طاهره سجادی یکی از زنان مبارز مسلمانی است که در سال 1321 در تهران متولد میگردد. وی در سال 1338 با مهدی غیوران یکی از مبارزین قبل از انقلاب ازدواج میکند. در جریان مبارزه با همسرش همکاری بسیار مینماید تا این که در سال 1354 به همراه غیوران توسط کمیته مشترک دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار میگیرد.
سجادی پس از تحمل 1214 روز زندان در آذر سال 57 از زندان آزاد میگردد. او خاطره جالبی را از دوران بازجویی نقل میکند که با هم مرور میکنیم:
*پس از دستگیری اول مرا نیمه شب به اتاق بازجویی برده بودند تا قضیه خانمی که در پروندهام مطرح شده بود (خانمی که در اتومبیل غیوران بوده کی بوده همان اتومبیلی که صمدیه لباف و محسن خاموشی پس از ترور سرتیپ زندیپور رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری آن را به همسرم برای رد گم کردن تحویل داده بودند) روشن شود. صمدیه لباف را که در آنجا بود، از اتاق بازجویی بردند و بازوجوها شروع کردن به بد و بیراه گفتن به من و فحشهای بسیار زشت و رکیک دادن.
فرنچ را از روی سرم کشیدند. عضدی گفت میدانی شوهرت چه کار کرده، کاری کرده که حداقل ده سال به او زندانی میدهیم. من با شنیدن این حرفشان فهمیدم که چیزی از او نمیدانند و قضیه منزل (جاسازی) لو نرفته است. آنها مرتب فحش میدادند و تهدید میکردند. به من میگفتند تو آن روز با شوهرت، پشت پارک کورش، ماشین را تحویل نگرفتی؟ من هاج و واج آنها را نگاه میکردم و میگفتم: نه.
حسینی مثل یک گوریل وحشی هجوم آورد که چنین و چنانت میکنیم و تو و این شوهر پدر سوختهات را به حرف در میآوریم. ما میدانیم آن زنی که با این بوده تو بودی. من دیدم اوضاع خیلی بد است. شنیده بودم که این وحشیهای رذل با زنها در مقابل همسرانشان چه میکنند! آنها فحشهای خیلی زشت میدادند و غیوران را به خشونت و آزار من تهدید میکردند و تاکید میکردند که آن زن من بودهام.
اوضاع هر لحظه بحرانیتر میشد این بود که در همان نقش قبلی به عنوان یک زن ساده و دور از سیاست یک دفعه برگشتم و به غیوران گفتم: زن؟! حرف یک زنه! با یک زن بودی؟ به من بگو این زن کی بوده که اینها میگویند؟ تو حالا با یک زن رابطه داری؟ باید اینجا به من بگویی که جریان چی بوده؟ آن زنی که اینها با تو دیدهاند، کی بوده؟ غیوران هم مرتب میگفت بابا زنی در کار نیست، ولی من او را رها نمیکردم و با حالت تعجب میگفتم: پس بگو، این شب ها که دیر به خانه میآیی، (میآمدی) زن گرفتهای و من خبر ندارم! حالا آن دو نفر (حسینی و عضدی) آن بالا نشسته بودند و از این که مرا به جان او انداخته بودند کیف میکردند و به غیوران میگفتند، حالا به این بگو آن زنه کی بوده. من هم میگفتم این زنه کی بوده، دعوای حسابی راه انداختم.
من فکر نمیکردم که تو این کاره هستی و دنبال زنها میروی و تو را آدم خوبی میدانستم. غیوران هم میگفت بابا زنی در کار نیست و ماجرای خرید اتومبیل از علی را تعریف میکرد و مرتب میگفت که تو خیالت راحت باشد، زنی در کار نیست و من باز میگفتم که این حرفها را از تو قبول نمیکنم باید بگویی آن زنه کی بوده؟ بالاخره آن دو نفر (شکنجهگران) از این ماجرای ساختگی، هیجان زده شده و میخندیدند، کنار نشستند و به غیوران، گفتند حالا برو جواب زنت را بده! و آنها رو به من کردند و گفتند ما خیال میکردیم تو هم مثل این پدر سوخته هستی، ولی دیدیم تو این طور نیستی.
گفتم: برای چه دنبال یک زن برود. گفتند: «اینها همینطورند، مثلا تو چه عیبی داشتی؟ بچه نداشتی؟ بد بودی؟ زشت بودی؟ حالا ببین این رفته دنبال یک زن دیگه».
عضدی (به عنوان یکی از شکنجهگران با تجربه کمیته مشترک) کاملا سادگی و بیاطلاعی مرا باور کرده بود دستور آزادی مرا داده بود. خلاصه صبح آزادم کردند.
چند روز پس از آزادی من، شوهرم را در معیت ساواکیها برای اجرای یک قرار به درب مغازهاش میآوردند. افرادی به منزل تلفن کردند و آمدنش را به من اطلاع دادند. پسرم حسین را برای دیدن پدرش فرستادم و خودم تلفنی با مغازه غیوران تماس گرفتم. برای این که سوءظن ایجاد نشود و ضمنا علی هم بتواند راحت تماس بگیرد، تلفن را در اختیار غیوران گذاشته بودند. به غیوران گفتم که آزاد شدهام و در منزل هستم. چون میدانستم تلفن در کنترل مامورین است، دوباره شروع کردم که بگو: آن زن کی بوده؟ و تو چرا باید یک زن را در اتومبیلات سوار کنی؟ و او هم چند بار تکرار کرد که «تو خیالت راحت باشد زنی در کار نبوده، تو که میدانی من اهل این کارها نیستم، تو با بچهها در منزل بمان و مطمئن باش که زنی در کار نبوده و آن زن خواهر کسی بوده که میخواستم اتومبیلش را بخرم».
خلاصه پس از پانزده روز با اعترافات سران مرتد سازمن منافقین خلق در حالی که همه چیز حتی داستان ساختگی خانم سجادی و مشاجره با همسرش رو شده بود دوباره او را دستگیر کردند و این بار، ساواکیها و بازجوها مرتبا برای عقدهگشایی و شاید تحقیر عضدی که چنین کلکی را از یک زن مبارز مسلمان خورده بود، به او میگفتند زنه، کی بود؟ و این، به صورت یک جوک خندهدار درآمده بود.