خاطراتی شیرین از آموزش های رزمندگان کرمانی در جبهه؛

فیاض کابوس رزمنده ها/ سوت سوم را زد، خودم را از بالا به زمین انداختم

رزمنده عباس قلعه خانی از خاطرات آموزش در جبهه می گوید: برای من بالارفتن از نخل کاری نداشت. وقتی فیاض سوت سوم را زد، می دانستم در سه ثانیه نمی توانم پایین بیایم. مجبور شدم خودم را از بالا به زمین بیاندازم.
کد خبر: ۲۱۱۸۳۹
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰ - 18November 2016

به گزارش دفاع پرس از کرمان، رزمندگانی که سال های اولیه دفاع مقدس در جبهه حضور داشته اند، بعد از گذشت سال ها هنوز سید ابراهیم فیاض را به یاد دارند.

شخصی که با آموزش های سخت و نفس گیر، داوطلبین حضور در خط و عملیات را غربال می کرد. رزمندگان بعد از پشت سرگذاشتن آموزش های فیاض، با بدن هایی آماده و روحیه ای قوی عازم نبرد می شدند.

مسئولین اداره کننده جنگ در سالهای 60و61 به کسانی که از سید فیاض عبور کرده بودند با اعتماد و اطمینان می نگریستند و می دانستند که این افراد پس از پشت سر گذاشتن آموزش های سخت فیاض، هرگز قدمی به عقب نخواهند گذاشت.

در ادامه خاطرات شیرین آموزش های سخت فیاض به رزمندگان کرمانی درجبهه را دنبال می کنیم:

 صدای سوت و فریاد فیاض،خوابگاه گلستان را لرزاند

بعد از نماز صبح، گروهان صف به خیال این که از رزم شبانه جان سالم به در برده اند، روی تخت ها رفته و به خواب رفتند، اما هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای سوت و فریاد فیاض،خوابگاه گلستان را لرزاند.همه از تخت پایین پریدند و خیلی سریع و زود در محوطه خوابگاه جمع شدند. اما قبلاً فیاض به همه اعلام کرده بود که همه باید با لباس نظامی در میدان جمع باشند.

راوی: علی حسن خانی

وقتی چهره ی در هم فیاض را دیدند ناراحت شدند به گریه افتادند

به صف ایستادیم. باتوجه به شتابی که داشتیم؛ بعضی ها موفق نشدند پوتین ها را بپوشند. فریاد فیاض بلند شد: کسانی که پوتین به پا نکرده اند همین امروز تسویه حساب کنند و برگردند؛ شماها به درد جنگ نمی خورید. افرادی که پوتین به پا نداشتند،وقتی چهره ی در هم فیاض را دیدند ناراحت شدند و حتی بعضی ها به گریه افتادند. این افراد از دیگران جدا شدند؛ حتی فرمانده گروه صف -آقای غلام عباس گلزار -که از قبل در جریان امور بود نمی توانست کاری انجام دهد و وساطتی نماید. فیاض صدایش را بلندتر کرد: زود برگردید به خوابگاه وسایل تان را بردارید و تسویه حساب کنید، خوش آمدید.

وقتی متوجه شدیم فیاض کوتاه نمی آید، شروع به التماس کردیم. چاره ای نبود؛ اگر لازم می شد گریه هم می کردیم. بالاخره ما را بخشید البته از اول هم معلوم بود که شوخی می کند و ما را برنمی گرداند ولی خیلی با جدیت حرف می زد.             

راوی :علی سالاری

 

فیاض می گوید :من با کسی شوخی نداشتم ؛به خواهش و التماس هم توجه نداشتم.اما وقتی دیدم آنهامتوجه اشتباه خودشان شده اند،آنها را می بخشیدم.

بعد از سه ثانیه این محوطه را زیر آتش می گیرم

فیاض پشت تیر بار ایستاد، در حالی که با انگشت نخل ها را نشان می داد، گفت: من فقط یک سوت می زنم و بعد از سه ثانیه این محوطه را زیر آتش می گیرم؛ همه باید روی نخل ها باشید. بعد از سوت دوم و 3 ثانیه ی بعدکسی بالای نخل هانباشد.

تا آن روز از درخت نخل خرما بالا نرفته بودم. وقتی فیاض سوت کشید ،دو دستی تنه درخت را چسبیدم و خودم را بالا کشیدم. با این همه فقط چند سانتی متر بالا رفتم وکمی بعد گرمای تیرها را که از زیر پاهایم رد می شد، احساس می کردم.

