اورکت های شاهنشاهی

کد خبر: ۲۰۱۷۶۲
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۹:۴۰ - 20January 2013

 بعضی از تحلیل گران خارجی سال 1975، یعنی اواخر سال 1353 و 9 ماهه ی اول سال 1354، را نقطه ی آغاز افول قدرت شاه در ایران می دانند. وقایعی که در این سال رخ داد، به حسب ظاهر همه از نیرومندتر شدن موقعیت شاه و رژیم سلطنت در ایران حکایت می کرد.

 

در این میان درباریان، به فکر راه انداختن جشن های تازه‌ای افتادند. این بار پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی را در آبان 1354، بهانه ای برای ریخت و پاش های تازه قرار دادند. اسدالله علم یکی از معاونین خود، دکتر باهری را که سوابق توده ای داشت برای سرپرستی برنامه‌های تبلیغاتی این جشن‌ها برگزید و ده‌ها کتاب در وصف خاندان پهلوی که هر یک با مقدمه‌ای با امضای علم آغاز می شد، انتشار یافت.

 

این ثروت‌های زیادی که خرج خوش گذرانی طاغوتیان می‌شد نه به نفع زندگی روزمره ملت می‌خورد و نه حتی آینده کشور را مصون از جنگ و دستبرد بیگانگان می‌کرد.

 

خاندان پهلوی که سر مست بودند از این خرج ها و جشن‌ها وقتی به خود آمدند که دیگر کار از کار گذشته بود. سال 57 ایرانی بدون آبادانی مانده بود و دیگر هیچ. نه ذخایر طبیعی داشتیم و نه در صنعتی پیشرفت کرده بودیم. حتی در مسائل نظامی هم به گونه ای نبودیم که بشود با اتکاء به آن تهدیدها را رد کرد.

 

بنابراین درباریان شاه و ژنرال‌هایش به دنبال طرح روز «ر+1» در آمدند. طرحی که در دی‌ماه 1357 تنها آخرین هفته‌های حیات رژیم پهلوی به صورت جدی تدوین شد و در مذاکرات روز 25 دی ماه 1357 که شورای فرماندهان نیروهای مسلح برگزار شد و متن گفت‌وگوهای به روی نوار ضبط شده آن موجود است مطرح گردید. صحبتها از این قرار است که:

 

*برقراری حکومت نظامی در مناطقی که در آن زمان حکومت نظامی در آنجا برقرار نبود، اعلام وضعیت قرمز و واگذاری امور امنیت به فرماندهان نظامی به دلیل ضعف شهربانی‌های محل، استقرار نیروهای کافی از سوی نیروی زمینی در پشتیبانی شهربانی و جلوگیری از تفرقه زیاد نیروهای زمینی، پیشنهادهای تیمسار خواجه‌نوری بود که اولویت مبارزه با اغتشاشات را در شهرهای تهران، تبریز، رضاییه(ارومیه)، سنندج، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، خرمشهر، اهواز،‌قم، کرمانشاه، رشت، بندرپهلوی(انزلی)، اراک، ساری، گرگان، آمل، ‌بابل، کاشان، بندرعباس، بوشهر، زاهدان، بیرجند، تربیت حیدریه و کرمان می‌دانست.

 

اما طوفانیان به شدت با تقسیم‌بندی و اولویت سپهبد خواجه‌نوری مخالف بود و عقیده داشت چون ایرانی‌ها ملتی دنباله‌رو هستند اگر تمام فشارها روی پایتخت گذاشته شود دیگر شهرها هم به تدریج آرام می‌شود.

طوفانیان گله کرد که فرماندهان لشکرها در درخواست اقلام مورد نیاز زیاده‌روی و اغراق می‌کنند.

مثلاً وقتی وزارت جنگ اقلام لباس گرم را برای پوشش سربازان در اردبیل، تبریز و همدان درخواست می‌کند، آنقدر تعداد درخواست زیاد بود که رئیس هیأت مستشاری آمریکا در ستاد گفت این همه لباس گرم(اورکت) در تمام آمریکا پیدا نمی‌شود.

