به مناسبت سی و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و به منظور مرور خاطرات آن روزهای سراسر حماسه در نظر داریم گوشههایی از خاطرات شخصیتهای مبارز و انقلابی را منتشر کنیم. این خاطرات برگرفته از کتاب خاطرات این مبارزان است که قبلا توسط سوره مهر منتشر شدهاند.
در کتاب «احمد احمد» که به چاپ شانزدهم رسیده است، میخوانیم: «اوجگیرى مخالفتها با لایحه «انجمنهاى ایالتى و ولایتى» موجب آشنایى من با نام حضرت امام شد. از آن روز من عاشق و شیفته این پیر فرزانه شدم. برادرم مهدى این راه را بهتر از من رفت، زیرا او با عضویت در هیئتهاى مؤتلفه، خود را کاملاً تحت انقیاد و اطاعت رهبر مردمى انقلاب درآورده بود و به دفعات توانسته بود به محضر ایشان برسد و از رهنمودهاى او بهره جوید.
اندیشه ارسال نشریه نداى حق به آدرسهایى که مجله راه مریم را دریافت مىکردند و هزینههاى مربوط به این کار مانند تهیه پاکت، تمبر و بهاى مجله؛ ما را برآن داشت که به طور جدى به فکر تأمین بودجه و چارهاى باشیم.
روزى که با برادرم مهدى در این خصوص صحبت مىکردم. او گفت که گزارشى از فعالیت هایمان به محضر امام بدهید، اگر کار شما مورد تأییدشان باشد از شما حمایت کرده و کمک مىکند. من از او خواستم که امکان ملاقات با حضرت امام را برایمان فراهم کند. او نیز پس از مشورت با حاج مهدى عراقى خواسته ما را پذیرفت و قول داد که در اولین ملاقات با امام، تقاضاى ما را براى دیدار حضورى طرح کند.
ما نیز مشغول تهیه گزارشى شدیم تا بتوانیم بهآنوسیله نظر و تأیید امام را نسبت به کارهاى خود جلب کنیم. مرجانى که دایره فعالیتش گسترده تر و نفوذى در حوزه مرکزى بود، توانست حدود 48 جلد کتابى را که درباره تبلیغ میسیونرهاى مسیحى در ایران چاپ شده بود، جمع کند. ما این کتابها و یک سرى نشریات راه مریم و راه عیسى را داخل یکى، دو تا گونى ریخته و منتظر شدیم تا روز موعود فرارسد.
اوایل سال 1342 روزى که برادرم و شهید حاج مهدى عراقى با حضرت امام ملاقات داشتند، من، مرجانى و میرمحمد صادقى نیز با آنها همراه شده و به قم رفتیم.
شهید حاج مهدى عراقى و برادرم، صبح به دیدار حضرت امام رفتند و ما در حرم حضرت معصومه(س) منتظر آنها شدیم. وقتى از نزد امام برگشتند، به ما گفتند: «براى همین امروز ساعت 5/3 تا 4 بعدازظهر وقت ملاقات براى شما گرفتیم. ما با شنیدن این خبر خیلى خوشحال شدیم. آن روز را در حرم به زیارت، دعا و نماز گذراندیم تا ساعت دیدار فرا رسید.
وارد منزل حضرت امام شدیم. خانهاى با سبک و معمارى قدیمى و بافت اندرونى و بیرونى درمقابلمان بود. در کنار حیاط اندرونى چند تخت چوبى قرار داشت و روى آن فرش یا زیلو بود. منتظر آمدن امام شدیم. امام آمد، نور آمد. از جاى برخاستیم، سلام دادیم و اداى احترام کردیم. امام جواب سلاممان را دادند، بعد ما در مقابل ایشان زانو زدیم و نشستیم و با اجازه ایشان گزارش فعالیتهایمان را ذکر کردیم. از مبارزه و تبلیغ و خطر میسیونرهاى مسیحى صحبت کردیم. درباره «ادونتیستهاى روز هفتم» و اینکه چه کسانى هستند و چه مىکنند، توضیح دادیم.
مرجانى براى اغراق گفت که اینها (میسیونرهاى مسیحى) توانسته اند در شهرستان همدان یک روستا را کاملاً مسیحى کنند. با این گفته، حضرت امام با هیبت همیشگى خود به او نگاه کردند و پرسیدند: «کجاست؟» مرجانى متوجه شد که امام به اغراق او پى برده و در نتیجه ساکت شد و دیگر چیزى نگفت. ولى ما بریده بریده حرفهاى خود را زدیم و با همان حال و روح جوانى گفتیم که ما قصد مبارزه با آنها را داریم و مى خواهیم پرچم اسلام را در همه جا به اهتزاز در آوریم.
بعد نشریات راه مریم و راه عیسى و کتابهایى را که با خود همراه برده بودیم، از گونى درآوردیم و یک یک به امام نشان دادیم. با صحنه جالبى مواجه شدیم. امام هر جزوه و کتابى را که مىگرفتند، نگاهى به عنوان آن مىکردند و مىفرمودند: «دیدهام، دیدهام، این را هم دیدهام.»
