقلاب در درونم ایجاد شد. دوستانمان نیز تدریجا متحول شدند.
یکسال بعد از این ماجرا همه آن افرادی که برای مردم ایجاد اذیت و آزار میکردند پایشان به مجالس هیآت و آموزش قرآن باز شد. کم کم با همان افراد جلسه قرآن در محل زندگیمان(امیریه) راه انداختیم. در همان جلسات یکی از دوستان به نام مهندس خالدی(که بعدها در آلمان لیسانس مهندسی گرفت و بالاخره در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شد و همراه اسرای ایرانی به کشور بازگشت) که من و او به عنوان سرگروه این جلسات محسوب میشدیم؛ تجوید درس میداد و بنده هم از روی کتاب توضیح المسائل، احکام برای حاضرین میخواندم. جلساتی هم که اطراف محله ما بودند کم کم جذب جلسات ما شدند.
یکی از افراد آن جلسات، آقای «ناصر رحیمی کشاری» بود که انسانی فاضل، باسواد، ورزیده و سخنرانی بسیار ماهری بود. ما با ایشان نزدیکتر شدیم. سالها بعد که من به خدمت سربازی رفتم، آقای خالدی برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. آقای رحیمی هم وقتی لیسانس الهیات گرفتند وارد ارتش شده و استاد دانشکده افسری شدند تا رسته دینی «قاضی عسگر» (افسر مربوط به مسائل دینی) شوند. چون ایشان اطلاعات مذهبی قویی داشت. در آنجا به او تکلیف کردند معمم شود. او موضوع را با ما مطرح کرد، ما مخالفت کردیم و آقای رحیمی هم زیر بار نرفت و با لباس نظامی به خدمت ادامه داد و بالاخره در سال 52 به رحمت خدا رفت.
آقای رحیمی در دانشکده افسری با شهید نامجوی آشنا و دوست شدند. چون روحیاتشان خیلی شبیه هم بود، با هم اخت شدند. به تعبیر بنده همان اثری که شمس بر روی مولانا داشت؛ مرحوم رحیمی روی شهید نامجو گذاشت. از طریق آقای ناصر رحیمی، ما با آقای نامجو آشنا شدیم. آن سالها من در وزارت جنگ بودم. آقایان رحیمی و نامجوی هم که اعضای هیئت علمی دانشکده افسری بودند. کم کم با افراد دیگر مانند دکتر جاسبی آشنا شدیم و در جلسات گلستان خوانی که به ابتکار مرحوم ناصر رحیمی ایجاد شده بود، دور هم جمع میشدیم. در آن جلسات بحثها بیشتر حرفهای مورد نظر خود که همان مسائل سیاسی، اجتماعی، مذهبی و... را در آن جلسات میزدیم.
چگونگی آشنایی و جذب آقای نامجو با این گروه «بی نام» که فعالیت سیاسی علیه رژیم پهلوی انجام میداد رخ داد؟
بعد از مدتی که این جلسات گلستان خوانی ادامه پیدا کرد، در انتهای جلسات آقای جاسبی با شهید نامجو صحبتهای جدی تری در مورد مسائل روز با هم داشتند. آقای جاسبی، شهید نامجو را به گروه دعوت کرده بود. دوستان این جلسات به منزل ما هم رفت و آمد پیدا کرده بودند و با هم در این زمینه صحبتهای داشتیم. تا اینکه یک روز اساسنامه را به من هم ارائه دادند و برایم خواندند و من هم آن را پذیرفتم.
این گروه نامی هم داشت؟
این گروه هیچ چیزی که بشود به آن اشاره کرد نداشت. تنها یک اساسنامه 14 مادهای داشت که همه اعضاء باید آن را از حفظ باشند. من و نامجو در این گروه بودیم؛ با یکدیگر دوستی زیادی داشتیم اما نه من از عضویت ایشان اطلاع داشتم و نه آقای نامجو از عضویت من.
با شهید آیت چگونه آشنا شدید؟
زمانی که آقای جاسبی برای ادامه تحصیل میخواست راهی انگلستان بشود، مرا با شهید آیت مرتبط کرد. گه گاه به دیدار او میرفتم.
