اوریانا فالاچی روزنامهنگار ایتالیایی بود با گرایشات چپ که به سال 2006 بر اثر بیماری سرطان درگذشت. اگرچه فعالیت های فالاچی زیاد و کتاب های متعددی را هم به چاپ رسانده بود ولی آنچه بیشتر به معروفیت وی کمک کرد مصاحبه هایی بود که با شخصیت های مشهور جهان مانند امام خمینی(ره)، یاسر عرفات، ایندیرا گاندی، ذوالفقار بی نظیر بوتو، گلدامایر و... انجام داده است.
متن پیش رو قسمت دوم مصاحبه فالاچی است با محمد رضا پهلوی که زمان سلطنت او در ایران این گفتگو انجام شده است. فالاچی با این مقدمه مینویسد:
فالاچی: در تهران آنچنان از شما میترسند که حتی جرات بیان نام شما را ندارند.
شاه: چرا باید یک خارجی درباره من حرف بزند؟ منظور شما برایم کاملا واضح نیست.
فالاچی: منظور من این است که خیلیها شما را یک دیکتاتور میدانند.
شاه: آن را لوموند مینویسد و چه ارزشی برای من دارد؟ من برای ملتم کار میکنم نه برای لوموند.
فالاچی: بله بله. آیا انکار میکنید از اینکه شاه مستبدی هستید؟
شاه: نه از بعضی جهات شاه مستبدی هستم. گوش کنید. برای رفرمها نمیشود مستبد نبود مخصوصا در کشورهایی نظیر ایران که فقط بیست و پنج درصد از مردم خواندن و نوشتن میدانند. نباید فراموش کرد که بیسوادی غم انگیز است. حداقل ده سال لازم است که تا آن را ریشه کن نمود. منظور من ریشه کن کردن افراد زیر پنجاه سال است. باور کنید در کشوری که سه چهارم جمعیت آن بیسواد است باید از طریق استبداد و زور رفرمها را انجام داد و گرنه هرگز پیشرفت نخواهد کرد. اگر من سختگیری نمینمودم حتی انقلاب کشاورزی را نمیتوانستم به انجام برسانم و تمام برنامه انقلابی من از بین میرفت. اگر یک دفعه انقلاب من با شکست روبرو میشد چپگراها دست راستیها را در عرض چند ساعت از بین میبردند و انقلاب سفید با آن مدفون میشد. میبایستی کاری کنم که کردم. مثلا دستور داده بودم که ارتش به سوی کسانی که مخالف تقسیم اراضی بودند تیراندازی کند. بنابراین دموکراسی وجود ندارد؟
فالاچی: عالیجناب وجود دارد؟
شاه: بله حتم داشته باشید از بعضی جهات در ایران دموکراسی وجود دارد بیشتر از کشورهای اروپایی شما بگذریم از اینکه دهقانان صاحبان زمین هستند، که کارگران در سود کارخانهها شریک هستند که کارخانههای عظیم صنعتی به دولت تعلق دارند نه به شخصها، باید بدانید انتخابات از دهات شروع میشود و در سطح مشاوران محلی و شهرداریها انجام میگیرد. قبول، در پارلمان فقط دو حزب وجود دارد. آنها احزابی هستند که لوایح دوازده گانه انقلاب سفید را قبول دارند و چند حزب باید وجود داشته باشد که عقاید انقلاب سفید مرا معرفی کنند؟ در واقع این احزاب هستند که میتوانند به اندازه کافی رای بیاورند دیگران حتی نمیتوانند یک نماینده انتخاب کنند. در هر صورت من مایل نیستم بعضی احزاب کوچک نماینده داشته باشند من نمیخواهم که حزب توده آزاد باشد. کمونیستها در ایران غیر قانونی هستند غیر از خراب کردن، خراب کردن، خراب کردن چیز دیگری نمیخواهند و به جای اینکه به کشور و شاهشان قسم بخورند به کس دیگری قسم میخورند. آنها خائن هستند و من باید دیوانه باشم که به ایشان اجازه بدهم که وجود داشته باشد.
فالاچی: عالیجناب شاید من منظورم را خوب بیان نکردم، منظورم دموکراسی است که ما در غرب داریم یعنی رژیمی که به هر کسی اجازه میدهد هر گونه میخواهد فکر کند و بر پایه پارلمانی است که حتی احزاب کوچک میتوانند نماینده داشته باشند.
