حبيب پاشا يي

کد خبر: ۱۲۲۶۳۵
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۸۸ - ۰۲:۴۸ - 20April 2009
سوم ارديبهشت سال 1339 ه ش در یک خانواده مذهبي در روستای "تركمن پور" بستان آباد چشم به جهان گشود او دومين فرزند بود يك خواهرداشت وتنها فرزند پسر خانواده بود. دوران كودكي را با شيطنت های کودکانه وتيز هوشي سپري كرد .
در مهر ماه سال 1346 در دبستان قانع واقع در انتهاي خيابان شهيد محمد منتظري عزيز آباد ( مارالان سابق ) آغاز به تحصيل نمود و دوران راهنمائي را در مدرسه بدر به اتمام رساند.
تحصیلات متوسطه را نيز در دبيرستان 29 بهمن (فعلی ) آغاز کرد.مدتی از این دوران نگذشته بود كه مبارزات انقلابی مردم ایران با حکومت شاه ,وارد مرحله جدیدی شد.
او در تمام مراحل مبارزات انقلاب بسيار فعال وكوشا بود ,در حاليكه هنوز 99 درصد از همکلاسی هایش از انقلاب ومبارزات گروهای انقلابی بی خبر بودند, او فعاليتهاي خود را در راه پیروزی انقلاب شروع نمود .
با حضور دائم در مساجد و جلسات مذهبي همچون انجمن اسلامي تبريز دیگران را هم به فعاليت در راه پیروزی انقلاب تشویق می کرد.
همزمان با شعله ور تر شدن آتش قهر مردم ایران بر علیه ظلم وستم شاه خائن, او نيز به فعاليتهاي خود افزود . قبل از فرا رسيدن واقعه 29 بهمن تبریز او از آن واقعه باخبر بود .اين بار نوبت تعطيلي مدارس رسيده بود .تمام مدارس ايران رو به بسته شدن بودند.
اعراضات وتظاهرات مردم بر عليه حکومت پهلوي به خيابانها كشيده شد . در يكي از روزهای تظاهرات در مقابل دانشگاه تبریز سنگي از طرف نیروهاي رژيم شاه به چشم وي اصابت مي كند و چشم او از حالت عادي خارج می شود اما او اين موضوع را از خانواده خود پنهان مي كند .
انقلاب اسلامی به پیروزی رسیدواوبه تحصيل خود ادامه داد تا با موفقيت دوره دبيرستان را به پايان رساند .بعد از آن به فعاليتهاي پرداخت و در روزنامه جمهوري اسلامي و روزنامه ها ی دیگر به فعالیت پرداخت.چیزی از پیروزی انقلاب اسلامي نگذشته بود که توطئه های ضدانقلاب ودشمنان داخلی وخارجی شروع شد.
اختشاش وناآرامی هایی که توسط حزب خلق مسلمان جنايتكار در آذربایجان انجام شد ,آغاز این حرکتها بود. حبيب مثل هميشه با فعاليت خود از آگاه نمودن گرفته تا درگیری های فیزیکی, همراه با امت حزب الله ونهادهاي انقلاب تلا زیادی در خنثی سازی این توطئه حزب خلق مسلمان انجام داد .
بعد از چندي او پا به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گذاشت وعضو سپاه شد.
همیشه سفارش می کرد:
"عزيزان سعي كنيد در برابر مشكلات صبر و استقامت وتقوا را پيشه خود سازيد و به مبارزه با نفس بپردازيدكه به فرموده پيامبر(ص) اين عمل جهاد اكبر است."
او پس از ورود به سپاه به مناطق بحران زده وجنگی رفت .هرجا می دید دستاوردهای انقلاب در معرض خطر قرار دارند,پیش قدم می شد وبا جانفشانی هرآنچه در توان داشت را به کار می گرفت تا به دفع خطر بپردازد. جبهه های غرب ,جنوب وجای جای مرزهای ایران بزرگ شاهد مجاهدات بی نظیر اوست.
روز اول که حبیب پاشایی وارد جنگ شد یک رزمنده عادی بود اما طولی نکشید که او پست های فرماندهی را یک به یک طی کرد تا به فرماندهی محور عملیاتی تیپ سوم لشکرمکانیزه31عاشورا رسید.
سال 1361 وعملیات مسلم ابن عقیل (ع)نقطه پایانی بود بر حیات زمینی این سردار ملی ,او در این عملیات به شهادت رسید وپیکر پاکش در22خرداد 1386 توسط جستجوگران نور شناسایی وبه تبریز منتقل شد تا در وادی رحمت این شهر قهرمان در کنار همرزمان دیگرش آرام بگیرد ونشانه ای باشد تا آیندگان راه راست را بشناسند.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران تبریز ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید



