گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- مونا معصومی؛ قدم که به آسایشگاه گذاشت، تمام مشکلات آینده را به جان خرید. میدانست که زندگی با یک جانباز نخاعی فراز و نشیبهای زیادی را به همراه دارد؛ اما دلش میخواست سهمی در انقلاب داشته باشد. او کیلومترها از محل سکونت خود فاصله گرفته و به آسایشگاهی در تهران آمده بود.
15 سال از اتمام جنگ تحمیلی گذشته بود و آن جوانانی که دلیرانه در مقابل دشمن ایستادگی کرده بودند، امروز بر روی ویلچر و در آسایشگاه به دور هم روزگار خود را میگذراندند. در میان جانبازان مستقر در آسایشگاه بیاختیار به سمت جوانی لاغر اندام رفت. این دیدار باب زندگی پر از عشق و ایثار را به روی هر دو باز کرد. حالا 13 سال از آن روز میگذرد و خداوند فرزند دختری را به آنها عطا کرده است. در طول زندگی مشترک زخمهای زیادی در کنار زخمهای دشمن، بر روحش وارد شد، اما غم نگاههای دختر 6 سالهاش که آرزو دارد پدرش بر روی پایش بایستد و با او بازی کند، بر قلبش سنگینی میکند.
این سرگذشت زندگی خانم و آقای نیکخواه بهرامی است. چه کسی میگوید دوران لیلی و مجنون به پایان رسیده است؟ آنها در طی این 13 سال بقدری به یکدیگر وابسته شدهاند که طاقت دوری از یکدیگر را ندارند. 30 کیلومتر از استان تهران فاصله گرفتیم تا پای سخنان جانباز «ابراهیم نیکخواه بهرامی» و همسرش بنشینیم. در ادامه ماحصل گفتوگو را میخوانید:
سلامتی آرزوی دختر جانباز/ خیانت در امانت بزرگ
خانم و آقای نیکخواه به استقبال ما میآیند. در بدو ورود به خانه، تخت، تجهیزات پزشکی و در کنار آن نقاشیهای رعنا، نگاهمان را جلب کرد. رعنا دختر 6 ساله جانباز با سبد میوه در حالی که لبخند بر لب داشت، به سمتمان آمد. «رضا حیدری» جانباز 50 درصد و دوست جانباز نیکخواه در گفت و گو پیش قدم شده و آرام میگوید: «مدتها بود که میهمان به منزلشان نیامده بود. رعنا از اینکه امروز میهمان دارند، خوشحال است.»
نگاهمان به چهره معصوم رعنا گره میخورد. از او خواستیم تا از نقاشیهایی که بر روی دیوار نصب کرده است برایمان بگوید. نقاشیهای سه نفرهای که پدر با قامتی ایستاده، طراحی شده است. میگوید: «دعا میکنم که پدرم حالش خوب شود و من را به پارک محل ببرد.»
مادرش که حلقه اشک در چشمانش میهمان شده، بغض گلویش را فرو میبرد و میگوید: «برای لحظهای هم از اینکه با یک جانباز ازدواج کردم، پشیمان نشدم اما آرزوی رعنا غمی سنگین است که بر قلبم فشار میآورد.»
دوست جانباز رشته کلام را به دست میگیرد و ادامه میدهد: «ابراهیم در سال 61 و عملیات فتح المبین به عنوان سرباز ارتش شرکت کرده و جانباز شد. از آن پس تا زمان ازدواجش در آسایشگاه جانبازان زندگی میکرد. در این مدت وکالت اموالش بر عهده برادرش گذاشته شده بود که متاسفانه امانت دار خوبی نبود. ناراحتی خانواده نیکخواه از بیمهری آنها به فرزندشان بیشتر از تاراج بردن اموالشان است.»
جانباز نیکخواه به سختی کلماتی را ادا میکرد. چشمانمان بر لبانش خیره میشود تا جملاتی که بر زبان میآورد را بهتر متوجه شویم. او آرام بر زبان میآورد که اموالش میان خواهران و برادرش تقسیم شده و امروز شرمنده خانوادهاش است.
خانم نیکخواه در ادامه سخنان همسرش میگوید: «منزل ما برای شرایط جسمی همسرم مناسب نیست. مدتی پیش قصد داشتیم شراکتی خانهای را با یک نفر بسازیم اما از آنجایی که یکی از مغازهها توسط برادر همسرم بفروش رسیده است، شهرداری مجوز ساخت ندادند. به همین جهت مجبوریم که با شرایط کنار بیاییم این در حالی است که سقف آشپزخانه رو به تخریب است و شرایط درست کردن آن را هم نداریم.»