راوی :حسین طاهری

فیاض سوت سوم را زد، خودم را از بالا به زمین انداختم

برای من بالارفتن از نخل کاری نداشت. آن روز هم نمی دانستم که بعد از دوسه ثانیه باید پایین بیام. بنابراین تا جایی که می شد بالا رفتم و وقتی فیاض سوت سوم را زد، می دانستم در سه ثانیه نمی توانم پایین بیایم و مجبور شدم خودم را از بالا به زمین بیاندازم.

راوی :عباس قلعه خانی

دوساعت با پای برهنه در میان خارها دویدیم 

بعد از تمرین 2 ساعته بالا رفتن و پایین آمدن از نخل،هنگام استراحت ،بچه های گروهان مقابل فیاض،در محوطه ای خارج از خوابگاه گلستان جایی که پراز خار وخاشاک بود ،ایستادند. فیاض اعلام کرد: پوتین ها را از پا درآورند. اما هیچ کس دستور فیاض را جرا نکرد ، فیاض روی زمین نشست و پوتین هایش را از پا درآورد تا شاید گروهان صف باور کنند که این جا هم فیاض با کسی شوخی ندارد.

وقتی این صحنه را دیدیم، همه پوتین ها را درآوردیم و پشت سر فیاض شروع به دویدن کردیم. دوساعت با پای برهنه در میان خارها دویدیم .کسی حرف نزد، اما تا یک هفته از پایمان خار در می آوردیم .

راوی :حسین طاهری

طولی نکشید کانال را به گلوله بست. بچه ها مثل فنر بالا می آمدند

روبروی خوابگاه گلستان یک جنگل بود و بعد از جنگل یک کانال به عمق سه متر که داخل آن آب بود. وقتی پریدیم داخل کانال، روی سرمان را به رگبار بست و چند لحظه بعد دستور داد از کانال خارج شویم .حالا شما حساب کنید چگونه می توانستیم از کانال سه متری بیرون بیائیم. ولی فیاض قبول نداشت طولی نکشید کانال را به گلوله بست. بچه ها مثل فنر بالا می آمدند.                                                                            

راوی :حمید دهقان

از ترس از بالای تخت پایین افتادم

سال 60 که به عنوان بسیجی و داوطلبانه به جبهه اعزام شدم ، به واحد تخریب رفتم. پس از طی آموزش های اولیه ،آقای فیاض که جوان چالاکی بودند به ما آموزش دادند. روز اول ، ما را در یک جوی عمیق که پر از لجن بود. به راهپیمایی بردند. برای شروع کار، تمرین طاقت فرسایی بود. شب به ما سفارش کردند با تجهیزات کامل بخوابیم؛ چرا که ممکن است نیمه شب برای رفتن به خط مقدم بیدارمان کنند و باید سریع خود را به محوطه پادگان برسانیم. نیمه شب با صدای انفجار و تیر اندازی در کل ساختمان، بیدار شدیم.من که در طبقه دوم ساختمان و طبقه دوم تخت خوابیده بودم، از ترس از بالای تخت پایین افتادم و با کم و کسری از تجهیزات ، خود را به محوطه ی پادگان رساندم.

ما از ترس داشتیم سکته می کردیم  

از ما خواست که به صف شویم؛ ایستادیم و گفت: کسانی که با تجهیزات کامل آمده اند، از کسانی که تجهیزات کمی دارند جدا شوند. سپس رو به همه ، اضافه کرد:"جوی لجنی صبح را که یادتان هست، چند کیلومتر طول دارد. باید از آنجا به خط مقدم برویم. کسانیکه تجهیزات کامل دارند در جوی لجن ایستاده و آن ها که کم و کسری دارند ،سینه خیز تا خط مقدم باید بروند. ما از ترس داشتیم سکته می کردیم و به سختی این کار می اندیشیدیم. سپس حبه قندی از درون کاغذی در آورد به دهان گذاشت و گفت :" تا من این حبه قند را می خورم، همه آماده شوید.ما به صف ایستاده و آماده حرکت شدیم که قند را خورد و گفت:" بروید بخوابید که فردا خیلی کار داریم.آن شب خیلی شاد شدیم که ماجرا ختم به خیر شد.

راوی: عباس جعفری

انتهای پیام/  

نظر شما
پربیننده ها