 

طوفانیان هشدار داد همه مراقبت کنند یک سوزن از این وسایل در شهر فروخته نشود که اگر فروخته شود آبروی ارتش رفته است.

سپهبد ناصر مقدم درخواست اعلام وضعیت قرمز در تمام شهرهایی کرد که شورای امنیت محل، آن را اضطراری تشخیص داده است.

خواجه‌نوری توضیح داد وضعیت قرمز یعنی اینکه ژاندارمری‌ها و شهربانی‌ها آن منطقه تحت نظر فرماندار نظامی منطقه قرار گیرند. خواجه‌نوری افزود بهتر است در روز «ر» وضعیت کشور قرمز اعلام شود. خواجه‌نوری سعی کرد در مورد عملیات اشغال تأسیسات حیاتی تصمیم قطعی گرفته شود اما قره‌باغی از آن گذشت و نگذاشت مطرح شود و گفت که هفتاد گروهان مورد نیاز به موقع در اختیار قرار خواهد گرفت.

 

سپهبد صانعی معاون نیروی زمینی ارتش را در آستانه سقوط خواند و پیشنهاد کرد به محض بیرون رفتن شاه، جنگ و خونریزی داخلی ایجاد خواهد شد. او پیشنهاد کرد عزیمت شاه موکول شود به اینکه پیش از رفتن شاه تمام رؤسای مخالفان دستگیر شوند. «تمام رؤسا و سرکردگان مخالفین در هر لباس و در هر موقعیتی که هستند باید دستگیر شوند، ولو 20 هزار نفر و این طرح را باید ما آماده کنیم و جای آنها را هم تعیین کنیم».

 

صانعی افزود باید برق و سوخت مملکت را در دست بگیریم نه با حرف‌ها و کاغذها بلکه با زور گلوله و سرنیزه یعنی ما که ارتش فنی نیستیم ما آنچه (نفرات) فنی داریم باید به کار گیریم و آنچه را که نداریم باید از سرنیزه و طپانچه‌تان استفاده کنیم یعنی نفر فنی را پشت دستگاه بگذاریم و گلوله را هم پشت سرش بگذاریم. بگوییم کارت را می‌کنی یا تو را می‌کشیم، اگر کرد که کارش را می‌کند، اگر نکرد 10 نفرشان که کشته شدند، بقیه حساب کار خودشان را می‌کنند.

 

پیشنهاد سوم سپهبد صانعی در اختیار گرفتن دستگاه تبلیغاتی کشور و راه‌اندازی رادیو و تلویزیون بود که در آن روزها، در تمام ساعات شبانه‌روز ترانه یا فیلم‌های سینمایی و فیلم‌های مربوط به حیوانات پخش می‌کرد. تمام تلاش‌های قره‌باغی و ستاد بزرگ در طول ماه دی و بهمن برای راه‌اندازی یک برنامه رادیویی ارتش پخش برنامه‌ای از تلویزیون بی‌نتیجه ماند زیرا سرودی که در ابتدای برنامه پخش می‌شد کلمات «مهرشاه» را داشت که تلویزیون با پخش آن مخالف بود و می‌گفت به علت خونریزی شدید این چند ماه، باعث برانگیختن مردم و تحریم رادیو و تلویزیون می‌شود.

 

قبلاً تا سال 1348 ارتش دارای یک برنامه رادیویی نیم‌ساعته به نام صدای ارتش بود که تاریخ راه‌اندازی آن به سال 1324 هـ.ش مقارن حوادث آذربایجان می‌رسید. اما در سال 1348 در دوران تصدی معاونت فنی وزارت اطلاعات و جهانگردی به وسیله دکتر منوچهر آزمون و مدیریت کل رادیو ایران به وسیله ایرج گلسرخی، بنا به پیشنهاد آن دو و موافقت شاه، برنامه روزانه ارتش که روزهای دوشنبه و جمعه مدت آن تا 45 دقیقه افزایش می‌یافت قطع شد و دیگر ارتش برنامه‌ای نداشت. ارتش در سال‌های 1327تا 1332 در دورانی که تأسیسات رادیویی در ایران بسیار ناچیز و محدود بود در بیشتر مراکز استان‌ها برنامه رادیویی از فرستنده‌های نظامی پخش می‌کرد که مبتکر آن سپهبد رزم‌آرا رئیس وقت ستاد ارتش در سال‌های 1325 تا تیر 1329 بود اما در سال 1357 ارتش فاقد برنامه رادیویی بود و یکی از پیشنهادهای بی‌نتیجه و زمان گذشته قره‌باغی و امیران ستاد، راه‌اندازی یک برنامه رادیویی و تلویزیونی برای ایجاد تفاهم با مردم و مطرح کردن این مسأله بود که ارتش میل ندارد دست به خونریزی بزند.

