شهيد اصغر قجاوند در تابستان 1336 در خانواده هاي روستائي وکشاورز در روستاي بتليجه از توابع شهرستان فريدن استان اصفهان ديده به جهان گشود ، قبل از تولد يک سيد روحاني که براي تبليغ به روستا آمده بود ، مادر شهيد را از تولدش آگاه نموده و حتي نام اصغر را نيز برايش انتخاب مي کند . مادر شهيد مي گويد اصغر حدوداً يکساله بود که دوباره همان روحاني به روستا آمد و من دختر بچه اي را بغل کرده و به سيد گفتم چرا دروغ گفتي ؟ که سيد عصايش را به دور گردن شهيد که در همان حوالي در حال بازي بود انداخت و گفت فرزند تو اين پسر بچه است و نامش را نيز تکرار کرد .
تحصيلات ابتدايي را در همان روستا به پايان رسانيد در حاليکه همزمان با تحصيل در کار کشاورزي و دامداري پدرش را ياري مي کرد ، پس از پايان دوره ابتدايي به دليل فقر موجود در منطقه و نبودن دبيرستان شهيد ناچاراً براي تحصيل به تهران مراجعت کرد و در ضمن کار به تحصيل در رشته طبيعي ادامه داد . البته دو سال آخر دبيرستان را به طور شبانه گذراند تا اينکه بالاخره در سال 1354 موفق به اخذ ديپلم گرديد ، شهيد قجاوند پس از اخذ ديپلم به خدمت زير پرچم اعزام شد که بعد از گذراندن دوره آموزشي در زابل به عنوان حسابدار باشگاه افسران شيراز مشغول گذراندن دوره سربازي گرديد .
اوايل سال 1357 و مقارن با اوجگيري انقلاب اسلاميخدمتش به پايان رسيده و به همراه مردم انقلابي ميهنمان به جهت سرنگوني رژيم شاهنشاهي پرداخت . با پيروزي انقلاب اسلامي جزء اولين افرادي بود که به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد .
در زندان اوين خدمت مقدس خويش را آغاز نمود در طول مدتي که به عنوان زندانبان مشغول انجام وظيفه بود آن چنان برخورد شايسته اي با زندانيان و خانواده هايشان داشت که همه را شيفته اخلاق حسنه خود نموده بود . پس از مدتي به بيت امام منتقل شد . و در همين حين حفاظت چندين تن از بزرگترين شخصيتهاي انقلاب اسلامي از جمله شهيد مظلوم آيت الله بهشتي و شهيد دکتر باهنر را به عهده گرفت . هنوز چند ماهي از عمر با برکت انقلاب نمي گذشت که غائله کردستان توسط استعمار راه اندازي شد ، او که از ابتدا عهد کرده بود پاسدار انقلاب باشد به کردستان رفت و در کنار سرداران چون شهيد بروجردي ، شهيد حاج عباس کريمي حاج احمد متوسليان ،شهيد حاج ابراهيم همت ، شهيد رضائيان ، شهيد وصالي و .... به نبرد مقدس عليه دشمنان انقلاب به پا خواست و حماسه ها آفريد ، با آغاز جنگ تحميلي شهيد قجاوند به منطقه عملياتي غرب عزيمت کرد و به همراه دليراني چون شهيد پيچک ، شهيد گلابخش ، محسن چريک و ...... در ارتفاعات بازي دراز و سر پل ذهاب و .... ضربات سنگيني را بر پيکره پوسيده رژيم کافربعثي وارد آوردند و به دليل ايثارها و رشادتها ئي که ازخود بروز داد به سمت مسئول ستاد عملياتي قرارگاه غرب کشور انتخاب گرديد .
ايشان در اوائل 1360 بر اساس سنت پيامبر ( ص ) ازدواج کرد که ثمره اش دو دختر مي باشد ولي براي اين امر فقط يک هفته مرخصي گرفت و دوباره به منطقه برگشت و در همان سال به عنوان يکي از مسئولين طرح و عمليات در ستاد مرکزي سپاه انتخاب شد و در سال 1361 به عنوان يکي از افراد مسئول اطلاعات و عمليات ستاد مرکزي به خدمت خود ادامه داد . با اين که حدود سه سال از جنگ مي گذشت ، فکر و هويت او نشان مي داد که در اين مدت تجربه ها و اطلاعات نظامي فراواني از قبيل تاريخچه ارتش بعث ، يگانهاي دشمن از نظر گسترش و کيفيت و حتي اسامي فرماندهانشان روحيه دشمن بعثي و تاريخچه و حدول دقيقي از عمليتهاي رزمندگان از روز اول جنگ کردستان گرفته تا حصر آبادان و طريق القدس و بيت المقدس و ....
