به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، مستندسازي را ميتوان تداوم تصويري گزارشنويسي تحقيقي در روزنامهنگاري مكتوب تصور كرد؛ همان اتفاقي كه باعث شده بسياري از حوزهي روزنامهنگاري وارد حوزهي مستندسازي و تاريخ شفاهي و ... شوند. حسين دهباشي از اين دست آدمهاست. متولد 27 خرداد 1350 تهران، حالا اينقدر براي خودش اعتبار كسب كرده كه در ويكيپديا صفحهاي مستقل به نامش ايجاد شود و كلي متن دربارهي بيوگرافي و سوابقش نگارش شود. مدیر پروژه تاریخ شفاهی سران قوای جمهوری اسلامی ایران، مشاور ریاست سازمان اسناد و کتابخانهي ملی ایران و مدیر حوزهي تاریخ شفاهی ایران، مدیر ارتباطات راهبردی مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری، مشاور امور بینالملل بنیاد سینمایی فارابی، نویسنده و کارگردان در گروه تلویزیونی روایت فتح و ... بخشهايي از سوابق اين چهره محسوب ميشوند. پروژهي تاريخ شفاهي روزگار پهلوي دوم (بخشهايي از آن با نام به روايت دربار پخش شده)، «افغانستان… روزهای سقوط»، «عطر سیب، شکوفه زیتون»، «سنگ و ستاره»،«اسلام در آمریکا»،«آمریکا، نگاهی از درون»، «رازها و دروغها» و ... از جمله مستندهاي دهباشي است. با او دربارهي مستندسازي، روزنامهنگاري انقلاب اسلامي و ... به صحبت نشستهايم؛ مردي كه ميگويد هنوز خاطرات دوستان شهيدش با او نفس ميكشند و نميتواند جز در حوزهي انقلاب اسلامي كار كند.
ايدهي تشكيلات خبرنگاران انقلاب اسلامي، چطور متولد شد؟
در واقع ما هيچ زماني تشكلي به نام سازمان خبرنگاران انقلاب اسلامي نداشتيم. اتفاقي كه افتاد اين بود، نخست يك جرياني به نام خبرنگاري انقلاب اسلامي شروع شد و بعدها اين جريان را با اين عنوان نامگذاري كرديم. كساني كه در اين زمينه كار ميكردند، خودشان متوجه نبودند كه با گونه جديدي از خبرنگاري مواجهاند. گرچه بعدها معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد هم تلاشهايي براي سر و سامان دادن به اين ماجرا انجام داد. آن هم بيشتر به خاطر درگير شدن اتباع ما در خارج از كشور كه با رويه سياست خارجي كشور همخواني نداشت و از اين جهت نيازي حس شد كه اين فعاليتها را قانونمند كنند. بعد براي ايجاد جذابيت در روند قانونمند كردن اين حركت، حتي بودجهاي هم براي اين ماجرا در نظر گرفته شد. كساني كه اين كار را انجام ميدادند، جانشان را بر سر اعتقادشان گذاشته بودند و در حوزههاي پرخطر رفتوآمد ميكردند و عموما آدمهاي نترسي بودند. ابزارهاي قانوني در چهارچوب آييننامهها بر اين جماعت اثر نداشت. چون ذات خبرنگاري، نقد كردن است و جذابيتهاي مالي و پرداختها و از اين قبيل چيزها، به سمت كساني رفت كه چندان روحيه نقادي و خبرنگاري نداشتند .
در معرفي خبرنگاري انقلاب اسلامي، دقيقا به چه كساني اشاره داريد؟
با توجه به تاريخ اين حوزه از خبرنگاري، شايد يكي از مهمترين حركتها، آن كاري بود كه در گروه جهاد تلويزيون انجام ميشد؛ آن زمان توسط شهيد مرتضي آويني و گروه همكارانشان تهيه ميشد و محصول كارشان «نسيم حيات» بود كه در لبنان ساخته شد. يا يك كار ديگر از همان تيم كه اين بار در خارج از حوزهي تشكيلاتي انجام شد. كار «خنجر و شقايق» نادر طالبزاده كه با تدوين مرتضي آويني انجام شد. آن زمان هيچ تشكيلاتي وجود نداشت. هم گروه جهاد سازندگي تلويزيون تعطيل شده و مؤسسه روايت فتح هم هنوز شكل نيافته بود. اين كار در حوزهي هنري انجام گرفت و پشتوانهي حقوقي نداشت. يا يادداشتهاي محمدحسين جعفريان از افغانستان يا عكسهاي رضا برجي كه هم در لبنان و هم در بوسني كار كرده بود و از حميد داودآبادي و كارهاي او در لبنان نام ببرم. آقاي برجي، آقاي جعفريان و آقاي صدري؛ اينها در افغانستان اشغال شده توسط شوروي كارهاي فرهنگي مهمي كردند. در واقع ميشود گفت همزمان با انقلاباسلامي و حتي قبل از آغاز جنگ اين اتفاقها افتاد. ولي همانطور كه گفتم اين حركت فرهنگي اسمي نداشت. هركسي بهصورت فردي احساس مسئوليت ميكرد، ميرفت و كارهايي انجام ميداد. ديگراني هم بودند كه من الان حضور ذهن ندارم.
