تکان میخوردی زیر نظر بودی، حتی با لحن معمولی هم که درباره شاهنشاه صحبت میکردی ممکن بود از ترس به لرزه افتادن پایههای حکومت در راه خانه سوار ماشینت کنند و ببرند جایی که خودت هم ندانی کجاست. حتی معلوم نباشد تا کی قرار است بمانی. فقط باید چشمهایت را میبستی تا برسی. آنجا برای اینکه کارهای کرده و نکرده را به تو بچسبانند از هر وسیلهای برای اذیت و شکنجهات استفاده میکردند.
گاهی میماندی اینها که جلوی تو هستند آدماند یا کفتار؟! کار به جایی میرسید که در دلت میگفتی صد رحمت به حیوان. خلاصه اینقدر کتک می خوردی که عین توپ خودت بالا و پایین میشدی بی آنکه دردی را حس کنی. بعد از مدتی هم که نه از ترس مرگ تو بلکه از خستگی شکنجه کردن رهایت میکردند. آنقدر میماندی تا تا به بهانهای آزادت کنند.
این شکنجه ها همه توسط ماموران ساواک انجام میشد. مامورانی که اغلب در سرزمین های اشغالی آموزش دیده بودند.
اما چه شد که حکومت تصمیم گرفت چنین جایی را بسازد تا با آن طاغوت را سر پا نگه دارد...
*پس از کودتای 28 مرداد 1332 که C.I.A نقش محوری آن را به عهده داشت، آمریکاییها تصمیم گرفتند ایران را به عنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، لذا در درجه اول به ایجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و تقویت آن و در مرحله دوم به وسیله ده نفر از مستشاران خود به سرپرستی سرهنگ یاتسویچ رئیس C.I.A سفارت آمریکا در ایران، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را بنیان نهاده که قانون آن در اسفند ماه سال 1335 بدون هیچ گونه مخالفت جدی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
ساواک در سال 1336 با یک صفحه قانون و یک دنیا اختیارات، با ریاست تیمور به عنوان اولین رئیس آن پا به عرصه وجود گذاشت و با اختیارات نامحدودی که به آن داده شد، به تدریج بر کلیه امور مملکت تسلط یافت.
در تمام وزارتخانهها حداقل یک افسر به عنوان منشی مستقر و در هر قسمت یک مامور آموزش دیده این سازمان به کار گمارده شد. همچنین تحت پوشش برنامههای به اصطلاح اجتماعی (از قبیل سپاه دانش، سپاه بهداشت، سپاه عمران و خانههای انصاف) در جریان ریزترین اطلاعات و فعالیتها در اقصی نقاط کشور قرار میگرفت.
از سوی دیگر، به منظور کنترل فعالیتهای سیاسی ایرانیان خارج از کشور، خصوصا دانشجویان و مبارزین، دفاتر ویژه و قدرتمندی را در اروپا و غرب تأسیس و با نفوذ در عمق برخی از تشکلها سعی کرد کوچکترین فعالیت آنها را زیر نظر داشته باشد.
با موقعیت به دست آمده، بختیار اولین رئیس ساواک که دارای قدرت نامحدودی شده بود و از طرفی نیز به یکی از مهمترین ایلها (بختیاری) وابستگی داشت، به فکر دستیابی به مناصب عالی و قبضه قدرت افتاد و وجود این مسائل موجب شد محمدرضا از جانب او احساس خطر کند.
این موضوع و مسائل مشابه دیگر سبب شد که شاه در صدد ایجاد دستگاههای کنترلکننده برآید و اعمال و رفتار سازمانها و افراد رده بالا را شخصا زیر نظر داشته باشد تا ضمن حفظ موقعیت خود، از بروز مسائل مشابه در آینده جلوگیری نماید. لذا یکی از نهادهایی که انجام این وظایف به عهدهاش گذاشته شد «سازمان بازرسی شاهنشاهی» بود.