 

در آن ماه‌های واپسین رژیم شاه، رادیوی بی‌بی‌سی سعی داشت مردم را به جان ارتش و ارتش را به جان مردم بی‌ا‌ندازد و کمونیست‌ها نیز این حرکت را تشویق می‌کردند. هدف یک خونریزی بزرگ دو طرفه بود، تنها کسی که مردم را از هرگونه تعرض به ارتش و ارتشیان برحذر داشته و حتی فرمان می‌داد در صورت حمله اشرار به ارتشیان مردم از نظامیان دفاع کنند، آیت‌الله امام خمینی بود که در جلسه فرماندهان نیز به این دستور اشاره شده و با همان غرور و تبختر به آن اعتراض شده بود که ارتش چقدر ضعیف و عاجر شده است که «آقا» از پاریس به مردم هشدار می‌دهد از آزار نظامیان خودداری کنند.

 

قره‌باغی در پاسخ گفته‌های سپهبد صانعی گفت که ارتش در سیاست دخالت نمی‌کند و از دولت قانونی پشتیبانی می‌کند و تصمیمی که صانعی می‌گوید تصمیم سیاسی است، هرگاه نخست وزیر فرار کند یا از خود سلب مسئولیت کند و ما بدون نخستین وزیر بمانیم باید این صحبت‌ها بشود، سیاست را باید نخست وزیر تعیین کند، کما اینکه همین که فرمودید باید مخالفین را بگیرند شما می‌گویید 10 هزار نفر ایشان گفته‌اند 100 هزار نفر، روش کار را باید نخست‌وزیر تعیین کند.

 

از فحوای گفته‌های قره‌باغی و سایر فرماندهان در همین جلسه مسائل زیر استنباط می‌شود:

قره‌باغی به گونه‌ای نگران قضایاست که به عنوان بالاترین مقام ارتش دستور می‌دهد کلیه مؤسسات فرهنگی سطح بالای ارتش، مانند دستگاه پدافند ملی، موقتاً تعطیل و افسران در حال گذراندن دوره برای انجام مأموریت‌های طرح روز «ر+1» اعزام شوند.

تیمسار صانعی که آن روزها تحت تأثیر گزارش رسانه‌های غربی قرار دارد از احتمال حمله ارتش شوروی به ایران سخن به میان می‌آورد و دقایقی متمادی به بحثی بی‌نتیجه درباره نحوه حمله احتمالی شوروی‌ها به شمال ایران می‌پردازد!

ربیعی خودستایانه درخواست می‌کند که در آن مورد نگرانی نداشته باشند و مقابله با نیروهای مهاجم شوروی را به او نیروی هوایی تحت فرمانش واگذار کنند!

 

قره‌باغی به آنها خاطرجمعی می‌دهد که در صورت بروز چنین واقعه‌ای آمریکایی‌ها وارد صحنه شده و خود به رویارویی شوروی‌ها خواهند شتافت.

در مواردی از ربیعی خواسته می‌شود که درجه‌داران و سربازان نیروی هوایی را به عنوان کمک در اختیار نیروی زمینی و یگان‌های مأمور اجرای برنامه روز(ر+1) بگذارد.

در جلسه روز 25 دی و در دو جلسه در اوایل بهمن موضوعات مختلفی مطرح می‌شود. نتیجه آن همه بحث‌های گوناگون، فرساینده و طراحی‌های مختلف، طرح کورتاژ است که در اواخر دی‌ماه تدوین می‌شود و در اوایل بهمن به مرحله قطعی می‌رسد و به دلیل اختلاف نظر ژنرال‌ها و امید آنها به اینکه همه چیز به خوبی خاتمه خواهد یافت بلااجرا می‌ماند.