خاطرات
ناصر امینی:
حبیب عادت بامزه ای داشت؛ هر یک از بچه های رزمنده را که می دید، می گفت :" شبیه بابک ماست!" و بابک جز شخصی خیالی ساخته ذهن حبیب چیز دیگری نبود .
قبل از عملیات رمضان مدتی بود که به مرخصی نرفته بودیم . دلمان بدجوری هوای شهر کرده بود و مرتب بهانه مرخصی می گرفتیم! یکی از همان روزها من و شهید مجید خانلو و حبیب در اهواز با هم بودیم و هوایی شده بودیم که یک جوری از آقا مهدی مرخصی بگیریم.
-آقا مهدی! حبیب مرخصی می خواد، می خواد بره بابک رو ببینه !
این را من گفتم و آقا مهدی بدون معطلی موافقت کرد و هر سه به اتفاق هم به زیارت حضرت امام رفتیم.
حبیب پاشایی در عملیات مسلم بن عقیل شهید شد. من هم زخمی بودم . بعد از مراجعت به همراه آقا مهدی سوار تویوتا شده و راهی منطقه بودیم. آقا مهدی به خاطر شهادت حبیب، خیلی ناراحت بود . از خانواده او سؤال کرد و گفت : خانواده حبیب حالشان چطوره؟ از بابک چه خبر؟ زیاد که ناراحت نیستند؟
گفتم : آقا مهدی! حبیب ازدواج نکرده! پسری هم نداره!
پرسید : پس بابک کیه ؟
شوخ طبعی های حبیب را در ذهنم مرور کردم و کم کم لبهایم به تبسم باز شد. آقا مهدی که جریان را فهمید، کم کم ناراحتی اش بر طرف شد و خنده فضای داخل ماشین را پر کرد.

بیوک آسایش:
در پایگاه المهدی بودیم. وقت ناهار بود یعنی بعد از اقامۀ نماز، برادران جمع شدند و خواستند سفره پهن کنند. چه جمع با محبتی بود. هر کس چیزی می آورد، یکی سفره پهن می کرد. آن دیگری نان می آورد. معمولاً برادران مسنّی که در بین بچه ها بودند با دیدن سفره و غذا برای سلامتی حضرت امام آوای دلنشین صلوات را به محفل با صفای بچه ها هدیه می آوردند.
حبیب سر سفره نبود. صدا کردند که برادر حبیب پاشایی هم تشریف بیاورند. قدری هم منتظر شدیم. بچه ها گفتند شما ناهارتان را بخورید دکتر(بچه ها به شوخی از زمان حضورش در بهداری سپاه به حبیب دکتر می گفتند) این روزها حال عجیبی پیدا کرده، دو رکعت نمازش حداقل نیم ساعت طول می کشد. بلند شدم نگاه کردم با رنگی پریده در حال نماز بود. خواستم یک شوخی کنم، دیدم اصلاً وقت شوخی نیست. حال بسیار خوبی داشتند. این شهید بزرگوار قبل از شهادتش برنامه خودسازی داشت. خودش را آماده می کرد. لیاقت و سعادت خوبی کسب کرده بود. در عملیات حضرت مسلم بن عقیل (ع) در جبهه سومار(سلمان کشته) به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.