سيد مهدي شجاعي هم بود؟
در محفلي كه در ماهنامهي ادبي هنري نيستان داشتيم، آقاي سيدمهدي شجاعي از ابزار مجله براي طرح اين موضوع كمك گرفتند و هم از لحاظ نظري و هم از بابت تريبون رسانهاي و از بابت امكانات اداري و تشكيلاتي، به شكلگيري اين تشكيلات كمك كردند.
شما مگر قبل از جنگ خبرنگار بوديد؟!
آن زمان سن كمي داشتم. در واقع ما جزء متأخرين اين جمع بوديم. من اولين كارم را در اين سبك خبرنگاري سال 69 و در لبنان انجام دادم.
كار شما با ساير اهالي رسانه چه تفاوتي داشت؟
ما بهصورت عمومي تصوري از خبرنگاري داريم كه خبرنگاري انقلاباسلامي متفاوت از آن تصوير بود. مهمترين تفاوت اين است ما در بحث خبرنگاري اين مبحث را داريم كه «آنقدر به سوژه نزديك نشويد كه با سوژه يكي شويد.» ولي حوزهي خبرنگاري انقلاباسلامي، اساسا نوعي جنگيدن بود و نه تنها نزديك شدن به سوژه، بلكه مشاركت داشتن با خود سوژه و هدف او بود. دوستان ما در خارج از كشور در درگيري مجاهدين افغان با روسهاي كمونيست، متوجه شدند كه اينها با سازماندهي تشكيلاتي و ريختن طرح عملياتي آشنا نيستند. آنها در كنار خبرنگاري آموزش نظامي هم ميدادند! ما اساسا به دنبال جنگيدن بوديم. فكر ميكرديم در حوزهي جنگ استفاده از ابزارهايي لازم است. حالا كسي با بيسيم، كسي با تفنگ و ديگري با قلم. همانطور كه اگر كسي در ميدان جنگ تير بخورد، بيسيمچي در نقش امدادگر به او كمك خواهد كرد. ما هم خودمان را جزء ابزار جنگ ميديديم؛ در كنار كار خبرنگاري به تعبيري ما هم ميجنگيديم. حضورمان را از منظر جنگيدن ميديديم. فكر ميكرديم امروز يك مظلوميتي وجود دارد به نام افغانستان و ما براي كمك رفتهايم. ميخواستيم اطلاعرساني كنيم و در كنار اطلاعرساني وقتي نياز آنها را ميديديم، نميتوانستيم بگوييم كه من فقط يك خبرنگارم!
ولي حوزهي كاري شما خبرنگاري بود؟
در اين حوزه از خبرنگاري كل ماجرا جنگ بود و خبرنگاري فقط ابزار بود. ما با يك نسل آرمانگرا مواجه بوديم كه روزنامهنگاري برايش فقط يك شغل نبود. بسياري از كساني كه راهي ميشدند نه تنها درآمدي نداشتند، بلكه از جيب خودشان هم خرج ميكردند. مثال ميزنم؛ وقتي تلويزيون المنار راهاندازي شد من يكي از بانيان آن در حزبالله بودم. من نه نمايندهي وزارت امور خارجه بودم، نه نمايندهي سپاه و نه نمايندهي وزارت اطلاعات. در حاليكه معمولا هر كسي به لبنان اعزام ميشود از يكي از اين سه كانال راهي شده. يا مثلا از طرف دفتر رهبر معظم انقلاب ميروند و ما جزء هيچكدام از اين كانالها نبوديم و از هيچ منبعي حقوقي نميگرفتيم. تعبيري كه در همان زمان يكي از بزرگان دربارهي روزنامهنگاري انقلاباسلامي كرد اين بود كه: «اغلب آدمها دولتا كار شخصي ميكنند.» يعني از امكانات دولتي براي منافع شخصي استفاده ميكنند. يك عدهاي هم هستند كه شخصا كار دولتي ميكنند. يعني با تشخيص خودشان كاري را انجام ميدهند كه بنيادها بايد انجام ميدادند. اغلب دوستان ما با هزينهي شخصي به اين كشورها ميرفتند. كساني كه خودرويشان را ميفروختند و ميرفتند تا با چهار قطعه عكس، مظلوميت آن منطقه را نشان دهند. بعدها هم هيچ كسي به آنها پولي نداد.