 

بعضی از آنها که هوشمندتر و موقعیت‌شناس‌ترند به موقع خود را مخفی کرده از کشور خارج می‌شوند. بعضی به گونه‌ای درصدد تماس با مخالفان بوده سعی می‌کنند خود را به اپوزیسیون نزدیک کنند. بعضی چون فردوست، ژنرال‌ها را از هرگونه اتخاذ روش‌های خشن و نامعقول برحذر می‌دارند. بعضی چون تیمسار ناصر مقدم که تمام راهها را با توجه به ناکارآمدی،‌ کند ذهنی و سست‌رأیی و سردرگمی ارتشبد قره‌باغی به بن‌بست رسیده می‌انگارند، از طریق آشنایان و بستگان و خویشاوندان سببی یا نسبی درصدد رفع و رجوع بر می‌آیند.

 

تیمسار ناصر مقدم به وسیله آقای نصرت‌الله امینی اراکی که از سران جبهه ملی شده است و همسر تیمسار با آقای امینی فامیل و منزل آنها در یکی از کوچه‌های نزدیک میدان تجریش در همسایگی هم قرار دارد به مهندس بازرگان و نهضت ملی نزدیک می‌شود و درصدد ائتلاف با نهضت آزادی بر می‌آید، کما اینکه بازرگان تصمیم می‌گیرد در دولت موقت، پست ریاست سازمان ضد جاسوسی کشور را که جانشین سازمان اطلاعات و امنیت بدنام خواهد شد به او بدهد.

سپهبد بخشی‌آذر از طریق خویشاوند خود، آقای نجفقلی پسیان روزنامه‌نگار قدیمی و سردبیر اسبق روزنامه اطلاعات که پس از اعلام انحلال روزنامه ندای ایران نوین (که پسیان سردبیرش بوده) بیکار و خانه‌نشین است، به ملیّون نزدیک می‌شود. پسیان به علت سابقه طولانی روزنامه‌نگاری و آشنایی با بیشتر سیاستمداران به سرکار و بازنشسته می‌تواند وسیله مذاکره و ارتباط طرفین شود. پسیان از دوستان دریادار برکنار شده، مغضوب و مطرود شاه، احمد مدنی است. بخشی‌آذر که با پسیان نسبت خانوادگی دارد درصدد ائتلاف با اپوزیسیون ملی-مذهبی بر می‌آید.

 

پسیان در خاطرات خود آورده است روزی که برای دیدن سپهبد بخشی آذر به ستاد رفته بود ناگهان ارتشبد قره‌باغی وارد اتاق کار سپهبد بخشی آذر شده، از دیدن نجفقلی پسیان در آنجا متحیر و خشمگین شده بنای ایرادگیری به سپهبد خلیل بخشی آذر را می‌گیرد، که چرا یک روزنامه‌نگار را به ستاد ارتش راه داده و محل دیدار خود را به جای خانه در آن مکان تعیین کرده است.

 

آقای پسیان می‌نویسد:

 

« در روزهای بعد از جمعه خونین شایعات بسیار در افواه جاری بوده است و دروغ بزرگ و کوچک حمله انتقام جویانه انقلابیون به ستاد بزرگ و نظایر اینها... روزی به مناسبت نگرانی که از حال سپهبد هوشنگ حاتم جانشین رئیس ستاد بزرگ و سپهبد بخشی آذر رئیس اداره دوم ستاد، دوستان دوران تحصیلم در دانشکده افسری داشتم، گفتم هر طور شده بروم و اینها را ببینم.