بهرام مددی:
ما در بهداری سپاه خدمت حبیب بودیم. برادرانی که در جبهه ها و یا کردستان زخمی می شدند معمولاً موقع مداوا با این برادر برخورد داشتند. در واحد عملیات سپاه، طبقۀ دوم اتاقی بود که حبیب آنجا مجروحان را مداوا می کرد. از جمله برادر عزیزمان آقای ناصر بیرقی که امروز جانباز قطع دو پا می باشد، هنوز پایش قطع نشده بود ترکش خورده بود، می آمد برای پانسمان پیش حبیب. برادر حبیب پاشایی در بهداری فعالیت داشتند تا اینکه جبهه رفت و ما در خدمت ایشان رفتیم... قبل از شهادتش در حد مسئول محور بود. در این رابطه از عملیات رمضان خاطره ای دارم؛ منطقه ای که قرار بود آنجا مستقر شویم در پشت خاکریز مستقر شدیم. آتش دشمن، خیلی شدید بود مثل خود عملیات رمضان که با این حجم آتش شدید مواجه بودیم. حبیب با برادر شهید مهدی باکری با جیپ فرماندهی آمدند. پشت خاکریز بنده مشغول صحبت با آقای مهدی بودم که حبیب برگشت به شوخی گفت: فلانی سریع نیروهایت را در پشت خاکریز سازماندهی کن . در این حین گلوله ای به آقا مهدی اصابت کرد، حبیب آقا مهدی را خودش پانسمان نمود که الحمدا... مشکل خاصی هم نبود و گلوله از سرعت افتاده بود و کارگر نشد. به هر صورت در ان منطقه حدود یک یا دو ساعتی در آنجا بودیم بعد عقب کشیدیم و فرصتی شد تا با این برادر صحبت و درد دلی بکنیم. و در نهایت یادی از شهدای آن عملیات در آن فرصت کم شد و تأکید ایشان این بود که بهرام! ما به هر شکل ممکن باید از کشور اسلامی دفاع کنیم و خواسته و آرزوهای حضرت امام را تحقق ببخشیم. یک انسان والامقام بود. یک کسی که می توان گفت معنویتی که یک انسان متعالی در آرزویش می باشد به آن آرزو رسیده بود. در صحبتهایش این مطلب را بیان می کرد. ما در چند عملیات در خدمت حبیب پاشایی بودیم. البته ایشان مجبور بودند در بعضی از جاها در مسئولیتهای دیگری هم کار کنند. به هر صورت بجز صداقت، پاکی و صفا و صمیمیت و خلوص نیت و فداکاری و دلسوزی چیز دیگری از ایشان سراغ نداریم.



آثار باقی مانده از شهید
شعری از شهید پاشایی
به روح بزرگ پیمبر قسم
به تیغ علی روز خیبر قسم
به نوح و به خضر و الیاس پیر
به ناموس زهرای اطهر قسم
به خون شهیدان راه وطن
به عزم گرانقدر رهبر قسم
به تیری که بر قلب دشمن زنند
به میگ افکنان مظفر قسم
که ما را اگر جان شود صد هزار
نماییم در راه قرآن نثار