دفتر ویژه اطلاعات
محمدرضا شاه در سال 1338 در سفری که به انگلستان داشت، طی ملاقاتی با ملکه، از او سؤال کرد:«شما چگونه از اخبار مملکت خود و دنیا به طور روزانه مطلع میشوید؟» و افزود: «هر روز 500-400 برگ گزارش برای من میفرستند. در روز که کار دارم و در شب هم که وقت مطالعه ندارم، لذا دستور میدهم در حضور خودم این گزارشها را در بخاری بسوزانند».
ملکه انگلیس در جواب او میگوید: «ما حدود 70 سال است برای این کار سازمان ویژهای داریم که همین تعداد اوراق را در دو نسخه خلاصه میکند و فقط به اطلاع من و نخستوزیر میرساند».
انگلیسیها که نمیخواستند از منافع خود در ایران بگذرند و همه چیز را تمام و کمال در اختیار آمریکاییها قرار دهند، با تمهیداتی در این سفر نظر محمدرضا را جلب نمودند تا فردی را برای فراگیری آموزشهای لازم به منظور ایجاد «دفتر ویژه اطلاعات» به لندن بفرستند که با توصیه شاپور جی نماینده تامالاختیار انگلیسیها در ایران، ارتشبد حسین فردوست که از دوستان کودکی محمدرضا بود برای این موضوع در نظر گرفته شد.
فردوست در این باره میگوید:
اردیبهشت سال 1338 بود و استاد دانشگاه جنگ بودم. روزی افسر گارد به دانشگاه آمد و اطلاع داد که شاه مرا احضار کرده است. بلافاصله به کاخ مرمر رفتم. ملاقات کوتاه بود و محمدرضا چند جمله بیشتر نگفت: «فردی در اتاق نصیری نشسته، برو او را ببین و هرچه گفت انجام بده و نه به من گزارش بده و نه دستور بخواه، هرچه گفت انجام میدهی!» گفتم: چشم! بیرون آمدم و به اتاق نصیری (ساختمان نزدیک در ورودی کاخ) رفتم. در آن زمان نصیری فرمانده گارد بود. به داخل اتاق رفتم. دیدم نصیری به اتفاق یک سیویل نشسته است، او بلند شد و گفت: «مرا میشناسید؟» یادم آمد همان فردی است که در میهمانی علم دیده بودم. گفتم شما را دیدهام ولی نامتان را نمیدانم. خود را معرفی کرد. او «شاپور جی» بود. در این موقع نصیری از اتاق خارج شد. دستور محمدرضا را به اطلاع شاپور جی رساندم...
او میافزاید:
بعدها مطلع شدم که شاه در بازگشت از سفر انگلیس به تهران، از نصیری میخواهد که دو نفر را برای فراگیری آموزش به او معرفی کند، نصیری نیز صمدیانپور و سرهنگ موثقی را معرفی میکند و محمدرضا هم میپذیرد.
فردوست ادامه میدهد:
شاپور جی در این باره به من گفت: پیش از این که بیایی، نزد شاه بودم و مطلع شدم که فرد دیگری را در نظر دارد. به او گفتم افراد فوق (صمدیانپور و موثقی) صلاحیت این مسئولیت بزرگ را ندارند و فلانی [من] برای این کار مناسب نیست.
شاه بلافاصله موافقت کرد.
به این ترتیب «حسین فردوست» توسط انگلیسیها برای تشکیل «دفتر ویژه اطلاعات» کاندیدا میشود.
فردوست میگوید:
در دوران محمدرضا، فقط و فقط با حمایت سفارتهای انگلیس و آمریکا بود که افراد میتوانستند به مقامات مهم برسند. این امر نه تنها در مورد من بلکه در مورد همه کسانی که مشاغل و پستهای درجه اول را در اختیار داشتند، صادق است.