یکی دو نفر از دوستان، بخصوص افسران مرا برحذر داشتند و از خطراتی که در آن منطقه حتی عابرین را تهدید می‌کند مطالبی گفتند... یک دنده و خیره‌سر به خود گفتم می‌روم و مثل یک سرباز وارد جبهه می‌شوم. به محض رسیدن به در بزرگ از زمین و زمان صدای ایست و گلنگدن زدن بلند شد. خود را به دفتر اطلاعات رساندم و هدفم را گفتم. با تیمسار سپهبد بخشی آذر که داماد خواهر ناتنی‌ام مرحومه فاطمه آیرم بود تماس گرفتند. گفته بود بیاید. با یک سرباز ژ-3 به دست به سراغ ایشان رفتم. البته نه به این سادگی، از در و پیکر مراقبت می‌کردند. سرانجام وارد دفترش شدم. پذیرایی خیلی خوبی کرد... با هول و تکان بلند شد و جلو آمد و با قسم و آیه پرسید تو را خدا چه شده؟ ... وقتی گفتم آمده بودم دیدنت بیشتر ناراحت شد و گفت «مگر تلفن نداشتی مگر تلفن میسر نبود.. آقای پسیان به خدا اگر من جای شما بودم و مسؤولیتی نداشتم به خدا حتی این روزها از خانه هم خارج نمی‌شدم....»‌راستی اینکه آن روزها روزهای بیکاری‌ام بود. حزب ایران نوین منحل و روزنامه‌اش هم تعطیل شده بود. به دستور علم، نویسنده را به روزنامه رستاخیز دعوت نکردند. این هم خواست و لطف خدا بوده که بعدها مشکلی برایم پیش نیاید... به هر حال نشستیم و مشغول گپ زدن شدیم.

 

گفت‌وگو به دوستان دیروز و امروز کشید. مثلاً به کسانی چون سرلشکر فرسیو، دادستان ارتش که در دوارن امنیت ظاهری کشور، ترور شده بود. صحبت به وضع حاتم کشید. جانشین قره‌باغی در ستاد ارتش. حاتم یکی دو سال بعد از نویسنده، دانشکده افسری را تمام کرده بود. به همین جهت با اینکه او را می‌شناختم و سلام و علیکی با هم داشتیم، ولی دوست نبودیم. برای ایشان را که نویسنده‌ای معروف و پزشکی حاذق بود، در دوران فعالیت در روزنامه‌ها می‌شناختم. مردی متقی و فعال بود اینکه نیز ریاست گروهی از کارشناسان پزشکی را دارد و گویا در خیابان نجات‌اللهی کار می‌کند. به هر حال سپهبد بخشی آذر با مقدمه‌ای که از نظر خوانندگان گذشت و صحبتی که در مورد آشنایی با حاتم کرده بود، مرا دعوت کرد همراهش به اتاق ایشان بروم...

چنین کردیم، سپهبد حاتم کمی رنگ پریده و خسته بود. احوالپرسی تشریفاتی مختصری کردیم، نه من در مورد اوضاع کشور حرفی زدم و نه او چیز گفت: دقایقی نگذشته بود که ارتشبد قره‌باغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران! وارد شد، در جلوه‌ای قلابی و ابهتی دروغین.. با اینکه مرا می‌شناخت پرسید این آقا اینجا چه می‌کنند؟ سپهبد بخشی آذر با فروتنی و کمی هم ناراحتی گفت: آقای پسیان دایی خانم بنده هستند، آمده بودند حالم را بپرسند. گفت: مگر خانه و زندگی و تلفن ندارید؟ ستاد بزرگ جای دیدار نیست آن هم در این شرایط و بعد هم در این اتاق...

دلم نخواست ساکت باشم و او ادامه بدهد. گفتم تیمسار ارتشبد عزیز، قیافه و سن من و نام خانوادگیم و هم‌شاگردی بودن با شما بیانگر این واقعیت است که تروریست نیستم. بعد هم چند بار، در چند محل تفتیش بدنی شده‌ام. حالا هم طبق وظیفه خبرنگاری اینجا آمده‌ام و به من هم گفته‌اند نگویم مال کدام روزنامه هستم...

 

قره‌باغی خودش را جمع و جور کرد و بی‌آنکه بپرسد از کدام روزنامه و فلان و فلان ... مثل اینکه ناراحت شده باشد خطاب به حاتم گفت: من می‌روم، هرچه پیش آید به همان شماره‌ای که دادم گزارش کنید و رفت...

 

نظر شما
پربیننده ها