در آن جلسات گلستان خوانی، بیشتر حول چه محورهای صحبت میشد؟
در مورد مسائل مختلف از جمله؛ مسائل اجتماعی، سیاسی، مذهبی، فرهنگی و... صحبتهایی رد و بدل میشد.
عمده فعالیت و کمکی که آقای نامجو در این جلسات انجام میداد چه بود؟
کار اصلی شهید نامجو، علاوه بر جذب به ویژه نظامیان مستعد و انتخاب و گزینش دانشجویانی که در دانشکده افسری مشغول به گذراندن دوره بودند. یعنی این نیروها را گزینش و آنها را به ما معرفی میکرد تا ما آنها را به جلسات(که در آن توسعهی مطالعات قرآنی و مذهبی) دعوت کنیم و در آن جلسات با آنها در مورد آیات اجتماعی قرآن و آیات مسئولیت زا در کنار آن احادیث و صحبتهایی بیان میشد. ضمن اینکه ثقل این جلسات بر پایه آیات قرآنی بود، در کنار آن پیرامون مسائل اجتماعی و اینکه حالا با این مشکلات در جامعه چه کاری باید انجام داد، صحبتهایی بیان میشد.
آیا به غیر از آقای نامجو، فرد دیگری در دانشکده افسری حضور داشت که دانشجویان را انتخاب و یا گزینش نماید؟
اولا اعضای گروه حتی در نهایت دوستی از عضویت یکدیگر خبر نداشتند ولی بعدها که فاش شد، مشخص گردید که صرفا آقای نامجو در این زمینه فعالیت داشت و تنها از طریق ایشان افراد انتخاب و به ما معرفی میشدند.
آقای نامجو به غیر از این جلسات جلسات دیگری هم داشتند؟
ایشان هیچ جلسه دیگری نداشت و تنها در گلستان خوانی شرکت میکرد. البته اگر جلساتی با افراد سیاسی و غیر نظامی داشتند، من از آن اطلاعی نداشتم و ندارم؛ همانطور که آقای نامجو از دیگر جلسات و ارتباطات من هیچ اطلاعی نداشت. کما اینکه در ماههای آخر حیات رژیم پهلوی متوجه شدیم که آقای نامجو با بعضی از افراد سیاسی من جمله شهید شاه آبادی و... در ارتباط بوده است. قرار نبود کسی از کار کسی دیگر سر دربیاورد.
به هر صورت یکی از بندهای آن اساسنامه گرفتن حکومت، حتی با استفاده از قوه قهریه و زور بود. به همین دلیل هم این جلسه ما برای نظامیان بود تا بازوی نظامی گروه باشد. در ضمن برای اینکه این دوستان هدایت شده رو به جلو حرکت کنند؛ در سال سوم دانشکده افسری که دانشجویان موظف بودند رسته خود را انتخاب کنند لذا ما دانشجویان را راهنمایی میکردیم که انتخاب رسته آنها حتما با نظر آقای نامجو باشد. ایشان هم افراد را به سمت رستههای رزمی سوق میداد.
نقش آقای نامجو در هدایت و تربیت نیروهای مذهبی در دانشکده افسری چه بود؟
اولا از جریانهای و نیروهای مذهبی در دانشکده افسری حمایت میکرد. به طوری که اتکای آنها به او بود. ثانیا آنها را شناسایی و به سمت ما هدایت میکرد تا در آن جلسات در زمینه قرائت قرآن و اطلاعات مذهبی روی آنها تاثیر گذار بودیم.
آقای نامجو در کلاسهای دانشکده افسری صحبتی از مسائل مذهبی و یا حتی اجتماعی میکردند؟
مطلقا هیچ صحبتی در این زمینه بیان نمیشد. برای اینکه آقای نامجو به اندازه کافی از طرف سازمانهای امنیتی رژیم پهلوی متهم بود. زمانی که آقای نامجو برای گذراندن یک دوره سه چهار ساله در فرانسه انتخاب شده بود، او خانهی اجارهای خود را تخلیه کرد و بسیاری از وسایل ضروری منزل را فروخت و یا به دیگران بخشید تا به این سفر برود. وقتی که آقای نامجو خانواده سوار هواپیما شدند، نیروهای امنیتی قبل از پرواز او و خانوادهاش را از هواپیما پیاده کردند و اجازه مسافرت به او را ندادند. به او گفتند شما برای گذراندن این دوره صلاحیت ندارید. در این زمینه ضرر مالی زیادی را به ایشان تحمیل کردند. حالا شما حساب کنید اگر حرفی هم در زمینههای اجتماعی و مذهبی در کلاسها زده میشد چه بلایی سر او میآوردند.