اين داستان دههي 60 است؟
تا اواخر دههي 80 اين بحث به صورت پررنگي ادامه داشت. اتفاقا بودجهي دولتي، اين ماجرا را نابود كرد. از زماني كه دولت براي اين توليدات كمكي مالي را در نظر گرفت، اين حركت خالص فرهنگي به كاسبي تبديل شد.
مگر در همان زمان جنگ فرماندهان بنام ما مثل باكري، ژنرال بودند؟ مگر درجهاي داشتند؟ اتفاقا جنگ نشان داد كه سيستم كافي نبود و بسياري از كارهاي مفيد و پرثمر را همين بسيجيها انجام دادند. بسيجي به خرج جيب خودش ميرفت. آموزش نظامي ميديد و با خرج جيب خودش ميرفت جبهه و نهايتا خرج لباس و پوتينش را ميگرفت. بسيجي كه حقوق نميگرفت. مسئلهي ديگري كه بود اين كار ادامهي روحيه جنگي بود، بچههايي كه آن زمان از جنگ خارج شده بودند، هنوز اين روحيه را داشتند. ولي نسل بعدي چندان قائل به اين حرفها نبود.
عرض من اين است كه اين روزنامهنگاري انقلاباسلامي يك جريان ميان رشتهاي بود. بين جنگيدن و خبرنگاري كه به سمت جنگيدن ميل ميكرد. با وجود اينكه اين افراد گاهي تحصيلات بالايي داشتند يا سابقهي خوبي در خبرنگاري و روزنامهنگاري كسب كرده بودند، اما نگاهشان به اين كار نگاهي به يك شغل نبود، بلكه يك نگاه آرماني و يك احساس وظيفه بود.
تعامل ساير نهادهاي فرهنگي با شما و همكارانتان چطور بود؟
بيشتر از كمك دولتي، با بياعتنايي دولتي روبهرو بوديم. «خنجر و شقايق» نادر طالبزاده اواخر دورهي مديريت آقاي محمد هاشمي ساخته شد. صداوسيما نخواست اين مستند را پخش كند. گروه روايتفتح بيانيه داد كه چرا صداوسيما نميخواهد اين ظلم بزرگ را منتشر كند. مجموعهي «خنجر و شقايق» بعد از شهادت آويني و در دورهي مديريت جديد پخش شد.
سياوش سرمدي مستندهاي مختلفي را در لبنان، ايتاليا و جاهاي ديگر دنيا ساخته. از بين اينها شايد فقط يك مستند ايشان كه دربارهي زندگي «ادواردو آنيلي» بود، پخش شد. از باقي كارهاي ايشان آن طور كه شايسته بود، قدرشناسي نشد. اين آدم چقدر ميتواند دوام بياورد؟ هر چقدر كه شما بيشتر هزينه كرده باشيد، شدت بيتفاوتيها بيشتر دلسردتان ميكند. ميخواهم بگويم اي كاش با ما مخالفت ميشد، برخوردها بيشتر آكنده از بياعتنايي و بيتفاوتي و نوعي تحقير بود. بيشتر مستندهايي كه اين بچهها ساختند و عكسهايي كه اينها گرفتند، به نمايش در نيامد يا زماني منتشر شد كه ديگر مسئله تمام شده بود. ببينيد، بعضي از كارها دستهجمعي و به صورت تيمي انجام ميشوند. اين كارها را نميتوان بهصورت انفرادي انجام داد. فيلم ساختن كاري است كه تا لحظه اكران به همكاري نياز دارد. من خودم جزء پركارترين مستندسازان ايراني در خارج از كشور هستم. موفقترين كارهايم همانهايي بود كه بخش زيادي از موفقيتاش به من ربطي نداشت و من در انجام اين كارها به كمك ديگران هم نياز داشتم. من مستندي ساختهام به نام «عراق نگاهي از درون» كه در لندن ساخته شد. سفيري در لندن داشتيم، آقاي سرمدي كه امروز قائممقام وزير خارجه هستند.