مسائل جاري در سپاه و مشکلات و روحيات رزمندگان و يگانهاي رزم ..... را اندوخته بود و لذا به عنوان يکي از صاحبنظران مسائل نظامي به حساب مي آمد و به همين دليل در 1364 به عنوان يکي از مسئولين اطلاعات قرارگاه خاتم الأنبياء مرکز عمليات مشترک ارتش جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي برگزيده شد و از سال 1365 به بعد به عنوان جانشين معاونت اطلاعات نيروي زميني سپاه به وظيفه خطير و حساس خود ادامه داد .
شهيد قجاوند که حقيقتاً خود را وقف جبهه و جنگ کرده بود در عمليتهاي بازي دراز ،فتح المبين ، بيت المقدس ، و رمضان نقش داشته و در عمليتهاي خيبر و بدر ، والفجر مقدماتي و الفجر 1-2-3-4-8-9-و کربلا يک ، چهار و پنج بوده نصر هفت و هشت به عنوان يکي از مسئولين اطلاعات عمليات و يکي از طراحان عمليات مستقيماً دخيل و مؤثر و فکر و انديشه اش هميشه فرماندهان را در تکميل طرحهاي عملياتي ياري مي نمود تا اينکه در عمليات وسيع و الفجر ده به فيض عظماي شهادت و لقاء الله نائل آمد .
گوشه هايي از خاطرات و خصوصيات شهيد بزرگوار از زبان همرزمان همسنگران و برادرانش
شهيد قجاوند فردي متقي و خدا ترس بود که سنگرها و رزمندگان هنوز نواي جانسوز مناجاتها و اشکها و ناله هاي هايش در دل شبهاي تاريک به ياد دارند . به مستحبات زياد اهميت مي داد و در اغلب اوقات با وضو بود ، مرتباً قرآن مي خواند و در معاني آن تفکر مي کرد ، کم حرف بود و غيبت نمي کرد و افراد را از صحبت کردن دربارة ديگران منع مي نمود . در مشکلات بسيار خون سرد بود ، هميشه کارهاي مشکل را قبول مي کرد . تعهد شهيد قجاوند در کارها طوري بود که اکثر همکاران در مقابل ايشان خجالت زده و شرمسار بودند و همه برادران شرم مي کردند از اينکه مشکلات زندگي خود را در حضورش مطرح کنند .
يکي از فرماندهان جنگ که ارتباط زيادي با شهيد داشت ( برادر محمد باقري مسئول اطلاعات عمليات ) مي گويد :
شهيد قجاوند را از سال 1360 مي شناختم و بارها متناوباً در جبهه و تهران با ايشان برخورد کرده و به دليل دوري بر خوردها تعميق آشنايي ما مدتي به طول انجاميد ، لکن از ابتداي سال 1363 تا زمان شهادت ايشات مداوم به صورت نزديک با ايشان بر خورد نزديک داشتم ،برخي خصوصيات شهيد قجاوند در اولين لحظات برخورد جلوه گر مي شد و انسان را مجذوب خود مي ساخت از جمله خلوص صفا ، صداقت و سادگي ايشان و برخي سجايل اخلاقي ديگر ايشان بعدها بر انسان روشن مي شد ، مانند صبر ، تقوي ، شجاعت ، عمق تفکر ، سعه صدر و پاکي نهاد و زبان .
البته به دليل کثرت بکارگيري اين کلمات در مجاورت و مکاتبات روزمره خيلي از آنها مفهوم واقعي و عميق خود را از دست داده اند . لذا لازم مي بينم چند نمونه را ذکر کنم :
1- در طول اين ساليان يکبار نديدم که يک انگيزه مادي مقابل ذهن اين شهيد واقع شده و خداي نکرده يا هدف و انگيزه را در ديد ايشان کمرنگ کند .
2- قدرت جاذبه ايشان و دوستي و صميميتش با هر آنکس که درستگار بود زبانزد تمام همرزمان بود ،به نحوي که ما هيچگاه موردي از اختلافات کسي با ايشان را سراغ نداشتيم .
3- ايشان در ميان جمع ما محک و معيار ارزيابي ديگران بود و نظري که اين شهيد راجع به کسي مي داد براي همه محبت بود و الحق هيچگاه نظري را از روي هوي و بي دقتي نداد .
4 – در سلوک و زندگاني مادي چه در جبهه و چه در شهر و در زندگي همواره طريق سادگي را پيمود و زرق و برق دنيا و مطامع آن هيچگاه او را فريب نداد .
5 – حضور دراز مدت در جبهه مستلزم شجاعت و خصيصه صبر نيز بود و اين بزرگوار داراي اين خصائص بود .