از نظر اخلاقی و شخصیتی، آقای نامجو به چه صورتی بودند؟
او خیلی منضبط بود. قانون مدار و حق پرست بود. به تعبیر من پشت حق و در مقابل باطل میایستاد. افراد و جریانهای مذهبی را که در هر جا میدید حمایت میکرد. از لحاظ انسانیت، شرف و پاکی در آن دانشکده زبانزد بود. به گونهای که همه افراد در دانشکده برای ایشان احترام زیادی قائل بودند.
در این زمینه خاطرهای برایمان میگوید؟
آقای نامجو زیر بار هیچ حرف زوری نمیرفت. در روزهای آخر رژیم پهلوی که شاه فرار کرد، حاکمیت تصمیم گرفت که چند راهپیمایی به حمایت از قانون اساسی و رژیم پهلوی را ترتیب دهد. جلسهای در دانشکده افسری برقرار شد و سخنران در پشت تریبون قرار گرفت و گفت: چماقداران به خیابانها ریختهاند و علیه قانون اساسی و سلطنت در حال شعار دادن هستند، ما هم قصد داریم به حمایت از قانون اساسی به خیابان برویم و تظاهرات کنیم تا مردم آگاه شوند. آقای نامجو که در آن جلسه حاضر بود، یک مرتبه از جایش بلند شد و با صدای بلند گفت: حالا ما چماقهای مان را از چه کسی باید بگیریم تا به مقابله با آنها برویم. بعد از این جمله، سالن کاملا ساکت شد و بعد همه زدن زیر خنده و جلسه به هم خورد. آقای نامجو هم سالن را ترک کرد.
در روزهای سقوط رژیم پهلوی نقش اساسی آقای نامجو چه بود؟
آقای نامجو نقشهای اساسی داشت. زمانی که امام خمینی به ایران بازگشتند، من در کمیته استقبال از امام و مسئول انتظامات مقر امام خمینی بودم. آقای نامجو چون آدم شناس قویی بود، دوستان زیادی در پستهای مختلف داشت. در حکومت نظامی هم دوستانی داشت؛ از طریق همین دوستان مطلع شده بود که قرار است در همان ایام کودتای در ایران انجام شود. به این طریق که ابتدا اعلام حکومت نظامی بیست و چهار ساعته شود، در مرحله بعد در همان حکومت نظامی تمام سران نهضت را بازداشت کنند. آقای نامجو بیستم بهمن ماه به من مراجعه کرد و جریان کودتا را گفت. این خبر از طریق شهید کلاهدوز هم به من رسیده بود. از یک دو جای دیگر هم پرس و جو کردم، صحت خبر را به دست آوردم. آن روزها یکی رادیویی داشتم که باند گستردهای داشت و تمام بیسیمها از هواپیما تا زیردریایی را میتوانستم شنود کنم. از آن طریق هم مطالبی را جسته گریخته جمع آوری کردم.
بلافاصله تا این مدارک را جمع آوری کردم و به حجه الاسلام و المسلمین ناطق نوری مراجعه کردم. من از قدیم با آقای ناطق نوری رفاقت داشتم اما جالب است که بدانید؛ او از گروهها و از فعالیتهای سیاسی من اطلاع نداشت. از طرفی هم برخی از جلسات ما در منزل برادر ایشان، شهید عباس ناطق نوری برگزار میشد و دستگاهی که با آن اعلامیهها را چاپ میکردیم با عنوان «ارتش انقلابی ایران» و در کشور توزیع میشد آن شهید بود که بعدها به وسیله ساواک کشف و در رسانهها اعلام شد. اما هیچ گاه از جزئیات کار یکدیگر مطلع نبودیم. به هر صورت در آن ایام آقای ناطق نوری مسئول هماهنگی کارها و مسئول دفتر امام خمینی بودند. به ایشان مراجعه کرده و جریان را گفتم.
