رشادت خورشيد‌واره‌ها

کد خبر: ۲۰۲۷۸۵
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۵:۱۷ - 12February 2013

اين بار مي‌خواهيم از زنان پرصلابتي برايتان سخن بگوييم كه براي رسيدن به اهداف متعالي خود رنج بيشماري را تحمل كردند و لحظه‌اي از آرمان‌ها و اهداف خود دست نكشيده و بازنايستادند. زناني كه حضور رشادت‌گونه‌شان چون خورشيد هدايتگر بر تارك تاريخ ايران اسلامي درخشيد. اين بار سخن از زني است كه ازدواجش با مهدي غيوران، مسيري روشن پيش رويش قرار داد و همگام با همسرش از مبارزاني شد كه فعاليت خود را از دهه‌ ۴۰ آغاز و سخت‌ترين شكنجه‌هاي ساواك را تحمل كرد. «طاهره سجادي تهراني» يكي از صدها زن زنداني پيش از انقلاب است كه حدود چهار سال از زندگي‌اش را در زندان‌هاي اوين، قصر و بدتر از همه كميته مشترك ضد خرابكاري ساواك گذراند و همراه با پيروزي انقلاب اسلامي از زندان آزاد شد. اگر چه مرور خاطرات زندان براي «طاهره سجادي تهراني» كه صلابتش را از مكتب زينبي آموخت چندان دشوار نبود، اما حماسه‌سرايي‌اش تنها به آنجا ختم نمي‌شود. مبارز ديروز، اينك مادر شهيد مجتبي غيوران است كه فرزندش درس آزادي را در مكتب حسين و در معبري از كربلاي ۸ در شلمچه يافت و آسماني شد. به بهانه سي وچهارمين بهار آزادي و فجر انقلاب با طاهره سجادي تهراني مادر شهيد مجتبي غيوران همكلام شده‌ايم تا از رشادت‌ها و حماسه‌هايش بشنويم.
مايليم در ابتداي همكلامي‌مان خودتان را براي‌مان معرفي كنيد.
طاهره سجادي و متولد ۱۳۲۲ هستم. كارشناس الهيات و در حال حاضر بازنشسته آموزش و پرورش. من در خانواده‌اي مذهبي در محله‌اي بين سرچشمه و بهارستان تهران به دنيا آمدم. پدرم فرهنگي بودند اما در زمان رضاخان به دلايلي از وزارت فرهنگ بيرون آمدند. خانواده ما بسيار اهل مطالعه و بينش بالاي سياسي بود. مادر هم تحصيلات حوزوي داشتند. دوران كودكي‌ام همزمان با ملي شدن صنعت نفت بود و شمه‌اي از خاطرات آن روزها و تسلط انگلستان بر منابع نفت كشور را به ياد دارم. 
خانم سجادي چطور با آقاي غيوران كه ايشان نيز از مبارزان انقلابي بودند آشنا شديد؟!
در ۱۷سالگي با مهدي غيوران كه سابقه فعاليت‌هاي سياسي، انقلابي عليه رژيم داشت آشنا شدم. خواهران آقاي غيوران از شاگردان مادرم بودند. مادرم قرآن و عربي تدريس مي‌كردند. ما در سال ۱۳۳۹ ازدواج كرديم. مهريه من هم ۱۰ هزار تومان بود كه تقريباً مقداري از مهريه را هم حاج‌آقا پرداخت كردند. من و ايشان شش سال تفاوت سني داشتيم. مراسم ازدواج ما هم خيلي ساده، سنتي و كم‌خرج برگزار شد. اما نشاط و شادي خود را داشت. متأسفانه امروزه اينطور نيست. بسياري در اشتباهند كه اگر مراسم‌شان ساده برگزار شود، پس شادي لازم را نخواهد داشت. اما لزوم سادگي اين نيست كه خالي از شور و نشاط باشد نه، اين به معناي اين است كه از اسراف و چشم و هم‌چشمي‌ها به دور باشد، يعني زماني كه به اسراف مي‌افتد بد مي‌شود. در تجملات شادي حقيقي از دست مي‌رود و افراد آن لذت حقيقي را نخواهند برد. مهدي غيوران فروشنده وسايل ماشين بود و آنجايي كه از دوران نوجواني و جواني پاي منابر و گفتار مبلغان زانو ساييده بود بسيار مذهبي و متدين بود. در زندگي مشترك نيز به رزق حلال و كسب درآمد از راه صحيح بسيار اهميت مي‌داديم. 