شاه: آن را نفهمیدید؟ من آن دموکراسی را نمیخواهم. من نمیدانم با چنین دموکراسی چه کار باید بکنم نفهمیدید؟ همهاش را به شما میبخشم. میتوانید برای خودتان نگهدارید دموکراسی زیبای شما بعد از چند سال متوجه خواهید شد که این دموکراسی زیبای شما شما را به کجا میبرد.
فالاچی: شاید کمی شلوغ است اما تنها راهی است که به بشر و به آزادی فکریش احترام قائل میشود.
شاه: آزادی افکار، آزادی افکار! دموکراسی با کودکان پنجساله که اعتصاب میکنند و در خیابانها راه میافتند؟ این دموکراسی است؟ آزادی است؟
فالاچی: بله عالیجناب.
شاه: برای من خیر و اضافه میکنم در این اواخر چقدر در دانشگاههایتان درس خواندهاید؟ اگر اینگونه در دانشگاههایتان ادامه تحصیل بدهید چگونه میتوانید با تکنولوژی امروز همگام باشید؟ باکمبود آمادگی فکر نمیکنید که نوکر آمریکاییها خواهید شد یا تبدیل به یک کشور طبقه سه یا چهار شوید؟ دموکراسی، آزادی، دموکراسی اما این کلمات چه مفهومی دارند؟
فالاچی: عالیجناب معذرت میخواهم اگر به خودم اجازه میدهم این طور صحبت کنم، به عقیده من این مفهوم را دارند، مثلا جمع نکردن بعضی کتابها از کتابفروشیهای تهران زمانی که نیکسون وارد ایران شد میدانم که کتاب من در مورد ویتنام، زمانیکه نیکسون وارد ایران شد از کتابفروشیها جمع شده بودند و بعد از عزیمت او دوباره اجازه فروش آن داده شد.
شاه: چه طور؟
فالاچی: بله بله.
شاه: نکند اسم شما توی لیست سیاه من است؟
فالاچی: اینجا در تهران؟ نمیدانم. شاید من توی لیست سیاه همه هستم.
شاه: اوه.. پس برای چه شما را در قصر خودم پذیرفتهام و شما این جا پهلوی من نشستهاید.
فالاچی: عالیجناب برای اینکه این لطف شماست.
شاه: اوه... برای اینکه مسلم است که اینجا دموکراسی وجود دارد آزادی...
فالاچی: مسلم است عالیجناب میخواهم چیزی از شما بپرسم. میخواهم بپرسم: اگر به جای اینکه ایتالیایی باشم ایرانی بودم و در اینجا زندگی میکردم و همانطور که فکر می کنم و مینویسم فکر می کردم و مینوشتم، یعنی اگر از شما انتقاد می کردم، مرا به زندان میانداختید؟
شاه: ممکن است. اگر همانطور که فکر میکنید و مینویسید با قوانین ما مطابقت نداشته باشد دادگاهی میشدید.
فالاچی: بله، هان؟ و در ضمن محوم میشدم؟
شاه: فکر می کنم، بله. طبیعتاً اما این بین ما باشد. فکر نمیکنم در ایران به من انتقاد کردن و حمله کردن ساده باشد. برای چه چیزی باید به من انتقاد کنید؟ برای سیاست خارجی من؟ برای سیاست نفتی من؟ برای تقسیم اراضی بین دهقانان؟ برای اینکه اجازه دادهام کارگران در سود ویژه کارخانهها شریک شوند و چهل و نه درصد سهام کارخانهها را بخرند؟ برای مبارزه با بیسوادی و بیماری؟ برای پیشرفت کشوری که کمی بود یا هیچ؟
فالاچی : عالیجناب، خیر، خیر. نه برای این، من به شما حمله میکنم ... ببینم. اینطوری: بخاطر اختناقی که بر سر دانشجویان و متفکرین در ایران میاید. به من گفتهاند که زندانهایتان آنچنان پر شده است که دستگیر شدگان جدید را در میدانهای نظامی نگهداری میکنند، حقیقت دارد؟ اما چقدر زندانی سیاسی در ایران وجود دارد؟
شاه: به طور دقیق نمیدانم، باید دید منظور شما از زندانی سیاسی چیست؟ اگر مقصودتان کمونیستها می باشند آنها را زندانیان سیاسی نمیشناسیم، برای اینکه حزب توده غیرقانونی است، بنابراین، برای من یک توده ای زندانی سیاسی نیست بلکه یک مجرم معمولی است، اگر منظورتان کسانی است که با حمله های مسلحانه، در واقع به آنها رحم نمیکنم، اوه من همیشه کسانی را که به جان من سوء قصد نموده اند و سعی کرده اند مرا بکشند رحم کرده ام ولی هرگز نسبت به جانیانی که شما آنها را پارتیزان مینامید و یا کسانیکه به کشور خیانت کردهاند یک ذره ترحم نداشته ام. اینها قادرند حتی فرزند مرا بکشند و بر ضد امنیت کشور برخیزند. آدمهائی هستند که باید از بین بروند.
