درباره شهيد - متن کتاب "فرياد زاگرس (آلواتان)" - فصل يازدهم

کد خبر: ۱۱۹۲۳۶
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۰:۵۳ - 30August 2008
الان كجايي شما
پايگاه شهيد كاك امين هر چه زودتر خودت را به من برسان حميد شتاب زده جاده جديد را در پيش مي گيرد جاده احداث شده سپاه پس از بيرون راندن ضد انقلاب در بلند ترين قله مشرف به سردشت محمود را بالاي لودر مي بيند . ايجاد موضع براي احداث پايگاه حميد كنار تخته سنگي مي ايستد و منتظر محمود محمود از لودر پايين مي پرد تشويش در سيم ا غمي در نگاه و سراسيم گي در رفتار و گفتار .
حميد سلام داد پاسخ نشنيد دو قطره اشك بر گونه محمود ، بغضش تركيد :
امام بيم ار هست بيم ار
حميد با ناباوري شنيد اشك او نيز فرو ريخت دلداري سودي نداشت بريده بريده گفت به علت كسالت امام ديدارها لغو شده حتي ديدار بچه هاي ما
محمود سر فرو افكند خواست بگويد آري اما دلش رضايت نداد حميد
چشم به لبان محمود دوخته بود
حميد هر چه سريعتر خودت را به تهران برسان به دفتر امام به هر كس كه حالا مسئول برگزاري ديدارهاست من قول داده ام بيش از چهارماه است كه بچه ها شب از روز نمي شناسند در تب و تابند در انتظار ديدار به هر ترتيبي كه ميشه با خواهش التماس قرار ملاقات بچه ها را با امام بگذار .
حميد بي درنگ به طرف تويوتا وانت به راه افتاد باز صداي محمود را شنيد
صبر كن اين نامه ها را هم به حاج سيد احمدآقا برسان
حميد از شيب كوه سرازير شد شهر سردشت و ارتفاعات بلند و صخره اي را به قصد تهران ترك كرد .
تويوتاي پلنگي با پوششي از گرد و غبار خيابانهاي شلوغ تهران را يكي پس از ديگري پشت سر مي گذاشت پيچيد داخل كوچه و جلوي ساختمان توقف نمود دفتر امام روحاني مسئول دفتر سربلند كرد سلام عليكم
حميد لباس خاكي بر تن چكمه هاي لاستيكي تا زير زانو چفيه بر گردن موها بلند و نا مرتب گرد و غبار ماهها نبرد بر سر و رويش طراوت و شور و جواني از ميان دو چشم مشكي و درخشان و از سخنان نافذش به خوبي نمايان بود .
حاج آقا با مكثي پاسخ گفت خوش آمدي فرزندم امرتان را بفرماييد نامه اي را از كردستان برايتان آورده ام حاج آقا عينكش به چشمش زد نگاهي به متن نامه انداخت سري تكان داد و گفت خداوند خدمت خالصانه شما مجاهدان راه حق را ذخيره آخرتتان بگرداند سلام حضرت امام را به رزمندگان برسانيد به آنها اعلام نماييد كه آقا بيم ار مي باشند بيم اري قلبي . همه ملاقاتها و ديدارهاي خصوصي و عمومي معظم له لغو شده . انشاءا... در اولين فرصت كه حال امام بهبود يابد قرار ملاقات با آن عزيزان گذاشته خواهد شد
حميد سرش را پايين انداخت تمام غم دنيا بر دلش تلمبار شد براي لحظه اي به ياد آورد چهره روحاني شهيد اسدي را كه وقتي گلوله ها بر بدنش نشسته بودند گفت اگر موفق به ديدار شديد سلام مرا هم به امام برسانيد و شهيد رضا را به ياد آورد .
حميد سر بلند كرد با بغضي در گلو گفت حاج آقا اين ديدار با ديدارهاي ديگر فرق مي كند من تا قرار ملاقات را نگيرم ا زاين اتاق پا بيرون نمي گذارم
حاج آقا مكثي كرد و به طرف حميد رفت دست او را در دست گرفته و با ملايم ت گفت فرزندم خدمتتان عرض شد كه دكترها ملاقات را براي امام صلاح نمي دانند آقا تحت معالجه هست
حميد كه به سختي كلمات از حنجره اش بيرون مي شد رو به حاج آقا كرد ببينيد حاج آقا اين نامه خطاب به حاج احمد آقا هست
احظاتي بعد در باز شد و حاج سيد احمد آقا وارد شدند حاج آقا در گوش او مطلبي گفت حاج سيد احمد آقا نگاهي به او انداخت و نامه را به دقت خواند حميد چشم به لبان حاج سيد احمدآقا دوخت او لب به سخن گشود پاسخ اين نامه به عهده خود امام است .