درخواست دیدار امام خمینی را داشتم. به اتفاق هم خدمت امام رسیدیم. آقای ناطق نوری در چند جمله مرا خدمت امام معرفی کردند. من هم جریان حکومت نظامی و کودتا را برای امام تشریح کردم. به قول نظامیها در همان جلسه «بررسی ستادی» کردم که اگر مردم در منازل خود بمانند چه اتفاقاتی میافتد و اگر به خیابانها بیایند و حکومت نظامی را لغو کنند چه اتفاقاتی خواهد افتاد. به محض اعلام حکومت نظامی امام آن اعلامیه را صادر کردند و مردم را تحریک کردند به خیابانها بیایند. خب این کار آقای نامجو، کار بزرگی بود و نقش اساسی در مورد اطلاع رسانی به موقع، اطلاعیهی امام، خروج مردم از منازل و شکست کودتا و اعلام بی طرفی و تسلیم ارتش و سقوط رژیم شاهنشاهی و به طور کلی اسقاط رژیم شاهنشاهی شد.
در آن ایامی که امام خمینی در مدرسه رفاه، آقای نامجو به آنجا رفت و آمد داشت؟
آن روزها آقای نامجو بیشتر درگیر برنامههای بیرون بود اما کارهایمان را با هم هماهنگ میکردیم. چون آن زمان دیگر اطلاع رسانی، حضور در راهپیماییها و تظاهرات زیاد شده بود که آقای نامجو درگیر اینگونه کارها بود. یا مثلا دانشجویان دانشکده افسری به دلیل اینکه فضا بازتر و ترسها شده بود به راحتی نظر آقای نامجو را در زمینه حضور در تظاهراتها جویا میشدند و او نیز آنها را ترغیب برای حضور در این جمعها میکرد.
ما بعد از سقوط رژیم شاهنشاهی کار را بین خودمان تقسیم کردیم. یعنی افرادی مانند بنده، سرهنگ فروزان، شهید اقارب پرست، شهید کلاهدوز و سرهنگ شریفالنسب به ستاد ارتش رفتیم. با این کار نبض ارتش را در اختیار گرفتیم تا ارتش از هم نپاشد، مورد غارت و چپاول و یورش گروههای ضدانقلاب قرار نگیرد. در همانجا بود که احکام فرماندهی پادگانها و لشکرها صادر و توسط شهید قرنی امضاء میشد. من هم احکام را به آقای مهندس چمران که آن روزها در صدا و سیما بود، میرساندم تا از آنجا پخش و ابلاغ شود.
اما این شهید بزرگوار در همان دانشکده افسری که به حق برای آن اهمیت فوق العاده در ایجاد ارتش مکتبی و متعهد قائل بودند در همانجا ماندند. ایشان اعتقاد داشت که اگر از همین سرچشمه دانشکده افسری آب را زلال کنیم، ارتش از ریشه اسلامی برخوردار خواهد شد. در دانشکده افسری است که متقاضیان خوب گزینش و انتخاب میشود، اگر آنجا اصلاح شود همه جای ارتش اصلاح شده است.
مسئله دانشکده و تربیت نیرو آنقدر برای شهید نامجو اهمیت داشت که وقتی به او پیشنهاد دادند تا نماینده امام در شورای عالی دفاع شوند، گفت به شرطی این مسئولیت را قبول میکنم که در دانشکده افسری هم مشغول به کار باشم. حتی زمانی هم که پیشنهاد پست وزارت دفاع به ایشان دادند، مجددا همین پیش شرط را گذاشتند. جالب است بدانید ایشان گاهگاه دانشجویان را به قم میبردند تا با طلبهها زندگی کنند و اخلاق و حال و هوای طلبگی را بیاموزند.
آقای نامجو میخواست در دانشکده افسری، فیضیهای به لحاظ سلامت نفس درست کنند که آینده ارتش جمهور اسلامی را تضمین کنند. کما اینکه اکثر فرماندهان که در حال حاضر در راس ارتش قرار دارند، همانهایی هستند که در دانشکده افسری تربیت شدهاند.
