کاوه داداش زاده یکی از هزاران مبارزی است که پیش از پیروزی انقلاب به زندان افتاد و دوران سخت طاغوت را چشید. کاوه شکنجهگاه ساواک را تحمل کرد تا به هدفی که میخواهد برسد. آنچه می خوانید تنها گوشه ای است از لحاظات کاوه داداش زاده در کمیته مشترک که مینویسد:
*افسری که برای اولین بار او را میدیدم یک نفر را کشان کشان برای رو در رویی با مجید آورد و در مقابل مجید قرار داد. بعدها او را شناختم. اسمش علی بالا بود. اهل باغچهسرای و شغلش کشاورزی بود.
علی بالا که جای سالمی در بدنش نبود، گفت: رابط من آن آقا است _ مجید صفری را نشان میداد _ از او دستور میگرفتم. نامهها را با دوچرخه باباش میآورد میداد به من، من هم میدادم به روسها، بازجو پرسید: نامه را چگونه و به چه طریق به روسها میدادی؟ او خیلی جدی به زبان آذری جواب داد. نامهها را با نخ میبستم فرو میکردم به ... الاغ و نصف نخ بیرون می ماند. الاغ را هین میکردم میرفت آن طرف رودخانه. روسها نامه را از ... الاغ بیرون میکشیدند.
بازجو پرسید: مادر ... اگر الاغ وسط راه ... به گور پدر پدر سگت آیا نامه از ... الاغ بیرون نمیافتاد؟ علی بالا که فکر اینجایش را نکرده بود غافلگیر شد و از ترس یورش بازجو با دستپاچگی گفت: میافتاد میافتد. نه نه اشتباه کردم ببخشید. جناب سرگرد نامهها را میگذاشتم توی گوش الاغ، هنوز حرف پیرمرد بیچاره تمام نشده بود که بازجوی تازه وارد سیلی آبداری به گوش علی بالا خواباند. پیرمرد چرخی زد و نقش زمین شد.