جانبازان حامی ندارند
حیدری به روز آشنایی با جانباز نیکخواه اشاره میکند و ادامه میدهد: «ابراهیم با وجود مشکلات جسمی شرایط گشت و گذار را ندارد. از این رو تنها برای اقامه نماز جماعت به همراه همسرش از خانه خارج شده و به مسجد میرود. روزی درب مسجد منتظر همسرش بود که به سمتش رفتم و خواستم اگر کمکی از من برمیآید، انجام دهم. ابتدا کمکم را قبول نکرد اما با اصرارهای من به سمت منزلشان حرکت کردیم. در میان راه برایم از مشکلاتش گفت. از آنجایی که خودم جانباز هستم، احساس مسئولیت کردم که باید برای رسیدن به حق و حقوقش، او را یاری کنم. از آن پس دوستی ما آغاز شد. از اینکه جانبازی زندگیاش را برای دفاع از کشور فدا کرده و امروز با مشکلات مالی و حقوقی روبرو است، متاثر هستم.
چندی پیش در انتخابات مدیرعامل کانون جانبازان نخاعی به همراه خانواده نیکخواه شرکت کردم. در آنجا از آقای اسرافیلی مدیر کانون تقاضا کردم که یک وکیل خبره برای جانبازان استخدام کند و ماهیانه هزینه آن را از حقوق جانبازان برداشت کنند. این طرح با استقبال روبرو شد و اگر این پیشنهاد اجرا شود، مشکلات حقوقی جانبازان حل میشود.
جانبازان نخاعی حامی ندارند. از مسئولین تقاضا دارم که نگاه ویژهای به جانبازان نخاعی داشته باشند. به عنوان مثال چند ماه گذشته که آقای نیکخواه از بنیاد شهید و امور ایثارگران درخواست وکیل کرد، یک فردی که تازه کار است را برایش برگزیدند که نتوانست از حقوقشان دفاع کند. یا هفته گذشته زمانی که از بنیاد شهید تقاضا شد هزینه مهدکودک رعنا را پرداخت کنند، با جواب عجیبی مواجه شدیم. آنها گفته بودند که فرزندان جانبازان بزرگ شده و وجهه قانونی پرداخت هزینه تدریس فرزندان جانباز از بین رفته است.»
عصر لیلی و مجنون ادامه دارد
وی برای دقایقی سکوت میکند و ادامه میدهد: «این دو فرد همچون لیلی و مجنون زندگی میکنند. چند روز پیش خانم نیکخواه عملی داشت که باید یک شب در بیمارستان میماند اما به خاطر اینکه نمیخواست همسرش تنها بماند، به خانه آمد. در طی زندگی مشترکشان تمام کارهای جانباز را همسرش انجام داده است. اکثر جانبازان زخمهایی را در بدن دارند که گاهی عفونت میکند اما به خاطر مراقبت مناسب خانم نیکخواه هیچ زخمی در بدن جانباز نیست. از سوی دیگر به جهت کوچک بودن خانه، امکان حضور پرستار وجود ندارد. زیرا پرستار آقا بوده و خانواده با حضور وی معذب میشوند.»
دیدار با جانبازان گزینشی نباشد
خانم نیکخواه به مشکلات جانبازان اشاره میکند و میگوید: «مسئولین با خانواده جانبازانی که از نظر مالی یا جسمی مشکلات کمتری دارند، دیدار میکنند. از این رو در گوشه و کنار میشنویم که میگویند: خانواده جانبازان و شهدا سهمیه دارند یا بودجه کشور صرف جانبازان میشود. در حالی که اکثر جانبازان علاوه بر مشکلات جسمی با مشکل مالی نیز دست و پنجه نرم میکنند. ای کاش مسئولین به دیدار جانبازانی که به سختی روزگار میگذرانند، نیز بروند.»
گفتوگو که تمام شد، نگاه عمیقی به اطرافم انداختم. میخواستم ببینم با توجه به سخنانی که شنیدم، این خانواده در زمره کدامیک از گروه جانبازان قرار میگیرد. گویی تمام زندگی در تابلوی نصب شده بر روی دیوار خلاصه میشد. آنجا بود که فهمیدم لبخند مقام معظم رهبری در داخل قاب عکس، مرهم تمام زخمهای زندگیشان بود.
انتهای پیام/ 131