فردای روزی که به دستور محمدرضا با شاپور جی مرتبط شدم، با هواپیما به مقصد لندن پرواز کردم. شاپور جی هیچ آدرس و امکان تماسی در اختیارم نگذاشت و گفت که خود آنها مرا پیدا خواهند کرد. او تنها از شماره پروازم اطلاع داشت. در فرودگاه لندن نزدیک باجه پاسپورت، فرد مسنی مستقیم به طرف من آمد و پرسید: سرهنگ فردوست؟ گفتم: بله خود را به عنوان میهماندار من در مدت اقامتم معرفی کرد. بعد فهمیدم که وی کارمند بازنشسته 6-M1 است و از او برای این نوع کارها استفاده میکنند. او مرا با تشریفات، سریع از فرودگاه خارج کرد و به هتل درجه یکی برد که پشت دیوار یک کاخ واقع بود و کلید اتاق را به دستم داد.
آموزش من توسط سه استاد بود که هر یک، یک روز میآمدند و دنباله درس را میگرفتند. هر سه فارسی میدانستند و یکی که فارسی کم میدانست، با خود مترجم میآورد. روزهای شنبه و یکشنبه تعطیل بود و پنج روز در هفته صبح و بعد از ظهر کلاس داشتم.
من حدود ده جزوه یادداشتبرداری کردم که اجازه بردن آن با خودم را ندادند. بعدها در تهران این جزوهها توسط شاپور جی به من تحویل شد. پس از پایان تدریس این سه استاد، دو استاد دعوتی تدریس را شروع کردند، که یکی متخصص کمونیسم بود و دیگری متخصص مسائل اقتصاد ایران.
استاد متخصص کمونیسم فرد بسیار باسوادی بود و میگفتند جزء معدود متخصصینی است که در جهان وجود دارد.
استاد دعوتی دوم، متخصص مسائل ایران بود. ظاهر و رفتار او نشان میداد که یک شخصیت دانشگاهی است و از ایران شناسان انگلیسی میباشد.»
فردوست در ادامه میگوید:
«علاوه بر آموزش، در یکی از روزها مرا به بایگانی راکدی که در عمق 50-40 متری زمین قرار داشت بردند. سیستم بایگانی به نحوی بود که هر چه میخواستند فورا حاضر میشد و فقط کافی بود به مسئول مربوط گفته شود... با کمال تعجب، شاپور جی را در آنجا دیدم. شاپور جی توضیح داد که در مورد تمام کشورهای جهان و خود انگلستان از تاریخی که سندی موجود بوده، فیلم و مدارک در این باره جمع شده و مدارک فقط جنبه اطلاعاتی و سیاسی نداشته و جنبه تاریخی نیز دارد. در مورد ایران گفت که از زمان شاه عباس هر مدرکی بخواهی موجود است و سپس گفت: آیا میخواهی فیلمهایی از رضا، بسیار قبل از سلطنت او و پس از سلطنتش و فیلم طفولیت و زندگی محمدرضا را ببینی؟ ابراز تمایل کردم. شاپور جی روی پرده سینما به نمایشی تصاویری از زندگی رضاشاه پرداخت؛ از موقعی که یک قزاق ساده بود و به تدریج ترفیع گرفت و فیلمهای نایاب و بکری از دوران سلطنت او که هر یک مربوط به دورانی از تاریخ او بود و نمونه هایی از خط وی و قراردادهای مهمی که بسته بود، به من نشان داد. به هرحال پس از پایان فیلم رضاشاه، خواستم که فیلم محمدرضا را نشان دهد. شاپور، با وجودی که خودش پیشنهاد کرده بود، گفت: «فکر میکنم زود است!»
پس از پایان دروس شفاهی، مدت 48 ساعت در حوالی بندر پلیموت (جنوب انگلستان که مرکز اصلی نیروی دریایی است) آموزش عملی دیدم.
