در گرما گرم نبرد، هلیکوپتر "اسماعیلصحتی " و "ژولیدهپور" هدف مستقیم گلوله دشمن قرار گرفت و سقوط کرد. ما که ناظر این برخورد بودیم بلافاصله فرود آمده و آنها را از محل سانحه برداشتیم و قبل از رسیدن عراقی ها آنها را تخلیه کردیم. در بین راه با برج مراقبت تماس گرفتیم و وضعیت دوستان خود را گزارش دادیم. برج مراقبت با اعلام اینکه حمل مجروحین از راه زمینی مستلزم زمان بیشتری خواهد بود از ما خواست که با همان هلیکوپتر، مجروحین را به بیمارستان برسانیم. ما از برج مراقبت خواستیم که با بیمارستان تماس بگیرد و محلی را برای فرود ما آماده نمایند .قبل از رسیدن ما تمهیدات لازم صورت پذیرفته بود و یک محل 5-6 متری برای فرود آماده شده بود . بلافاصله در آن محل فرود آمدیم . تعدادی امدادگر برای حمل مجروحین کنار هلیکوپتر آمدند. هلیکوپتر را خاموش کرده و با نگاهمان مجروحین را بدرقه می کردیم. وقتی ژولیده پور را روی برانکارد گذاشتند ، مرا صدا کرد؛ با شرمندگی به طرف او رفتم. در حالی که به سختی نفس می کشید انگشترش را از انگشت در آورد و رو به من گفت :
* ملکوتی ! این انگشتر نامزدی من است. اگر زنده ماندم آن را در بیمارستان به من بده و اگر شهید شدم آن را به همسرم بده.
در حالی که بغض گلویم را گرفته بود انگشتری را گرفتم و با چشمان اشکبار برانکارد ژولیده پور را بدرقه کردم.
دقایقی بعد با توجه به حجم کار پروازی و نیاز پرسنل عملیات به ما ، به پایگاه خود پرواز کرده و به تیم های عملیاتی ملحق شدیم.
نزدیکی های غروب خبر دادند که ژولیده پور به شهادت رسیده و به مهمانی خدا رفته است.
آن انگشتری را که شهید به من داده بود طبق وصیّت آن بزرگوار به همسرش رساندم وبا اشک تقدیم ایشان کردم. همسر شهید وقتی انگشتری را گرفت با چشمان اشکبار گفت:" او قبل از رفتن به عملیات خواب شهادت دیده بود و به ما گفته بود که حتماً شهید می شود " و در حالی که نگاهش همچنان به انگشتری بود ادامه داد و گفت: "این انگشتری به عنوان یادگاری آن شهید تا آخر عمر در دست من خواهد بود و به یاد ایشان و با بچه هایی که یادگار آن شهید هستند زندگی خواهم کرد."
"سرهنگ خلبانملکوتی خواه "