سه اتوبوس از سردشت به راه مي افتد رقص غبار ريز دانه هاي برف بر سطح جاده پوشيده از يخ نگاه را به خود جلب مي كند در طول راه در پيرانشهر د رنقده در مهاباد در ... يازده اتوبوس ديگر به كاروان مي پيوندند
اتوبوسها با حفظ فاصله آهسته يكي بر تارك گردنه ديگري در ته دره جاده لغزنده را در مي نوردند سوز سرماي سحرگاهي از درز شيشه هاي يخ زده به درون رخنه مي كند مسافران پير و جوان در تب و تاب لياس سبز و يا خاكي به تن دارند چفيه بر دور گردن
چهره ها تكيده تنها خسته اما خوشحال اينان فاتحان جنگند ريشه نفاق را اينان بركنده اند ، آتش تفرقه را اينان فرو نشانده اند اينك خوشحالند راهيان كوي دوست ميهمانان جماران تهي دست از مالو اسباب جهان ره توشه چه دارند شوق ديدار امام ره آوردشان چيست مژده پيروزي انجام تكليف الهي
با بردمين نخستين پرتوي آفتاب سرود مي خوانند هم عنان عشقند طي مراحل مي كنند بي وقفه بي دريغ
ساعت يك و نيم بعد از نيم ه شب در كوچه اي كه به حسينيه جماران متنهي مي شود در دو صف مردان تن خسته غبار راهي دراز بر سر و روي نشسته ژنده پوش برخي با يونيفرم سبر زنگ و رو رفته آراسته و ناآراسته چفيه چهارخانه برگردن پيچيده روي شانه افكنده در حركتند اينان از وادي نفاق جان به در برده به كوي سلامت رسيده اند پيرمرد آرپي جي زن بي اختيار زير لب زمزمه مي كند :
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد بوي كسي مي آيد
جان افشانان شب را در كوي معشوق سحر مي كنند ، در سر منزل دلدار ، در حسنيه جماران به شوق ديدار محمود نه آرام و داشت و نه قرار تاب نياورد به پشت بام رفت مثلهمان سالهايي كه نگهباني مي داد به گوشه اي نشست به انتظار دعاي سحر را زمزمه مي كرد در هجوم خاطره ها پير جماران را مي ديد به وقت سحرگاه با خشوع تمام ايستاده به نماز در ايوان مشرف به حياط چشمش مسند امام افتاد ديدارهاي خصوصي بني صدر برايش تداعي شد مردك هيچ ادب نداشت اما امام چقدر صبر داشت چهره ياران روزهاي دلتنگي در نظرش مجسم شد امير عباسي فلاح عاملو... و به يادش آمد حرفهاي سيد احمدآقا كه او را دلداري مي داد و با عطوفت تمام مي گفت صبر داشته باشيد انقلاب بايد اين مراحل را طي كند خداوند صابران را دوست دارد
تكبير ، صلوات حضور امام بر صفحه عبادتگاه شور و شيون غوغا و محشر كبري امام سخن آغاز مي كند .
بسم ا... الرحمن الرحيم
امروز بنا نداشتم صحبت كنم و حالا هم به صورت اختصار يك كلمه مي گويم و دعا مي كنم به شما
خروش گريه و ناله و آه راه را مي بندد بر نغمه عنقا:
الفاظ و گفتار را ناقص تر از اين مي دانم كه در ستايش از شما برادران موجب سرافرازي حضرت امام زمان سلام ا... عليه شديد در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي
هر حرف از سخن امام زخمي بود بر تار دلها گوشها نمي شنيد لبها مي لرزيد چشمها مي گرييد اشك مي باريد آه و ناله شده بود عقده گشا
اهالي كردستان گول اين گروهكها را نخوريد اينها نغمه اي بلند كردند بر خلاف قرآن مجيد و بر خلاف اسلام نغمه نژاد پرستي طرح اينكه كرد و لر و فارس بايد از هم جدا باشن اين است كه اسلام آمده است كه بردارد از ميان اين ديوارها را
مسيح سر در گريبان برده بود محمود نگاه دوخته بود به لبان امام اشك مي ريخت آرام آرام وقتي امام با طمانيه فراوان و رافت از هم قدمي و هم نفسي سخن مي راند خاطره اي به ذهنش خطور كرد از پس پرده اشك مجسم شد صحنه آن روز كزايي دانشگاه سخنران از منيت خود دم مي زد يازده ميليون به من راي دادند من از حق مردم دفاع مي كنم من از آزادي دفاع مي كنم من جلوي انحصار طلبي را مي گيرم من من من در ميان هلهله گروهكها سوت زدنها كف زدنها .
و باز به ياد آورد كه فرمود اين قدر من نگوييد من از شيطان است و هرزه درايي سخنران كه از شنيدن بانگ تكبير مرگ بر آمريكا مرگ بر اسرائيل مرگ بر ضد ولايت فقيه به خشم آمد . فرياد زدبيرون كنيد اين حزب الهي ها را .
وامام دعا مي كرد خدايا تو را به اوليايت قسم مي دهم كه حفظ كن اين عزيزان ما را .
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار