به گزارش سايت ساجد به نقل از حيات ، خانواده او، به ويژه پدرش سخت پايبند مذهب بود و او با چنان اعتقاداتي پرورش يافت و همراه برادر بزرگترش، علي، در فعاليت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد. با آغاز جنگ، زهرا حسيني که در آن هنگام دختري هفده ساله بود، خود را در وسط ماجرا يافت. همين که اعلام کردند جسد شهدا در گورستان روي زمين مانده است، به ياري غسالان شتافت و با شهامت و مقاومت روحي کمنظيري در کار غسل و کفن و دفن شرکت کرد. به کارکنان گورستان غذا رساند، مردم را براي اين کار بسيج کرد، امدادگري آموخت و در هر کاري که پيش ميآمد، از امدادگري، زخمبندي، حمل مجروحان، تعمير و آمادهسازي اسلحه، پخت و پز و توزيع امکانات فعاليت داشت. تنها هدفش اين بود که مفيد باشد و به مردم خدمتي بکند. پدر و برادرش در جنگ خرمشهر شهيد شدند و او با دست خود آنان را در گور نهاد. خواهر کوچکترش را در کارها شرکت داد. در جريان دفاع از خرمشهر مجروح شد و ترکشي در نخاع او جاي گرفت که پس از آن هميشه با اوست و ناگزير از تحمل عوارض آن است.
با اين حال، او از پاي ننشست و پيوسته کوشيد تا در خدمت جبهه و جنگ يا مردم جنگزده باشد.
گزارش حسيني از جنگ بينظير است، و به هيچ يک از کتابهاي متعددي که ايرانيان و خارجيان درباره جنگ نوشتهاند، شباهتي ندارد. خواننده ممکن است با اعتقادات حسيني مخالف باشد و حتي او را دختري عامي بداند که طوطيوار چيزهايي را باور کرده است و تکرار ميکند. ولي بايد ابله يا مغرض باشد که درباره گزارش او از وقايع ترديد کند. اين گزارش حقيقي و دست اول از سبعيت از يک طرف و مظلوميت و بيپناهي از طرف ديگر است. در آن، چنان صحنههايي از ايثار و شور ايمان به چشم ميخورد که قلب را ميلرزاند.
انسان از خواندن اين کتاب و انديشيدن به کساني که گزارش کارهايشان در آن آمده است ـ انسانهاي معمولي، کمسواد يا بيسواد، دارا يا ندار اما بيادعا، باايمان و پاکباز ـ به راز ماندگاري ايران پي ميبرد.
بياييد مردم خود را بشناسيم. فرهنگمان، تاريخمان و باورهايمان را بشناسيم. نه از بيرون، که از درون تحقيق و پژوهش را آغاز کنيم، به اين بينديشيم که اگر زهرا حسينيها امکان درس خواندن داشتند، امکان آموزش داشتند، با چنين استعداد و قابليتي که دارند چه کارها که نميکردند؟ به اين بينديشيم که امروز کودکان ما، مردان و زنان فردايمان، چگونه آموزش ميبينند و اين آموزش چقدر کارآمد است و چقدر به ساختن جامعه فردا کمک ميکند؟ رسانههاي ما در رساندن پيامهاي درست و کارآمد چقدر موفقاند؟ آيا در سالهاي اخير در القاي عشق به همنوع، عشق به ميهن، احساس همدردي و وظيفهشناسي موفق بودهايم؟
آيا امروز پس از سي سال تجربه، وقت آن نرسيده است که به جاي پيشگيري از ابراز چيزهاي ناخوشايند، براي مقابله با آنها به فکر ايجاد و ارايه چيزهاي خوشايند باشيم؟ بايد بدانيم پيامرساني يک فن و يک هنر است که بايد آن را شناخت و آموخت. پيام، هر قدر هم خوب و انساني، اگر درست ارايه نشود، بياثر و سعي باطل است. در حالي که ما چنين مواد و مصالحي ـ همچون سرگذشت سيده زهرا حسيني را داريم، چه پيامها که نميتوان به گوش بشريت رساند.
بسيار سعي کردم تا قطعههايي از کتاب را براي نمونه انتخاب کنم، ولي حوادث آنچنان تکاندهنده و به هم بافته است که چنين کاري را بيحاصل يافتم و تنها چاره را در دعوت خواننده به مطالعه کتاب دانستم.
اميدوارم پيشداوريها را فراموش کرده و با ذهن باز اين کتاب را بخوانيم و درباره انگيزه قهرمان آن درست و هشيارانه بينديشيم.
غلامحسين صدري افشار