فالاچی: در واقع آنها را تیرباران میکنند، حقیقت دارد؟
شاه: مسلماً، آنها که کشتهاند تیرباران میشوند، نه بخاطر اینکه توده ای هستند: بلکه آنها تروریست هستند، تودهایها محکوم بر زندانهای کوتاه و طویل المدت میشوند. اوه، من میتوانم تصور کنم که شما در مورد حکم اعدام و غیره چگونه فکر میکنید، اما بعضی قضاوتها مربوط می شوند به نوع تربیت، فرهنگ، آب و هوا نه اینکه، چون در بعضی ها خوب است برای دیگر کشورها نیز خوب باشد. دو عدد تخم از یک سیب را بردارید یکی را در تهران و دیگری را در رُم بکارید: درخت سیبی که در تهران رشد خواهد کرد هرگز با درخت سیبی که در رُم رشد میکند یکسان نخواهد بود. در ایران اعدام بعضی اشخاص لازم است.
فالاچی: زمانیکه به شما گوش میدادم سئوالی برایم پیش آمد. از خودم پرسیدم، شما در مورد مرگ آلنده (رئیس جمهور مقتول شیلی) چه فکر میکنید؟
شاه: فکر میکنم مرگ او به ما یک درس می دهد. انسان باید یک چیزی باشد یا چیز دیگری. یا از این طرف یا آن طرف، البته اگر می خواهد کاری انجام داده و پیروز شود. راه میانه یا قول و قرار، امکان ندارد و انسان یا باید انقلابی باشد یا مُعرف قانون: امکان ندارد کسی هم انقلابی باشد هم معرف قانون. اگر آلنده میخواست به نحو عقاید مارکسیستیاش حکومت کند پس چرا به همان منوال عمل نکرد؟ زمانیکه کاسترو به قدرت رسید، حداقل ده هزار نفر را به قتل رساند و شما به او گفتید « آفرین، آفرین» از یک لحاظ واقعاً آفرین بر او برازنده است چون هنوز قدرت را در دست دارد، بنابراین من هم هستم و هنوز هم تصمیم دارم در قدرت باقی بمانم و با زور خیلی چیزها را انجام دهم تا جائیکه ثابت کنم سوسیالیزم شما به آخر رسیده، پیر شده، عقب مانده، تمام شده. صد سال پیش از سوسیالیزم صحبت می شود، صد سال پیش درباره اش نوشته میشد. امروز با تکنولوژی مدرن مغایرت دارد. بیشتر من بدست میآورم تا سوئدیها، و در واقع نمی بینید که حتی سوسیالیستهای سوئدی در حال شکست خوردن می باشند؟ آه سوسیالیزم سوئدی ... حتی جنگلها و آبها را ملی نکرده. ولی من چرا.
فالاچی : عالیجناب ، باز هم برگشتیم به نقطه ایکه من خوب درک نمیکنم . منظور شما این است که از جهتی شما سوسیالیست هستید و سوسیالیزم شما پیشرفته تر و مدرنتر از سوسیالیزم سوئد است؟
شاه: مسلماً، برای اینکه این نوع سوسیالیزم به این معنی است که یک نوع امنیت برای کسانی است که کار نمیکنند و آخر ماه مانند کسانیکه کار می کنند حقوق دریافت میکنند، ولی سوسیالیزم انقلاب سفید من در عوض تولید کار است. یک سوسیالیزم نو و ... باور کنید: در ایران ما خیلی پیشرفته تر از شما هستیم و به هیچ چیز احتیاج نداریم که از شما یاد بگیریم، اما شما اروپائیها هرگز این چیزها را نمی نویسید: برای اینکه روزنامه های بین المللی از طرف چپی های پر شده، آه، از دست چپیها. حتی کلیسا را در دست گرفته. حتی کشیشها را . حتی آنها هم تبدیل به عناصری شده که فقط میخواهند خراب کنند، خراب کنند. حتی در کشورهای آمریکای لاتین در اسپانیا به نظر غیر قابل قبول میآید از کلیسایشان سوء استفاده می کنند. از بیعدالتی و مساوات حرف میزنند ... آه، از دست این چپ، خواهید دید، که شما را به کجا خواهد برد.
