روایت یک خبرنگار از حاشیه‌های جالب سخنرانی امام خامنه‌ای در هراره

بخشی از کتاب «از هراره تا تهران» به بیان حواشی در زمان سخنرانی امام خامنه‌ای در اجلاس سران عدم تعهد در هراره می‌پردازد که از زبان یکی از خبرنگاران حاضر در جلسه نقل و ثبت شده است.
کد خبر: ۱۹۵۵۳
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۷ - 20May 2014

روایت یک خبرنگار از حاشیه‌های جالب سخنرانی امام خامنه‌ای در هراره

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از تسنیم، انتشارات صهبا در بیست و هفتمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران با تعدادی از عناوین جدید و گذشته خود حضور دارد که شاخصترین آنها روایت سفر امام خامنهای به زیمباوه با نام «از هراره تا تهران» است.
 
این کتاب در 336 صفحه تدوین شده که با ارائه سبکی جدید، سعی دارد ماجرای حضور امام خامنهای در اجلاس سران عدمتعهد سال 65 در کشور زیمبابوه و اتصال این اجلاس به اجلاس سران عدمتعهد تهران از نقش ایشان در معادلات سیاسی جهان پرده بردارد. متن ذیل بخشی از کتاب است که به واکنش حاضران هنگام سخنرانی ایشان در اجلاس سران عدم تعهد میپردازد. بخشی از کتاب به شرح ذیل است:
 
آقاى رئیس!
 
شاید کمتر رژیمى را بتوان یافت که به اندازة رژیم نژادپرست آفریقاى جنوبى و رژیم صهیونیستى، در نظر و عمل شبیه یکدیگر باشند. هر دو داراى سیاستهاى تبعیضآمیز، نسبت به ساکنین اصلى هستند، هر دو دائماً کشورهاى مجاور را مورد تجاوز سیستماتیک قرار مىدهند، هر دو رکورددار نقض قوانین و مقررات بینالمللى هستند، علیه هر دو بیش از هر کشورى قطعنامه و بیانیه صادر شده است، هر دو از مصادیق بارز تروریسم دولتى هستند، و هر دو، عمدتاً به وسیله شیطان بزرگ و برخى از کشورهاى دیگر غربى تغذیه مىشوند. همین مشابهتِ کامل، امروز این دو را به نحو بىسابقهاى به هم نزدیک و هماهنگ کرده و سیاست دو رژیم را مکمل یکدیگر قرار داده. نتیجه اینکه اتخاذ شیوه هاى سازشکارانه در قبال صهیونیست نیز، منشأ کمترین تغییر مثبتى نخواهد بود.
 
ما معتقدیم جز از طریق مبارزة مسلحانi تمام عیار، آزادى کامل سرزمین قدس امکانپذیر نخواهد بود.
 
(تشویق حضار)
 
تجاوزگرى جزو صفات این رژیمها نیست که بشود با مذاکره آن را زایل کرد، بلکه ماهیت این دو رژیم چنین اقتضایى را دارند. تصویر همزیستى مسالمتآمیز مردم منطقه با چنین رژیمهایى، جز اذهان ساده را مشغول نمىدارد.
 
صدها صحنة دلخراش در حافظه تاریخ معاصر وجود دارد که ماهیت و ذاتِ وحشی و متجاوز صهیونیست ها را نشان میدهد. یکی از آنها کشتار «صبرا و شتیلا» است.
 
جمعه بعدازظهر بود که فالانژهای وحشی، با فرمان اسرائیلیها وارد این دو اردوگاه شدند. همه مسلح بودند، اما عجیبتر از تفنگها، چاقوها و تبرهایی بود که با خود داشتند. بوی خون در اردوگاه پیچید. اجازه ندادند که خبرنگاری بیاید و ببیند که چگونه، سر کودکان را به راحتی و سنگدلی می برند! کمکم هوا تاریک میشد و اجساد مردم و قطعات بریده شده بدنهایشان همه جا دیده میشدند. و قصابها که از کشتن با چاقو و تبر خسته شده بودند، فلسطینیها را به رگبار میبستند.
 
***
 
انبوه استخوانهاى کشف شده از گورهاى دستهجمعى در هویزه و بستان و ناله هزاران کودکى که بعد از حملات هوایى و موشکى، بر بالین اجساد پدران و مادران خود، در ویرانههاى دزفول و بهبهان و مریوان و دهها شهر دیگر خون گریستهاند، همه از عمق فاجعه حکایت مىکند.
 
خبرنگاران در یکی از سالنهای جنبی، مقابل چند تلویزیون بزرگ جمع شدهاند و به سرعت یادداشت برمیدارند. بیشتر خبرنگاران ایرانی هم که در همین سالن هستند، دیگر توان یادداشتبرداری ندارند. بغضی گلویشان را گرفته و سنگینی نگاهِ گاه به گاه همکارانِ خارجی، به آنها اجازه گریستن نمیدهد. یکی از آنها بعد از جلسه، ادامه وقایع را این طور نوشته:
 
«دیگر نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم، تمام صحنههایی که در دزفول و بستان دیده بودم؛ آنها که عکسهایشان را پنهان کرده بودم و سعی میکردم از تصویرشان فرار کنم، اما هر شب نزدیکتر و شفافتر و دردناکتر مقابل چشمم میآمدند؛ حالا همه به یکباره جلوه میکردند. تصویر زن جوان بارداری که با خنده تلخی، با بدن پر از ترکش جان میداد و خوشحال بود که این کودک حرام زاده نیمهبعثی به دنیا نیامده است...
 
در همین افکار بودم که از پشت اشکهای جمع شده در چشمم، متوجه تاریکی صفحة تلویزیونها شدم، ماتم برد! صدای آقای خامنهای هنوز پخش میشد و من خیره به صفحه مقابل نگاه میکردم. دقیقهای بعد صدا هم قطع شد و من بهتزده، به اطراف نگاه میکردم، به این امید که اشکال فنی است و الآن برطرف میشود.
 
اما نشد، و حالا، همه این خبرنگاران خارجی هم به ما نگاه میکنند. آنها توضیح میخواهند، اما وضع خودم از آنها بدتر است. متوجه شدم که روی یک مبل چرمی راحت نشستهام، ظاهراً وقتی حالم به هم ریخته بود، یک نفر بلند شده بود و من را نشانده بود و من متوجه نشده بودم. میخواستم بلند شوم، اما نه توان داشتم، نه نگاههای سنگین اجازه میداد.
 
چند دقیقهای در سکوت و حیرت گذشت و دیگر از اتصال صدا و تصویر ناامید شدیم. گرچه باورش سخت بود؛ درست همینجا که سخن به جنایات صدام و مظلومیت ملت ما رسیده بود؟ حالا باید صدا را قطع میکردند؟ یعنی اینجا هم؟ در میان این جمعِ مثلاً همپیمان؟ اگر از اینجا نتوان حرف خود را به دنیا رساند، پس از کجا میشود حرف زد؟ باز هم چشمها نباید ببینند و گوشها نباید بشنوند؟! و یاد حرف امام افتادم: «مظلومان با ما موافقند، اگر ظالمان بگذارند حرف ما به گوش آنها برسد.»
 
سخنرانی، که به صورت زنده از تلویزیون زیمبابوه پخش میشد، حالا قطع شده بود. یک آن نگران شدم که در سالن هم اتفاقی افتاده باشد، بلند شدم و به سمتِ سالن رفتم... .

نظر شما
پربیننده ها