*سی ساعتی که هرگز فراموش نخواهم کرد
اواخر شب بالاخره طاقتم طاق شد و به آبدارچی گفتم که وضعیت من این چنین است او رفت و به یک پاسبان گفت. پاسبان به گروهبان، گروهبان به افسری که مافوقش بود قضیه را گفت. آن افسر هم به سرهنگ زمانی انتقال داد. از این همه انتقال پیام ترسیدم و با خودم گفتم نکند اتفاقی افتاده باشد. از طرفی هم خندهام گرفته بود که برای چنین کار پیش پا افتادهای میبایست یک سلسله مراتب اداری طی شود.
دلنوشتههای یک کشاورز جهادی
*شرط آقای خامنهای برای حضور در یک میهمانی
تاب «تلخترین نوشته من»، دستنوشتههای «حاج حیدر رحیمپور(ازغدی)» است که در آن به برخی مشکلات رایج و ریشهای در زمینههای کشاورزی و دامپروری پرداخته که مانع از پیشرفت این صنایع سودمند در کشور است. نویسنده با اعتراف به تلخی کتاب میگوید"امامِ انقلاب، انتقاد بجا را لازمه انقلاب میدانند، لیکن منِ منتقدِ حرفهای کرسی در دانشگاه و منبری در حوزه ندارم، و نقدم: «تلخترین نوشته من» است" اما انصافاً نوشتاری بس منطقی مینماید.
حیدر رحیم پور در خاطرات خود آورد است: یکی از کبابی ها که پشت شیشه مغازهاش نوشته بود این کبابی از گوشتهای وارداتی استفاده نمیکند و به همین گزارش، فروشش آنچنان گردید که هرگز توان پاسخگویی متقاضیان را نداشت.
*زانو زدن تیمسار ارتش شاهنشاهی مقابل دکتر شریعتی دکتر علی شریعتی از جمله مبارزینی بود که در زمان طاغوت مدتی به زندان افتاد. خسرو منصوریان خاطره ای از آن دوران را خود از زبان دکتر شریعتی شنیده و اینگونه نقل میکند:*دکتر شریعتی میگفت: تیمسار باز رو کرد به حسینزاده و ادامه داد: من برای این که ته و توی قضیه را در بیاورم از اهل خانه شروع به تحقیق کردم. تا این که بالاخره از طریق رانندهام متوجه شدم دخترم ماههاست به حسینیه ارشاد میرود. اوایل عصرهای جمعه از ساعت 2 برای اینکه در حسینیه جای نشستن باشد رانندهام را به حسینیه میبرده و شبها برمیگردانده است. اندک اندک در جمعههای بعد دخترم با چند دختر دیگر در حسینیه ارشاد آشنا میشود که اهل جنوب شهر بودند. بر این اساس با ماشین راننده من که شماره و نشان تاج سلطنتی را بر خود داشت آنها را به منازل خود میرساند حالا یک نفر در گود عربهاست.