از چه زماني با فضاي سياسي و مبارزات عليه رژيم پهلوي همراه شديد؟!
زماني كه ازدواج كردم، جسارت همسرم در مسير اعتقادش باعث حركت بيشتر و دلگرمي مضاعف در من شد. پس از ازدواج بيشتر وارد مبارزه شدم و به دنبال اخبار روز و فعاليت‌هاي انقلابي بودم. بهترين هديه همسرم به من كتاب‌هايي در باب سبك زندگي و زندگي ائمه و معصومين بود. همسرم در عمق‌بخشي به افكار سياسي من، بسيار مؤثر بود. من هم از كودكي در كلاس قرآن آموخته بودم. مطالعه زندگي ائمه اطهار، تحمل سختي‌ها و مسائل اصحاب رسول خدا و يارانش در زندگي‌ام بسيار تأثير داشت و هميشه سعي مي‌كردم از آن آموزه‌ها در آينده و فعاليت‌هاي سياسي درس بياموزم. از سال ۱۳۴۰- ۱۳۴۱ هم كه نهضت و قيام امام خميني(ره) به شكل گسترده‌تري آغاز شد، ما هم فعاليت‌مان را آغاز كرده و وارد حلقه مبارزان شديم. فعاليت‌هايم را از پخش اعلاميه‌هاي امام (ره) و پناه دادن به مبارزان شروع كردم تا به همراه جوانان ديگر با حكومت دست نشانده شاه مبارزه كنيم. 
از نحوه دستگيري‌تان برايمان بگوييد.
يك سال بعد از ازدواج خداوند اولين هديه آسماني‌اش را به ما عطا كرد. اولين دستگيري من هم مربوط مي‌شد به مرداد ۱۳۵۴، درآن زمان من سه فرزند داشتم. ابتدا همسرم در مغازه‌اش دستگير شد. من در منزل بودم كه ساواك به خانه ريخت و مرا دستگير كرد. اما من خودم را زني خانه‌دار و دور از سياست نشان داده و آزاد شدم، ولي همسرم را نگه داشتند. دومين دستگيري‌ام در مرداد ۱۳۵۴، ۱۵ روز بعد از دستگيري اول بود. اما اين بار قضيه فرق مي‌كرد. ساواك محل جاسازي مبارزان را در منزل‌مان پيدا كرده بود. همسرم مهدي غيوران به جرم اقدام عليه امنيت كشور و مخالفت با رژيم شاهنشاهي به حبس ابد و من هم به همين دلايل و پخش و توزيع اعلاميه و شركت در جلسات و مبارزه با رژيم، چاپ و مخفي كردن مبارزان و فعالان سياسي در منزل، به ۱۵ سال حبس محكوم شدم. 