ايشان از تمام ارتباطاتشان استفاده كردند و تمام سعي و تلاششان را كردند. مؤسسه شهيد آويني تدوين اين كار را انجام داد و صداوسيما هم اين كار را در زمان مناسبي پخش كرد. اين كار بهخوبي ديده شد. نامهاي كه من آن زمان براي سفير بردم ميتوانست هر سرنوشتي داشته باشد. كمكي كه به من شد، كاملا بر ميگردد به روحيه سفير وقت. فرهنگي بودن مسئولان چندان مهم نيست ولي روحيه افراد بسيار مهم است. براي بسياري از همكارانم اين اتفاق افتاد كه يك سفارتخانه نه تنها كمك نكرد بلكه افراد را تخريب كرد! گاهي سفارت تمام تلاشش را ميكرد كه شخص از همان تهران راهي اين سفر نشود يا بعد از رسيدن به مقصد در سفارت قبولش نميكردند يا بدتر گزارش ميكردند كه اين شخص اصلا از ما نيست! بسياري از اين بچهها با پررويي ادامه دادند ولي يك جايي رويشان كم شد. شايد همين بود كه ديگر به تعداد اين بچهها اضافه نشد. نسلي كه دربارهي كارهايشان صحبت ميكنيم تا حدودي جوگير جنگ بود. البته شايد هنوز هم جوگير باشيم!
شما در چه دورهاي اين كارها را پيگيري كرديد؟
دههي 70.
فرهنگ خبرنگاري انقلاب اسلامي چطور جاافتاد؟
كل فرهنگ ما در دورهاي همينطور بود. دورهاي كه ما به لبنان و افغانستان ميرفتيم، زماني بود كه وزير ما فولكس سوار ميشد. معاون وزير و كارشناس و مدير ما ساعتها كار ميكرد و اضافهكاري هم نميگرفت. كشور فقير بود. دورهاي كه نخستوزير وقت از آبادان به تبريز رفت و براي ساختن پالايشگاه آبادان، گذشتن از كوپن برنج را به ملت پيشنهاد داد! مردم چهار ماه برنج نخوردند. در آن دوره روزنامهنگار جانش را ميداد و امروز... ما ادامهي طبيعي آدمهاي جنگ بوديم. سهميه دانشگاه، سهميه موتورسيكلت و... را بعد از جنگ دادند.
خبرنگاري انقلاب اسلامي همانطور كه جنگ تمام شد به صورت طبيعي عمر خودش را كرد و تمام شد. امروز هم آدمهايي كه هنوز روحيه جنگندگي دارند، آدمهاي همان دورهاند. اينها ذخايري هستند براي دورهاي كه جامعهي ما دوباره به جامعهاي آرماني تبديل شود.
مگر كارهاي بزرگي مثل تأليف تفسير الميزان از علامه طباطبايي يا كارهايي كه شيخ آقا بزرگ تهراني انجام داد يا... با بودجهي بنيادي انجام شده بود؟ نه! اينها كساني بودند كه روزهي قرضي مردم را ادا ميكردند و با پولش كتاب ميخريدند. با اداي نماز والدين مردم، كتاب ميخريدند و چنين كارهاي بزرگي را انجام ميدادند. من بچهي جنگم ولي به ديگران حق ميدهم كه به دنبال من نيايند. من گروگان خاطرهي رفيقانم هستم. من اگر اين راه را كنار بگذارم به بخشي از عمرم گفتهام: كشك!در دورهاي كه در حوزههايي سكوت مطلق حكمفرما بود، كساني بودند كه رفتند و كارهايي انجام دادند و چراغي روشن كردند و اين كارها تماما با تلاش و هزينهي خودشان بود. خروجي اين كارها آن تلنگرها بود. اين افراد حاضر بودند كار كنند، ولو مجاني.
امروز ميتوانيم مدعي اين باشيم غير از آموزشهايي كه در سالهاي اخير داده شده، آنچه كه به عنوان ژورناليستهاي تصويري در افغانستان ميشناسيم، آموزش ديدههاي بچههاي ايراني است. همهي آنها، مثل آنچه كه در لبنان ميبينيد شايد بعضي، بعدها، دورههاي آكادميك ديده باشند اما شروع اين كار با آموزشهاي بچههاي ما بود. همين بچهها، تلويزيون المنار را راهاندازي كردند؛ رسانهاي كه امروز بسيار پيشرفتهتر شده است.