یک آموزش عملی راجع به انواع تخریبها، آتشزا و انفجاری، مانند پرتاب با وسایل مختلف (نارنجکهای آتشزا و انفجاری) که در محوطه وسیع و دارای سنگرهای عمیق صورت گرفت. سپس انفجار روی موتورهای بزرگ فولادی انجام شد. موتورهای بلا استفاده زیادی وجود داشت که پس از انفجار، دیگر به درد نمیخورد. این درس عملی در دو جلسه و هر جلسه حدود دو ساعت به طول انجامید. یک جلسه نیز با فرد دیگری آموزش دیدم که او فقط انواع سلاحهای دوربین دار بسیار دقیق را نشان میداد. آنها را باز میکرد و خصوصیات هر یک را میگفت و سپس توضیح میداد: «این سلاح را به دست یک تیرانداز ماهر که در اینجا تعلیم میبیند میدهیم، فردی که سرویس باید از او استفاده کند را در اینجا آموزش میدهیم، سپس هرگاه تصمیم به ترور شخصیتی گرفته شود، او هر قدر هم محافظ داشته باشد در امان نیست! ... مشخص بود که در این مکان افراد زیادی از نقاط مختلف دنیا آموزش میبینند و برای عملیات ترور و خرابکاری اعزام میشوند و یا به کشور خود باز میگردند و منتظر زمانی می شوند که به آنها دستور عملیات برسد ممکن است این انتظار بسیار طولانی باشد.
در بازگشت به تهران، از محمدرضا وقت ملاقات خواستم، بلافاصله [اجازه] داد. راجع به دوره آموزش کلیات را گفتم و توضیح دادم که همه چیز را یاد دادند و خیلی هم احترام کردند، گفت: «موظفند از این کشور خیلی استفاده میبرند!» سپس گفت: «هرچه برای تشکیل دفتر خواستهاید تصویب کردهام»
من [برای ایجاد دفتر ویژه اطلاعات] طبق الگوی انگلستان، به سازماندهی پرداختم. به افسران منتخب خود آموزش کامل دادم. وسایل کار آماده شد و چون فشرده کار شد، پس از سه ماه «دفتر وزارت اطلاعات» شروع به کار نمود.
پس از آن فردوست بنا به دعوت انگلیسیها و برای تکمیل آموختههای خود، طی سالهای 1338 تا 1342 جهت فراگیری آموزشهای مختلف، سه دوره آموزشی دیگر نیز توسط اینتلیجنس سرویس در انگلستان دیده است که عبارتند از:
1- آموزش سازماندهی، دفتر ویژه
2- آموزش تلخیص و ارزیابی خبر
3- آموزش حفاظت
4- آموزش تحقیق
5- گزارشنویسی
6- آموزش شبکههای پنهانی
7- آموزش استخدام و عضویابی
8- آموزش اطلاعات و ضد اطلاعات
9- آموزش ضد براندازی
10- آموزش جنگ روانی
شورای عالی هماهنگی
در انگلستان مرکز اطلاعاتی کشور همان «J.I.C» و ارگان ادارهکننده آن «دفتر ویژه (اسپیشل بورو) است. فردوست در بازگشت به ایران سیستم فوق را برای محمدرضا توضیح میدهد و طبق آن در ایران «شورای هماهنگی» (مشابه J.I.C) و «دفتر ویژه اطلاعات» (مشابه «اسپیشل بورو») ایجاد میشود که خود او به عنوان رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» انتخاب شده و دبیر «شورای عالی هماهنگی» نیز میگردد.
