سیف الله مبینی مسئول ستاد انتقال مجروحین لشکر ۲۷ در گفتوگو با خبرگزاری دفاع مقدس از جوان نسل امروز می گوید آنانی که زمان انقلاب، دفاع مقدس و شهدا را از نزدیک ندیده اند و فکر میکنند دسترسی به شهدا بعید است.
از دنیا دوستی شهدا بگوییم
در مجلس بزرگداشت شهیدی رفتم که از دوستان صمیمی من در دوران دفاع مقدس بود خانواده شهید اصرار کردند که درباره شهید صحبتی کنم. در ان چند دقیقه صحبتم گفتم که همه از شب زنده داریها، نماز شبها، راز و نیاز و مناجاتها و بیرغبتی شهدا به دنیا صحبت میکنند اما من نمیخواهم از اینها بگویم بلکه میخواهم از دنیا دوستی شهدا حرف بزنم و شروع کردن از علاقه شهید به زندگی، همسر و دوستانش گفتم. چند جملهای هم از تصمیم شهدا برای شهادت و دل کندن آنان از دنیا صحبت کردم.
مگر میشود انسان در دنیا زندگی کند و نسبت به آن بیتفاوت باشد؟ آن چیزی که در دنیا مذمت شده دلبستن به ظواهر و ابزار و وسایل دنیوی است. اتفاقا شهدا برعکس دیگر مردم و کسانی که ادعا میکنند دنیا را دوست دارند زندگی خود را دوست داشتند.
از سمت چپ: سیف الله مبینی و شهید مهدی شریف پور
شهید شریفیپور یک شب تا صبح را برای سردرد همسرش گریه کرد
شهید مهدی شریفیپور از دوستان بسیار صمیمی من و اهل روستای چوگام خمام گیلان بود. در زمان شهادت نیز مسئولیت بهداری لشکر سیدالشهدا را برعهده داشت. یادم است روزی با چشمهای خون آلود که به نظر میرسید از گریه و بیخوابی شبانه باشد به محل کار آمد. هرچه از او پرسیدم چه خبر شده چیزی نگفت. فکر کردم شاید برای پدر و مادرش اتفاقی افتاده و برای اینکه نخواهد مرخصی بگیرد چیزی نمیگوید. هرچه پرسیدم جوابی داد.
نزدیک ظهرهنگامی که میخواستیم وضو بگیریم اصرار کردم و گفتم: مهدی من و تو باهم خیلی صمیمی هستم تو را به خدا اگر اتفاقی افتاده بگو. دیدم چهار زانو نشست و زد زیر گریه، تعجب کردم که چرا اینجوری گریه میکند. تعریف کرد که «دیشب خانمم سردرد داشت. یه چهار ساعتی مراقبش بودم اما سردردش خوب نشد. ساعت نزدیک نصف شب را نشان میداد اما هنوز حال همسرم خوب نشده بود. با خودم گفتم خانم را ببرم دکتر، دست کردم توی جیبم و دیدم یک ۵ تومانی بیشتر ندارم. این پول فقط ویزیت دکتر میشد و برای گرفتن دارو و نسخه هیچ پولی نداشتم. خواستم از همسایه کمی پول قرض بگیرم اما چراغ خانهها خاموش بود و دلم نیامد. هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. تا صبح خانمم سردرد کشید و من هم نشستم گریه کردم تا اینکه نزدیکیهای صبح همسرم خوابش برد.»
سوال اینجاست که چقدر از جوانهای امروز و حتی جوانهای آن زمان برای مسئلهای مثل سردرد همسرش گریه میکند و نمیخوابد؟ اگر کسی بگوید لیلی و مجنون را دیدی من میگویم دیدهام و به همین داستان اشاره میکنم. همسر شهید شریفیپور نیز به وی علاقه زیادی داشت یکبار که به دنبال مهدی رفته بودم هرچه اصرار کردم حاضر نشد شهید شریفپور را از خواب بیدار کند.
از بالا نفر دوم سمت راست سیف الله مبینی و نفر سوم شهید مهدی شریف پور
علاقه شهید شریفیپور به همسر و خانوادهاش
شهید شریفپور سه خواهر داشت و تنها پسر خانه بود. علاقه شدیدی هم به پدر و مادر و به خصوص همسرش داشت. همسرش از آخرین دیدارش با شهید شریفیپور نقل میکند: آخرین باری که با مهدی صحبت کردم گفت: «مهناز! من از همه علاقههایم دل کندم از پدر، مادر، خواهر و همه دوستام بریدهام اما در تو گیر کردم، نمیتوانم از تو دل بکنم، خواهش میکنم دعا کن تا بتوانم از تو نیز دل کنده و شهید بشوم.» گفتم: دعا میکنم که همیشه پیروز میدان جنگ باشی. مهدی گفت: «نه، موقعی که بندههای خدا مثل تو و پدر و مادرم اینقدر علاقه در من ایجاد میکنید خالق این دلبستگیها و عشقهای دنیوی چقد زیباست، میخواهم بروم و به او برسم. در دنیا دلبستگیها و وابستگیهایی وجود دارد که انسان را به خودش جذب و دل کندن از دنیا را سخت میکند اما زمانی که بحث تکلیف و وظیفه پیش میآید راحت میتوان از همه چیز دل کند و رفت.»
شهید مهدی شریفیپور سال ۶۵ درعملیات کربلای ۱ در آزاد سازی مهران از همه دلبستگیهایش از جمله همسر و خانوادهاش دل کند و به شهادت رسید.