این شهید عزیز در ابتدا مسئولیت رهبری دانشکده افسری را به دست یکی از افسرانی که در رژیم شاهنشاهی سابقه زندانی سیاسی داشت سپرد و خودش نیز از دور کارهای اداره دانشکده را برعهده داشت. بعد از مدتی معلوم شد که آن فرد توانایی لازم را ندارد، خود مستقیما مسئولیت اداره دانشکده را به عهده گرفت و افرادی مانند امیر حسنی سعدی و سرهنگ مهدی کتیبه (فرمانده حفاظت اطلاعات ارتش شد و از جانبازان انفجار نخست وزیری است) که از قبل روی آنها شناخت داشت در دانشکده افسری به همکاری دعوت کرد. فضای به شدت متشنج دانشکده افسری را آرام کرد. چون با سقوط رژیم شاهنشاهی بینظمی خیلی در دانشکده حاکم شده بود. در ضمن از بزرگانی مانند مرحوم دکتر حسن حبیبی و غیره را به دانشکده افسری دعوت کردند تا از دانشجویان مصاحبهای به عمل بیاورند و یک غربالگری در دانشکده صورت بگیرد.
در آن مقطع کوتاهی که شهید نامجو به عنوان وزیر دفاع در دولت شهید رجایی مشغول به کار بودند؛ چه کارهای را صورت دادند؟
در آن مقطع کوتاه یک کار خیلی مهم و ریشهای انجام دادند و آن استفاده از جوانان دانشگاهی برای آمارگیری و اطلاعات از تمام واحدهای وزارت دفاع بود. اطلاعات گیری از واقعیتهای وزارتخانه و نه آن چیزی که در گزارشات منتشر میشد. یادم هست هم هفتهای یک مرتبه در اتاقی در وزارت دفاع، آقای نامجو و آن جوانان جلسهای داشتیم و گزارش کار آنها که بیشتر در مورد کارخانجات وزارت دفاع بود را بررسی میکردیم.
آخرین دیداری که با آقای نامجو داشتید، چگونه رخ داد؟
شورای عالی دفاع؛ وزیر دفاع(نامجو)، رئیس ستاد ارتش(فلاحی)، مشاور رئیس ستاد(فکوری) و جانشین فرماندهی سپاه(کلاهدوز) را جهت نظارت بر عملیات ثامن الائمه و شکست حصر آبادان به منطقه جنوب فرستاد.
آقای نامجو بعدازظهر پنجم مهر از منطقه با من تماس گرفت و ضمن تبریک سالگرد تولدم؛ خبر شکست حصر آبادان داد و گفت از وزیر راه و ترابری بخواهید که قطار به خوزستان بفرستد تا اسرای که حدود 2000 نفر میشدند را به تهران منتقل کند. دو روز بعد از این ماجرا بود که موقع بازگشت آنها به تهران هواپیمای این عزیزان سقوط کرد.
لازم است در اینجا به یک نکته اشاره کنم که سقوط این هواپیما هیچ توطئهای نبود. مرحوم امیر سلیمی مسئول تحقیق در این زمینه شدند که پس از ارائه تحقیقات مشخص شد که در جریان سقوط این هواپیما هیچ توطئهای در کار نبوده است.
نام آقای نامجو چه چیزی را در ذهن شما تداعی میکند؟
این شهید عزیز که همان شیشه عمرمان در دست یکدیگر بود به شدت قابل اعتماد و اتکا بود. در زمان رژیم پهلوی وقتی بنده در زندان بودم، این بزرگوار و یکی دیگر از دوستان زمانی که کسی جرات نداشت از ترس ساواک به خانواده متهمان سیاسی به ویژه نظامی نزدیک شود، آنها مرتب به خانواده من سرکشی میکردند. مثلا گاه روزهایی برفی، آقای نامجو قبل از طلوع آفتاب به منزل ما میآمد و تمام برفهای پشت بام منزل را پارو میکردند. این اتفاق زمانی رخ داد که منزل ما حتما تحت نظر نیروهای امنیتی بود. آن بزرگوار خیلی صادق، سالم و قاطع بودند.