به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی؛ صدا و سیما در طول حیات رسانهای خود آثار نمایشی متعددی را پخش کرده که مخاطبان فراوانی هم داشته است. این رسانه سریالهای خاطره انگیزی را روانه آنتن کرده که هنوز در ذهن مخاطب باقی مانده است. «پس از باران»، «پرده نشین»، «مدار صفر درجه» و «خانه سبز» نمونههایی از سریالهایی است که در سالهای دور و نزدیک پخش شدند و در یادها ماندند. اتفاقی که به سختی میتوانیم شاهدش باشیم.
داستانهای مرفه برای قشر غیر مرفه
متاسفانه آثاری که به تازگی به منظور جذب حداکثری مخاطبان پخش میشوند، دیگر نه آن صداقت و سادگی خانه سبز را دارد و نه معنا و مفاهیم عمیق پرده نشین را.
همه انتقادات ما به شبکههای فارسی زبان و معاند تهدید خانه و خانواده بود که همواره نقطه هدف آنها بوده است. رابطه آزاد زن و مرد، دوستیهای خارج عرف و ارتباط دختران و پسران شک و بددلی زوجین به هم و از بین رفتن قبح خیانت و انتقام از فرمولهای معمول این شبکهها است. این موارد به خودی خود میتواند مخاطبان زیادی را از میان نوجوانان و جوانان جذب کند، بدون اینکه سازندگان اثر کمترین توجهی به داستان فیلم داشته باشند.
با همه دغدغه منتقدان فرهنگی و هشدارهای آنها به این مسئله؛ چرا باید در رسانه ملی چیزی شبیه به آثار پخش شده از آن شبکهها را شاهد باشیم.
«ماه و پلنگ» عنوان سریالی است که به تازگی پخش آن از شبکه سوم سیما به اتمام رسیده است. زنی که در روز عروسیاش همسرش را از دست میدهد و بعد از رضایت ولی دم به این بهانه که مورد ظلم قرار گرفته است، تصمیم به انتقام میگیرد.
به همین منظور وارد زندگی دوست قدیمیاش «ملکا» میشود تا با دلبری از «محسن» همسر ملکا او را تصاحب کند. دیالوگهای سخیفی که «کتایون» در تنهایی به محسن میگوید، مشابه ایرانی ندارد. منظور این نیست که بگوییم، در جامعه چنین افرادی وجود ندارند؛ بلکه به معنای این است هر چیزی که وجود دارد، جوازی برای گفتن آن نیست. بر فرض اینکه بیان این مطالب به صدا درآوردن زنگ خطر است؛ ولی وقتی که پیش میرویم و میبینیم که خیلی هم برای محسن گران تمام نشد و با ندامتی باسمهای به کانون خانواده برمیگردد آن خطر پیشین را خنثی میکند.
ملکا و کتایون در مقابل هم اصلا موازنهای بوجود نمیآورد که محسن بخواهد یکی را انتخاب کند. کتایون نسبت به ملکا دختر زیباتری نیست، جایگاه اجتماعی بالاتری هم ندارد، پس چرا محسن باید برای رسیدن به کتایون از ملکا و پسرش بگذرد؟ این عشقی که محسن ادعا میکند با وجود کتایون تجربه میکند، جز هوس چه چیزی میتواند باشد؟
چرا زنی مثل ملکا باید فدای این زندگی باشد که طرف دیگرش محسن است. جملات عاشقانهای که کتایون به محسن میگوید، درحالی که هنوز به او محرم نیست، نوعی تابو شکنی بین خانوادههاست که عدول از آن تبعات فراوانی دارد. در سریالهایی که قبل از این پخش میشد، اولویت با حفظ حریم خانواده به هر قیمتی بود.
«پدر سالار» با داستانی یک لایه، اما محکم خود به مسالهای مهم چون تقابل دو نسل میپرداخت. در این سریال با وجودی که اسدالله پدر پیر و مستبد داستان، عروسش را وادار به ماندن در خانهاش میکند و همه را وادار به تبعیت از خود کرده، نمیبینیم که یکی از اعضای خانواده بخواهد علیه دیگری کاری کند. نه در این سریال که در اکثر آثار نمایشی شاهد چنین رویکردی بودیم.
در یکی از سکانسهای ماه و پلنگ میبینیم که پسر عموی کتایون با محسن درگیر میشود و او را کتک میزند. کتایون محسن را به خانه میبرد، در حالی که هیچ مرد دیگری در خانه نیست، تا مثلا زخمهای او را پانسمان کند، مادر کتایون میآید و کنار آنها مینشیند؛ ولی کتایون از مادرش میخواهد آنها را تنها بگذارد تا در این تنهایی به محسن بگوید که عاشقش شده و نمیتواند دروغ بگوید که اینگونه نیست.
آیا فقط اظهار علاقه مردی به زن شوهردار قبیح است و نباید از رسانه ملی مطرح شود؛ ولی نشان دادن اینکه زنی به مردی متاهل علاقه دارد، خالی از اشکال است. مهم زشتی نفس این عمل است و تفاوتی نمیکند، در طرفین این ارتباط چه کسی باشد. این سریال چنان تابوشکنی کرده که دیگر ضعف ساختاری داستان اهمیتی ندارد. آیا با ساخت این سریالها قصد این است که مخاطبان شبکههای فارسی زبان ریزش کنند؟
این عذر بدتر از گناهی است که هیچ توجیهی ندارد. کاش به جای داستانهای ملتهب و پر استرس آثار نمایشی که هم در رسانه ملی و هم در سینما شاهدش هستیم، کمی آرامش به ما منتقل میشد. ما همچنان در انتظار پدیدههایی چون پرده نشین هستیم که علاوه بر داستانی محکم و ساختاری استاندارد هم استحکام خانواده را ببنیم، هم معضلات جامعه را. معضلاتی که با همه بزرگ بودنش تهدیدی برای خانواده نیست.
نکته دیگر اینکه چرا شخصیتهای این سریالها باید در محدوده بالای شهر باشند؟ اگر هم شخصیت طبفه پایین جامعه در این سریالها وجود دارد، برای کتک خوردن از طبقه بالاست که فشار عصبی شخصیت مرفه تنظیم شود. آدم گنهکار طبقه پایین، مستحق انتقام و نفرین و رانده شدن و آدم گنهکار مرفه، مستوجب بخشش و فداکاری است!
برای نمونه، منشی پر حرف ملکا را میبینیم که متعلق طبقه پایین جامعه است و کاری جز وراجی و پرحرفی و گوش ایستادن برای شنیدن حرفهای ملکا ندارد. این منشی دوست دارد، ازدواج کند. در آخر هم با مرد چاق و سادهای ازدواج میکند که یادآور تیپ کلیشهای روستازادههای دهه 40 است. این شخصیت هویتی ندارد، جز اینکه فرمانبر اوامر ملکا باشد. در آخر هم بیننده جز حسرت خوردن از زندگی مرفه محسن و ملکا هیچ بهرهای نمیبرد.
سریال با همان بیسرانجامی که شروع شده بود، تمام شد. بدون آنکه پیامی داشته باشد و مخاطب همان عبارت «که چی» را به کار میبرد. اگر شتابزدگی کنار گذاشته شود و جای خود را به واقعبینی بدهد، خواهیم دید هنوز داستانهای فراوانی وجود دارد که گفته نشده و در انتظار دیده شدن هستند.
انتهای پیام/ 161