سخنرانی شهید حبیب پاشایی که قبل از عملیات بیت المقدس ایراد شده:
« ... انسان از دو وجود تشکیل شده : وجودی مادی و وجود معنوی
وجود مادی انسان، موقع ظهر، وقتی احساس گرسنگی می کند، این را به راحتی می تواند بگوید که من احتیاج به غذا یا آب دارم. پس وجود اول انسان را که همان وجود مادی اوست، می توان به زبان بیان کرد. ولی بُعد معنوی انسان احتیاجات دیگری دارد و ما در مسأله جنگ، 10% بعد مادی و 90% بعد معنوی داریم.
بعد معنوی انسان که همان روح او باشد در تمام انسانها، خواسته هایی دارد که در «مسلمان» با توجه به خدا و تقرب به خدا، این خواسته های روحی برآورده می شود. روح نمی تواند این خواسته ها را بیان کند ولی این خواسته ها با دعا، با تقرب به خدا و با «الا بذکر ا... تطمئن القلوب» اشباع می شود. قبل از اینکه ما نقشه را توضیح بدهیم باید این 90% خواسته معنوی را اشباع کنیم و بعد برویم سراغ نقشه نظامی . باید 90% اصول مذهبی و اسلامی بلد باشیم تا بتوانیم 10% نظامی را یاد بگیریم.
ما خیال می کنیم که مثلاً مائیم و این کشور منزوی شده در سطح بین الملل.
در حالی که این طور نیست، کلاً تمامی جهان، چشمش به ماست که ببیند ما در سطح منطقه، چکار می کنیم و انقلابمان را چگونه صادر می کنیم. گفتیم که در صادر کردن انقلابمان 90% تکیه به ایمان داریم و تکیه به خدا و امام زمان و تکیه به دعاهای پیر جماران داریم. ما قبل از اینکه به عملیات برویم باید از خدای خود بخواهیم که برای نصرت دادن دین خودش ما را یاری کند. به ما کمک کند تا ما در منطقه ، در سطح بین الملل، قدرت ا... را به جهانیان نشان دهیم، چرا که ما وارثان زمینیم. اگر یک مقدار، با دید بلند به نیروهای رزمنده اسلام نگاه کنیم، اینها همان وارثان روی زمینند:
«و نُریدُ انَّمُنَّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و تجعلهم الوارثین»
امکان دارد، این جمله غیر از نفع معنوی، نفع مادی برای ما نداشته باشد. چون در این عملیات، عده ای دیگر از انصارا... به لقاءا... می رسند و ما این عزیزان را تقدیم می کنیم تا همان طور که شهید مظلوم گفت : «راست قامتان جاودانه تاریخ بمانیم» ما اگر با تکیه بر ایمانمان بتوانیم در منطقه این عملیات را انجام دهیم، عملیاتهای دیگری در مناطق دیگر هم انجام خواهیم داد و ما وقتی توانستیم لااقل در منطقه خودمان، از شرّ اینها خلاصی یابیم، تا ظهور حضرت مهدی(عج) راست قامتان تاریخ خواهیم بود. ما با هر عملیات به تمامی کره زمین منهای جمهوری اسلامی یا کلاً منهای الله «لا» می گوییم. همان محصل 16 ساله ای که از کلاس درس بلند شده آمده به جبهه جنگ ، به همه کره خاکی «لا» می گوید چرا که مسأله مرگ در این انسان حل شده است.
شهادت سرآغاز پایندگی است
نترسم ز مرگی که خود زندگی است
ما در این عملیت به حول و قوه الهی با تیکه بر اسلام و ایمانمان و خدایمان و امام زمانمان ، با تکیه بر رهبرمان و با آتش مسلسلهایمان در منطقه عملیات می کنیم تا همه مستکبران را از صفحه روزگار و از صفحۀ تاریخ، براندازیم.
...«پس بجنگید با آنان که با شما می جنگند.» برای تشریح نقشه مان از آیات الهام بخش قرآن الهام می گیریم و با کمک قرآن برای توجیه آماده می شویم.
در منطقه جنوب، با احتمال قوی، امشب، فردا یا پس فردا شب عملیاتی انجام می گیرد. ما در منطقه جنوب، سه قرارگاه داریم که فرماندهی اصلی اینها، آقا امام زمان (عج) است و ما در این عملیات هم به فرماندهی آقا تکیه می کنیم و از نظر فرماندهی ، صد در صد کامل و مطمدن هستیم ...
... مسأله دیگر اعتماد به نفس است. اصلاً تو این را قبول کن که رزمنده اسلامی و به هیچ عنوان، گلوله ات رد خور ندارد چون تا به این اعتماد بکنی، خداوند گلوله ات را هدایت خواهد کرد.
تا لرزه در دلت نباشد، گلوله ات هدایت شده است ولی قلبت «الا بذکر الله تطمئن القلوب» نشد، گلوله ات رفت و اگر گلوله ات رفت با « الا بذکر الله تطمئن القلوب » سریع خودت را مسلح کن. چون سلاح اصلی ما ایمان است. پس وقتی دیدی که خدای نکرده یک تیرت خطا رفت، سریع هم خودت را و هم اسلحه ات را مسلح کن : «دل آرام گیرد به یاد خدای»
ما تا صبح عملیات با زخمی های دشمن، مواجه خواهیم شد. اگر یکی بیاید و بخواهد آنها را بزند، این دور از انصاف است. ما با زخمی های دشمن چنین معامله ای نمی کنیم. بلکه اگر توانستیم کمک هم می کنیم : «اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم»



آثار منتشر شده درباره ی شهید
آبروی سبز
یک گل سرخ روبه رویم
یک گل سرخ در درونم
پیشانی ات، جنگل سبزی است که در پاییز به گل نشسته است.
ابرهای ساکن چشمانت، زانوانم را در رطوبت جاده زمینگیر می کنند.
نگو نمی دانی.
چیزی به تو نشان دادند که دلت یک شبه رشد کرد
و آسمان برایت جا کم آورد.
یک گل سرخ در قلبت
یک برگ زرد در دستم،
چه می شد اگر نسیمی از دل تو،
مرا به آبروی جنگل سبز،
متصل می کرد ؟!
معصومه سپهری
نظر شما
پربیننده ها