دوراني كه زندان بوديد، حس نمي‌كرديد فرزندانتان در خطر باشند؟ چگونه مبارزه با تربيت فرزندان توأمان ميسر بود؟!
در زمان دستگيري سه فرزند داشتم. بچه‌ها پيش مادرم ماندند اما وقتي كه از آزادي من نااميد شدند و با توجه به بيماري مادرم، پسرم شهيد مجتبي غيوران نزد خواهرم، فرزند ديگرم حسين نزد عمويش و دخترم مريم هم نزد عمه‌اش سپرده شد. اقوام زحمت نگهداري از بچه‌ها را به عهده گرفتند. من هم به مدت ۹ ماه هيچ اطلاعي از بچه‌ها نداشتم. ساواك براي تهديد، شكنجه و براي اينكه بتوانند از من اعتراف بگيرند، درباره بچه‌ها مي‌گفتند كه آنها را به پرورشگاه سپرده‌اند و در برخي موارد هم اينطور عنوان مي‌كردند كه بچه‌ها را مي‌آوريم و در مقابل چشمانت شكنجه مي‌كنيم. آنها اين حرف‌ها را مي‌زدند تا از نظر رواني تأثير منفي روي من بگذارد اما من هيچ حساسيتي نشان نمي‌دادم و كاملاً با خونسردي برخورد مي‌كردم ولي شب‌ها كه تنهايي در سلول انفرادي به سر مي‌بردم فرصت مي‌كردم تا به بچه‌ها فكر كنم. بازجويي‌هاي مكرر و طولاني اجازه خوابيدن را نمي‌داد. همان چند باري هم كه مي‌خوابيدم، خواب مي‌ديدم كه يكي از بچه‌ها نزديك است كه از بام بدون حفاظ به پايين پرتاب شود، با نگراني از خواب مي‌پريدم. بچه‌ها تمام فكرم را به خود مشغول كرده بودند. بعد از ۹ ماه تازه متوجه شدم كه بچه‌ها، در كنار اقوامم زندگي مي‌كنند. خيالم راحت شد. سه سال ‌و نيم در زندان‌هاي رژيم منحوس پهلوي بودم تا اينكه انقلاب شد و توانستم از زندان رهايي پيدا كرده و طعم دوباره زندگي و آزادي را بچشم. در طول اسارتم، هر چند ارتباط با بيرون از زندان دشوار بود اما هر زماني كه اين امر ميسر مي‌شد، مطالب و مواردي كه نياز مي‌ديدم بچه‌ها از آن مطلع شوند را در نامه‌ها مي‌نوشتم و به آنها مي‌رساندم. تمام سعي من اين بود كه بچه‌ها را اميدوار نگه دارم. الحمدلله به دليل تربيت صحيح و لطف اقوام، سال‌هاي دوري از ما تأثير منفي روي‌شان نگذاشته بود. اقوام بسيار فداكاري كرده و از بچه‌ها به بهترين نحو نگهداري كرده بودند. به اعتقاد من آن چيزي كه سبب شد فرزندان ما به رغم دوري از ما و نگراني‌هاي ناشي از زندان و شكنجه پدر و مادرشان، سالم و صحيح رشد كنند و دچار كجروي و انحراف نشوند، همين شناخت صحيحي بود كه از راه و روش ما داشتند و با تمام سختي‌هايي كه بر آنها روا مي‌شد تحمل مي‌كردند و به عشق ما نسبت به خودشان ايمان داشتند. من ايمان دارم هر كجا كه توكل بر خدا و رضايت حق تعالي مطرح باشد، خداوند خودش ياري خواهد كرد. 

در آن فضاي دشوار در زندان با آن شكنجه‌هاي وحشتناك ساواك، چگونه خود را حفظ مي‌كرديد؟ چگونه ايستادگي نموديد؟!
بازداشتگاهي كه من به آنجا منتقل شدم، كميته مشترك ضد خرابكاري ساواك بود كه امروز با نام موزه عبرت شناخته مي‌شود. وضعيت زندان بسيار فجيع بود، به عينه مصداق آيه: «لايموت فيها ولا يحيي» بود، جهنمي واقعي. آدمي آرزوي مرگ مي‌كرد. انواع شكنجه‌ها و شگرد‌هاي بازجويي را روي ما پياده مي‌كردند. بازجوها در موساد و سيا آموزش ديده بودند. همسرم در زير شكنجه‌هاي وحشيانه‌شان به اغما رفت و نيمي از بدنش فلج شد. خودشان گفته بودند يكي از ابزار‌هاي جديد شكنجه را روي ايشان آزمايش كرده‌اند. چون اين وضعيت طولاني شده بود و ساواكي‌ها احتمال از بين رفتن او را مي‌دادند. يك شب آرش بازجو، در حالي كه به‌شدت عصباني بود و با كمال وحشيگري، كابل را به تمام بدنم مي‌زد، گفت: «شوهرت را كشتيم، فرستاديم بهشت زهرا، ولي حيف كه نتوانستيم اطلاعاتش را دربياوريم.» در زندان كميته، هيچ شكنجه‌اي به اندازه شنيدن فرياد افراد ديگري كه شكنجه مي‌شدند آزاردهنده و زجرآور نبود. هرچه بود، زيبايي بود و عشق و ايمان. يادم مي‌آيد كه دائماً ذكر «يا غياث‌المستغيثين» و «يا ارحم‌الراحمين»را بر لب داشتم و سوره انشراح را هم تكرار مي‌كردم. بعد‌ها زماني كه از طرف صليب سرخ به كميته مشترك آمدند، گفتند كه در هيچ جاي دنيا وضعيت زندان‌ها و شكنجه و ابزار‌آلات شكنجه به مخوفي و آزاردهنده‌تر از زندان‌هاي ساواك نبوده است. حتي در كشورهايي كه به ديكتاتوري معروف بوده‌اند. با همه اين‌ها در سلولم ديوارنوشتي بود كه واژه‌هايش اميد و روشني مي‌داد: ...اين ذره ذره گرمي خورشيد واره‌ها، يك روز بي‌گمان، سر مي‌زند ز جايي و خورشيد مي‌شود.