فردوست طبق الگوی انگلیس، ظاهر، ارگان مشابه «کمیته مشترک اطلاعاتی» J.I.C را نیز با نام «شورای امنیت کشور» تشکیل میدهد و با تصویب محمدرضا مقرر میشود که جلسات آن به طور هفتگی در ساختمانی درون محوطه کاخ مرمر، که آن را محل کار اداره دوم ارتش کرده بود، تشکیل شود. محمدرضا شرکت وزراء را در ارگان فوق منع کرده و اولین جلسات با ترکیب زیر تشکیل میشود:
1- رئیس اداره دوم ارتش
2- رئیس ساواک
3- رئیس شهربانی کل کشور
4- فرمانده ژاندارمری کل کشور
5- رئیس «دفتر ویژه اطلاعات» و دبیر شورا
فردوست میگوید:
جلسات شورای امنیت با همان مقامات ادامه داشت. این جلسات به هیچوجه آن چیزی که انگلیسیها آموزش داده و انتظار داشتند نبود. مطلب مهمی در آن مطرح نمیشد و اکثر به جوک و شوخی و صرف تنقلات میگذشت. علت آن بود که اعضاء با محمدرضا ملاقات داشتند و برای خودشیرینی، ترجیح میدادند که مسائل خود را مستقیما با محمدرضا مطرح کنند. بنابراین تا سال 1349 در ایران عملا نظام اطلاعاتی و امنیتی هماهنگ تحقق نیافت.
وی در ادامه میگوید:
در سال 1349 یک روز صبح، محمد رضا وزیر جنگ (ارتشبد عظیمی) رئیس ستاد ارتش (جم یا ازهاری دقیقا یادم نیست کدامیک بودند، احتمالا جم بود). رئیس ساواک (نصیری)، رئیس اداره دوم ارتش (پالیزبان)، رئیس شهربانی (مبصر) و فرمانده ژاندارمری (اویسی) را به کاخ مرمر احضار کرد. در این جلسه من به دلایلی حضور نداشتم. مقامات پس از حضور نزد شاه مشاهده کردند که شاپور جی نیز آنجاست. ابتدا شاپور جی، به عنوان نماینده دولت انگلستان شروع به صحبت کرد و مقامات از سخنان او یادداشت برداشتند. شاپور جی چنین گفت: «همان طور که مستحضرید شورای امنیت کشور اهمیت فوقالعاده و حیاتی در حفظ امنیت کشور و پیشبینی وقایع در سطوح عالی مملکتی دارد. لذا از انگلستان به من دستور داده شده که اهمیت این شورا را به اعلیضرت یادآوری کنم (شاپور جی نمیگوید کدام مقام انگلستان، اما قاعدتا باید نخستوزیر باشد). لذا اعلیحضرت ترجیح دادند که این مطالب با حضور خودشان بازگو شود: اول اینکه، جلسات شورا باید منظم تشکیل شود. دوم اینکه، همه موضوعات مهم مملکتی و امنیتی و خارجی باید در آن مطرح شود. سوم اینکه، هرگاه یکی از اعضای شورا مطلبی را قبل از تشکیل شورا مستقیما به اطلاع اعلیحضرت گفته باشد دلیل بر این نیست که در شورا مطرح نشود. صورت جلسات شورا منظما باید به اطلاع اعلیحضرت برسد و دستورات صادره دقیقا باید اجرا گردد و چنین نباشد که چون فلان عضو شورا فلان مطلب را به اطلاع اعلیحضرت رسانده دیگر آن را در شورا مطرح نکند. اطلاع مستقیم و فوری اعلیحضرت یک جنبه کار است و اطلاع شورا جنبه دیگر کار که با بررسی جوانب مختلف موضوع مسئله پخته خواهد شد. چهارم این که مقامات انگلستان سفارش نمودند که علاوه بر شورای موجود، یک شورای دیگر نیز مرکب از معاونین ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی و با شرکت مسئول شورای عالی تشکیل شود و صورتجلسات این شورای جدید به اطلاع اعلیحضرت و اعضای شورای رده یک برسد.»
پس از سخنان شاپور جی که تماما یادداشت میشد، محمدرضا مقداری راجع به اهمیت شورای رده یک و شورای رده دو (که باید تشکیل شود) صحبت کرد و به شدت همکاری و صمیمیت اعضاء را خواست و تهدید نمود که در غیر این صورت مشاغلشان در معرض تعویض قرار خواهد گرفت.
ادامه دارد...