فالاچی: عالیجناب، برمیگردیم به شما. اینگونه سخت و شاید هم بیرحم: پشت این نقاب غمگین، در واقع شبیه پدرتان، از خودم میپرسم تا چه حدی زیر نفوذ پدرتان قرار گرفته اید.
شاه: به هیچ وجه، حتی پدرم نمی توانست مرا زیر نفوذ خود درآورد. هیچکس مرا زیر نفوذ خود نمی تواند بگیرد، به شما قبلاً گفتم. من از لحاظ محبت به پدرم وابستگی داشتم. بله، تمجیدش میکردم. اما دیگر هیچ، هرگز نخواستم از او تقلید کنم. حتی اگر می خواستم امکان نداشت. دو شخصیت کاملاً متفاوتی بودیم، حتی با زمانهای کاملاً متفاوت، پدر من از هیچ شروع کرد. زمانیکه به قدرت رسید، این کشور هیچ چیزی نداشت. مسائلی مانند مسائل مرزی امروز را نداشت. مخصوصاً با روسها. پدر من میتوانست با همه دوستی بکند. تنها خطر از طرف انگلیسیها در سال 1907 بود که ایران با روسها تقسیم کرده بودند و میخواستند که این سرزمین که بین روسیه و امپراطوری هند قرار داشت سرزمین هیچکس نباشد. با طرد این پروژه از طرف انگلیسها، مسائل برای پدرم آسانتر شدند. من در عوض ... من از هیچ شروع نکردم ؛ یک تاج و تخت بدست آوردم به محض اینکه بر تخت سلطنت نشستم میبایستی کشوری را که از طرف بیگانگان اشغال شده بود رهبری نمایم. و فقط بیست و یکسال داشتم. بیست و یکسال زیاد نیست، نمیبایستی فقط بیگانهها را دور نگهدارم و بس، بلکه میبایستی با دست چپیها و دست راستیها مبارزه کنم. برای اینکه بیگانگان بر ما نفوذ بیشتری داشته باشند دست چپیها و راستیها را بوجود آورده بودند. نه، برای من آسان نبود، شاید برای من بیشتر مشکل بود تا برای پدرم. بدون اینکه جنگ سرد را به حساب بیاورم، که تا چند سال پیش همچنان ادامه داشت.
فالاچی: عالیجناب ، همین حالا در مورد مسائل مرزی صحبت نمودید. امروز بدترین همسایه شما کیست؟
شاه: هرگز نمیشود گفت، برای اینکه نمی دانم کی بدترین همسایه است. ولی فعلاً در حال حاضر مجبورم بگویم عراق.
فالاچی : عالیجناب مرا متعجب کردید از اینکه گفتید عراق، بدترین همسایه شما است، منتظر بودم که شوروی را نام ببرید.
شاه: شوروی... با شوروی روابط سیاسی و بازرگانی خوبی داریم. با شوروی قرارداد لوله کشی گاز داریم به شوروی گاز میفروشیم. از شوروی تکنسین میآوریم. جنگ سرد تمام شده است . مسئله اساسی با شوروی همچنان پابرجاست. ایران باید شک اساسی را بخاطر داشته باشد: کمونیست شدن یا نشدن؟ هیچکس نمیتواند اینقدر دیوانه و احمق باشد که امپریالیزم روس را انکار کند. سیاست امپریالیستی در شوروی همیشه وجود داشته و امروز، خطرناک است چون به مکتب کمونیستی وابستگی دارد. منظورم این است که مبارزه با کشورهائیکه فقط امپریالیست هستند ساده تر از مبارزه با کشورهای کمونیستی و امپریالیستی تواماً میباشد. رویای رسیدن به اقیانوس هند و خلیج فارس همیشه در روسها وجود داشته و ایران آخرین رای است برای رسیدن به این رویا، اگر آنها (روسها) بخواهند به این ها حمله کنند، وجود ما بستگی به مقاومت و خواست ما دارد. بنابراین مسئله مقاومت تا امروز همچنان برای ما باقی است.
ادامه دارد...