زندگي شما به عنوان يك زن درگير فعاليت‌هاي مذهبي شد، در شرايطي كه زنان ما كمتر وارد اين عرصه مي‌شدند، لزوم حضور زنان را در اين مبارزات در چه چيزي مي‌ديديد؟
انسان‌هاي توانا ظرفيت‌هاي بالايي براي حضور در اجتماع دارند. در بسياري از مواقع لازم است كه زنان بيشتر از مردان وارد كارزار شوند. در بسياري از موارد هم وارد‌تر و بهتر از مردان فعاليت مي‌كنند. نقش بسزا و ارزنده زنان ما در زندگي مشترك، دوران بارداري، تربيت فرزندان متعدد، تدبير امور خانه، تحمل مسائل و مشكلات زندگي در طول سال‌هاي زندگي كار بسيار بزرگ و ارزشمندي است. مردان ممكن است كه از عهده هر كار و شغلي بربيايند، اما به هيچ عنوان تربيت يك نسل از دست مردان برنمي‌آيد. در عين حال ما نبايد دچار شعار‌زدگي شويم. اگر زن خانواده خودش را به بهانه حضور در اجتماع و يا هر بهانه‌اي ديگر نظير تدبير معيشت خانواده و... كنار بگذارد، اين به هيچ عنوان درست نيست. اگر چه زن بايد در جامعه حضور داشته باشد بايد كارها به شكلي كاملاً صحيح تقسيم شود. كارهاي خانه از تعيين معيشت و تربيت فرزندان و فرزندآوري گرفته تا حضور در بيرون از منزل كاملاً درست انجام شود و اگر لازم شد در جامعه حاضر و بهترين و بزرگ‌ترين كار را انجام دهند. حضرت زينب (س) بايد در اين زمينه الگوي مناسبي براي زنان ما باشند. حضرت زينب (س) و همراهان‌شان زناني كه در كاروان امام حسين(ع) حضور داشتند، بزرگ‌ترين كار را انجام دادند. رسالتي كه اين زنان نشان دادند كمتر از حضور در ميدان نبرد نبوده و نيست. اگر روشنگري حضرت زينب نبود حماسه كربلا در كربلا مي‌ماند و امروز هم به دست ما نمي‌رسيد. حضرت زهرا هم با سن كم‌‌شان وارد زندگي و صحنه‌هاي روزگار شدند. وقت‌هايي هم مي‌شود كه ارزش‌ها معكوس مي‌شود. خانمي براي مثلاً يك شغلي كه نيازي هم نيست و از درجه اهميت كمي هم برخوردار است، هزاران مشكل و ناراحتي را به وجود مي‌آورد. بايد سعي كند تا كارش بهانه‌اي براي فرار از خانه نباشد. بايد خودش ببيند حضورش كجا لازم است و نياز كجاست؟ زنان بايد ارزش كار خود را بدانند. آنهايي كه دست‌‌اندركار امور فرهنگي در جامعه هستند بايد به اين امر هم توجه كنند. حضور زنان لازم است اما نه هر حضوري. از طرفي زنان ما هميشه حضور داشته‌اند، علما و فضلا و شهدا اينها در دامن پرمحبت و ايمان مادران و زنان هميشه بيدار تاريخ كشورمان رشد كرده‌اند. اين بزرگان را همان زنان پرورش داده‌اند. به قول پروين اعتصامي، دختر امروز مادر فرداست. 

در راهپيمايي‌ها زنان حاضر شعار خاصي داشتند؟
نه زنان شعار خاصي نداشتند. دليلي هم بر اين كار ديده نمي‌شد. اهداف متعالي و انقلاب كه فراتر از قشر و سن و شخص بود. همه زيبايي‌هاي انقلاب در همين‌ها بود كه همه اين حرف‌ها نباشد كه نگويند مرد يا زن... . همه در رابطه با انقلاب خودشان را مسئول مي‌ديدند. موضوع انقلاب هم يك موضوع صنفي و قشري نبود. 

در طول حضورتان در كميته مشترك، آقا را ديده بوديد؟!
حضرت آقا مدتي قبل از ما در زندان بودند. اما من با شهيد رجايي در زندان روبه‌رو شدم. ايشان با آقاي غيوران همرزم بودند. آقاي رجايي از حضور آقا در زندان برايمان گفتند كه آقا لباس زندان را چون عمامه‌اي به سرشان بسته بودند و خيلي با صلابت در راهرو‌هاي بند راه مي‌رفتند. 

صغري خيل فرهنگ

نظر شما
پربیننده ها