6 – او در ميان برادران همرزم به فردي داراي سعه صدر معروف بود و سنگر صبور عزيزان جبهه بود ،هميشه اگر کسي مشکل داشت با او مطرح مي کرد و با سخنان پر مهر شهيد قجاوند آرام شده و به سر کار خود باز مي گشت
7 – او فردي بسيار خدا ترس متقي بزرگ بود و به داشتن ايمان راسخ و تقوي الهي معروف بود و تمامي حرکات و سکناتش به اين خصيصه او گواهي مي داد .
8 – از زبان شهيد قجاوند همه در امان و آسايش بودند هيچگاه از زبان او دروغ ، تهمت ، غيبت ، مسخره و ديگر مضارلسان شنيده نشد ، بلکه زبان او همواره ناصح دوستان و راغب به خير و نيکي بود خدايش و اولياء عظام محشور گرداند .
9 – از اين بزرگوار در کارايي و تخصص نيز بايد نام برد ، او آموزشهاي اطلاعاتي را گذرانده و طي ساليان متوالي در جبهات گوناگون نبرد از شمالي ترين ارتفاعات سر به فلک کشيده و مظلوم غرب تا درياي خروشان جنوب تجربيات گرانبهائي را ذخيره کرده و بکار بسته بود . او در طرحهاي عملياتي و تخصصهاي در کنار فرماندهان جبهه هاي نبرد خدمت خالصانه نمود .
در حين عمليات پيروز والفجر ده در تمامي مراحل قبل از عمليات در آماده سازي منطقه حضور دائم داشت و در حين عمليات نيز شبانه در جهت پيروزي آن عمليات فعاليت نمود تا اينکه پس از مشاهده پيروزي قواي اسلام در عمليات بزرگ والفجر ده و تصرف شهر حلبچه به آرزوي خود ، لقاء پروردگار نائل آمد .
شهيد قجاوند در خاطرة دوستان و همرزمانش ارزشهاي والاي يک جوان رزمنده مسلمان را زنده و پايدار نمود و خود در تاريخ روشن و گلگون نبرد ملکوتي حق و باطل جاودانه شد .
بشارت باد برخانواده گرانقدري که چنين سردار دلاور و رشيدي را تربيت نمود و تقديم اسلام نمود و بشارت باد بر همسر والا مقامي که با تمهيد مقدمات و ايجاد روحيه همسر را به ميدان رزم با کفار فرستاد و بشارت باد بر فرزندان قهرماني خاطره ، که خاطره همچون شهيد بزرگواري را در يادها جاودانه مي دارند .
و يکي ديگر از همرزمان مي گويد : در اهواز من خودم بارها و بارها مشاهده کرده بودم که ايشان از صبح زود وقت خود را صرف بررسي و تحقيق و جمع بندي گزارشات نظامي و اطلاعاتي مي کرد تا پاسي از نيمه شب که در اين مدت فقط يکي دو ساعت آن را براي صرف شام به منزلش که در چند صد متري محل کارش بود مي رفت . در زمان عمليات چه در غرب و چه در جنوب به ندرت مي شد ايشان را در قرارگاه ديد و مرتباً در بررسي وضعيت مناطق عملياتي در حال رفت و آمد بود يادم نمي رود يکبار حدود 7 ماه بود که از اهواز به مرخصي نرفته بود بعد از شهادش متوجه شديم که شهيد برنامه مرخصي خود را حتي الامکان در صورت آرام بودن منطقه طوري تنظيم مي کرد که در وقت درو و برداشت محصول کشاورزي به روستا برود و به پدر پير خود کمک کند ، وقتي به روستا مي رفت همانند خود روستائي لباس کشاورزي به تن مي کرد و همانند سايرين در مزرعه کار مي کرد به طوري که بر هر کس غير قابل باور بود که اين چهره ارام و بي آلايش و اين نگاههاي محبت وار در چه سطحي در جنگ نقش دارد وقتي به خانه نزد همسر و فرزندانش مي آمد هيچگاه از خستگي نمي ناليد ، بچه ها را به بازي مي گرفت و ساعتها آنها را سرگرم مي کرد . با اينکه مسئوليت سنگين او مي توانست کمر خيلي از انسانها را خم کند او طوري خود را وقف جبهه و جنگ کرده بود که چندين بار مجبور شد خانواده اش را از تهران به فريدن و دوباره به تهران و اهواز منتقل کند . به ماديات و امور دنيوي اصلاً توجهي نداشت و در زندگي خيلي زاهدانه عمل مي کرد و ايثار و از خود گذشتگي را از ائمه هدي فرا گرفته و سرمشق زندگي خود قرار داده بود با اينکه مشکلات مالي زيادي داشت ولي بارها حقوق خود را در اختيار ديگران قرار داده بود و يکبار براي تهيه مسکن احتياج به پول داشت ، و از طرف سپاه وامي براي ايشان درنظر گرفته شده بود ولي موقعي که براي دريافت وام رفته بود يکي از همکاران را درحال تدارک ازدواج مشاهده کرده بود ومبلغ دريافتي وام را همانجا دراختيار ايشان قرار داد ، از اين موضوع تا زمان شهادتش کسي اطلاع نداشت و يا شب عمليات والفجر 8 با اينکه شهيد قجاوند چند شب نخوابيده بود اصرار ما براي استراحت وي کار ساز نشد و در همان عمليات با توجه به اينکه مسئول اطلاعات محور فاو بود در ميان فرماندهان عمليات مي توان گفت از بي آلايش ترين ها بود .