و آنها را کنار دست خود مىچیدند. ما باورمان نمىشد که امام این همه کتاب و جزوه را دیده باشند، به همین خاطر رفتار ایشان به ما برخورد، طورى که در درون احساس ناراحتى مىکردیم. اینکه امام حتى یک کتاب را هم نگفتند که ندیده ام، براى ما تازگى داشت. بغض گلویمان را گرفته بود. امام وقتى عناوین همه کتابها را دیدند و کنار گذاشتند، فرمودند که دو تا کتاب دیگر هم هست و اسامى آن دو را ذکر کردند (که البته من الان اسم آنها را به خاطر ندارم) و درباره آنها صحبت کردند. ما جاخوردیم، عجیب بود. ما نتوانسته بودیم به این دو کتاب دسترسى پیدا کنیم.
گویا در آن کتابها به مرزهاى کشور شُبهه وارد شده بود و رژیم طاغوت به همین علت اجازه نشر و توزیع آنها را به مسیحیان نداده بود. ما از اطلاع و وقوف امام به این دو کتاب و مطالب آن بسیار شگفت زده شدیم. ناراحتیمان فراموش شد و کمى خود را جمع و جور کردیم. فهمیدیم که ما دچار توهم شده ایم و امام خیلى جلوتر از همه حرکت مىکنند.
بعد از این درس بزرگ، به امام گفتیم که ما ده هزار آدرس را که جزوات ادونتیستها به آنجاها ارسال مىشود به دست آورده ایم و قصد داریم در مقابل حرکت آنها به همان آدرسها نشریه نداى حق را بفرستیم، ولى مشکل مالى و بودجهاى داریم.
حضرت امام (نقل به مضمون) فرمودند: «اینکه مبارزه نیست و اینها شما را به خود مشغول نکنند.» ما دوباره جا خوردیم و با تعجب پرسیدیم: «مبارزه نیست؟! پس چه چیز مبارزه است؟!» امام (نقل به مضمون) فرمودند: «اینها پنجاه سال است در این مملکت کار مىکنند، نتوانستهاند هیچ موحدى را مسیحى کنند. لاابالى کردهاند، ولى بىدین نکردهاند. این جریانات یک سرمنشاء دارد، مثل یک نهر است، شما بروید دنبال سرچشمه. اینها همه از فساد رژیم است، شما بروید دنبال آن، اینها وقتتان را مىگیرد.»
ما بیشتر منفعل شدیم. دیدیم که امام مىگویند اینها مبارزه نیست، پس این همه زحمتى که ما مىکشیم چه مىشود؟
حضرت امام مطالب خود را ادامه دادند و فرمودند (نقل به مضمون): «یک گروه دارند کار مىکنند به نام ضدبهایى، که مربوط به آقاى حلبى است، مىخواستم به آنجا معرفىتان کنم، اما آن هم مبارزه نیست.»
با مطلب آخرى که امام در آن جلسه فرمودند، دریافتیم که ایشان به همه زوایا و ابعاد وارد و آگاه هستند و خیلى راحت و صریح سخن مىگویند. به ایشان گفتیم: «پس ما باید چه کار کنیم؟ تکلیفمان چیست؟»
حضرت امام با همان لحن شیرین که همه قشرها آن را درک مىکنند، فرمودند (نقل به مضمون): «همین مبارزهاى که روحانیت دارد مىکند، همین کار را بکنید.»
ما در ذهن و فکر خود به این مىاندیشیدیم که روحانیت کار خاصى نمىکند. به مسجد و منبر مىرود و سخنرانى مىکند. اگر سخنرانیش خیلى تند باشد، مىآیند او را مىگیرند و چند صباحى به زندان مىبرند. ما در آن زمان بیشتر از این حد نمىتوانستیم فکر کنیم و نمىتوانستیم قبول کنیم که کار روحانیت مبارزه است. اما گذشت زمان ثابت کرد که در فعالیتها و حرکتهاى انقلابى، آنچه که مفید و مؤثر بود، همین حرکت روحانیت بود که موجب سلامت سایر فعالیتها و موجب حرکت عظیم ملت و امت اسلامى شد. ما آن روز به مبارزه مسلحانه، کارهاى تشکیلاتى و حزبى و جنگهاى چریکى مىاندیشیدیم و این نوع حرکتها (وعظ و خطابه روحانیون) براى ما مبارزه قلمداد نمىشد. این گذشت زمان بود که خلاف اندیشه ما و صواب اندیشه امام را ثابت کرد.
مدت ملاقات ما با امام به پایان رسید. از ایشان خداحافظى کرده و بازگشتیم. تا ابد این خاطره و ملاقات درس آموز و عبرت انگیز از لوح دیده و دل ما بیرون نخواهد رفت.