چندين بار بوي پيشنهاد خانه خدا و زيارت حج شده بود ولي هر بار با اين پيشنهاد سرباز مي زد و مي گفت فعلاً از ما مستحق تر ها بايد بروند ، حج امروز ما ميدان جنگ است . هر چه از بزرگواري ، صبوري ، مهرباني و تقواي اين بزرگوار گفته شود و واژه هايي در اين باب نگاشته شود به حق که نمي تواند معرف خصلتهاي گمنامي که در جنگ شناخته شده اند باشد و به قول امام عزيز جنگ نعمت بود و يکي از نعمات جنگ شناخت روحي اين سرداران گمنام بود . خوشا به حالشان که با شهادت رفتند و افتخار ميهماني رسول الله ( ص ) عليه وآله و سالار شهيدان را پيدا نمودند .
نحوه شهادت اين شهيد بزرگواراز زبان يکي از همرزمانش :
در روز پنج شنبه 27/12/1366 در اثر بمباران شيميائي هواپيماهاي رژيم بعثي عراق در منطقه نوسود بمبي در چند متري خودروي ( تويوتا استيشن ) برادر قجاوند به زمين مي خورد وموج انفجار آن باعث خورد شدن چند شيشه از خودرو مي گردد و همزمان يک توده غليظ گاز خردل وارد خودرو مي گردد ، شهيد قجاوند که به همراه شهيد رفيعي ، شهيد حق نگهدار و شهيد عتيقي نژاد به وسيله خودروي فوق از منطقه عملياتي والفجر عازم باختران ( کرمانشاه ) بودند عليرغم اين واقعه به مسير خود به سمت باختران (کرمانشاه) ادامه مي دهند ، زيرا بر حسب ظاهر آسيب چنداني به خودرو وارد نشده بود و برادران همراه نيز اتفاق نظر داشتند که اگر با همين خودرو و سريعاً خودشان را را به عقب برسانند از اثرات مضر گاز جلوگيري کنند در ابتدا حال همگي برادران رضايتبخش بود ولي بعد مسافت و تحليل رفتن لحظه به لحظه قوة بينايي و جسماني برادر قجاوند که رانندگي خودرو را به عهده داشت باعث مي شود که ايشان پس از سه ساعت به باختران برسند .
برادران در حالي به قرارگاه نجف وارد مي شوند که تقريباً به حالت اغماء افتاده بودند و به وسيله ديگر برادران بلافاصله به بيمارستان انتقال و پس از امدادهاي اوليه صبح روز جمعه 28/12/1366 با اولين پرواز نظامي به همراه عده ديگري از مصدومين شيميائي که تعداد زيادي از آنان را زنان و مردان و کودکان بي دفاع شهر حلبچه تشکيل مي دادند به تهران منتقل مي کردند .
در تهران شهيد قجاوند و شهيد رفيعي را به بيمارستان بوعلي و دو تن ديگر از برادران را به بيمارستان ديگر منتقل مي کنند ولي عصر همان روز شهيد رفيعي و شهيد قجاوند را به بيمارستان فياض بخش که از امکانات درماني بيشتري در زمينه مصدومين شيمائي برخوردار بود انتقال دادند.صبح روز بعد شنبه 29/12/1366 همه برادران به حال اغماء بودند و هر ساعت و هر لحظه حالشان رو به و خامت مي رفت .
خانواده شهيد قجاوندکه روز جمعه از موضوع با خبر شده بودند توانستند تا ظهر يکشنبه 30/12/1366 خود را به تهران برسانند . البته صبح روز يکشنبه اولين نفر از اين گروه چهار نفر يعني شهيد مجيد عتيقي نژاد به لقائ يار بار سفر بست و چون شهيد قجاوند و شهيد رفيعي با او در يک اطاق بستري بودند ، از شهادت برادر عتيقي نژاد مطلع گرديدند . بعداز ظهر يکشنبه اين دو شهيد را به بيمارستان بقيه الله انتقال دادند ،ولي چه فايده که صبح روز دوشنبه وقتي به همراه عده اي از برادران براي عيادت به بيمارستان بقيه الله رفتيم متوجه گشتيم که برادر قجاوند شهادت را پذيرا گشته ، و اندوه فراغش مي بايد تا ابد بر دوش مابقي بماند .
(والسلام)