، در حالی که نزدیک به 70 سال از حاکمیت حزب کمونیست اتحاد شوروی و سایه سنگین کمونیسم بر سرنوشت و قانون اساسی مردم کشور شوراها میگذشت و جنگ سرد برقرار بود و دیوار جدایی شرق و غرب در برلین برافراشته، امام خمینی(ره)، فیلسوف عارفی که به تازگی معادلات نظام سلطه را در جهان برهم زده و با رهبریِ انقلابی اسلامی در ایران، طومار سالها حکومت طاغوت و شاهنشاهی را در هم پیچیده بود، در نامهای تاریخی، صدای شکسته شدن استخوانهای مارکسیسم را به گوش میخائیل گورباچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی رساند.
امام خمینی(ره) در این نامه تاریخی، با پیشبینی فروپاشی بلوک شرق یعنی شوروی و از بین رفتن کمونیسم، خطاب به گورباچف مینویسند: برای همه روشن است كه از اين پس كمونيسم را بايد در موزههای تاريخ سياسی جهان جستجو كرد؛ چراكه ماركسيسم جوابگوی هيچ نيازی از نيازهای واقعی انسان نيست؛ چراكه مكتبی است مادی و با ماديت نمیتوان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسیترين درد جامعه بشری در غرب و شرق است، به درآورد.
در حالی که سوسیالیسم شوروی، با دیوار پولادینی از دنیای معاصر جدا شده بود، امام خمینی(ره) در جای دیگری از نامه خود مینویسند: امروز ديگر چيزی به نام كمونيسم در جهان نداريم ولی از شما جداً میخواهم كه در شكستن ديوارهای خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.
پس از گذشت سه سال از صدور پیام تاریخی حضرت امام(ره)، در حالی که بدبینترین مخالفان گورباچف هم فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را تصور نمیکردند، پیشبینی امام به حقیقت میپیوندد و دیوار پولادینی که آنها را از جهان معاصر جدا میساخت فرو میریزد و پانزده جمهوری مستقل هر کدام به عنوان کشوری تازه و دولتی نو، سر برمیآورند.
اعتراف نشریات غربی به پیشبینی درست و دقیق امام خمینی(ره)فروپاشی شوروی اندکی پس از پیشبینی خمینی کبیر، اتفاقی بود که اعتراف متعصبترین نشریات غربی را هم به همراه داشت؛ هفته نامه آلمانی اشپیگل روز دوشنبه 16 دی ماه 1370 می نویسد: نامه امام خمینی نه تنها به سقوط شوروی بلکه به زوال رویای دیرینه کمونیسم برای تسلط بر جهان منجر شد.
اشپیگل با صراحت میگوید: اکنون ممکن است زمان آن فرا رسیده باشد که پیشبینی دوم امام خمینی تحقق یابد و جمهوریهای تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان، ترکمنستان و نیز آذربایجان که موطن پنجاه میلیون نفر سکنه مسلمان هستند، تبدیل به قدرت مسلط شوند.
اعتراف هفته نامه اشپیگل به تحقق پیشبینی حضرت امام در مورد سقوط کمونیسم، در حالی منتشر میشود که چند روز قبل از آن، رئیس جمهوری سابق شوروی در استعفانامه خود اعتراف کرد: ما هوشمندی و هنری را که خداوند در اختیار ما گذاشته است، به حساب نیاوردیم.
انقلاب اکتبر و شکلگیری اتحاد جماهیر شوروی مرحلهی اول انقلاب روسیه در فوریهی ۱۹۱۷ شکل میگیرد؛ در زمانی که لنین در زوریخ سوئیس بود و هیچ سمتی در دولت موقت نداشت. نیروهای انقلابی با تسخیر قطاری که «الکساندر نیکولای دوم» را از جبهههای جنگ میآورد، دولت او را ساقط میکنند و دولت موقت را به ریاست «کرنسکی» تشکیل میدهند.
در این هنگام، ولادیمیر لنین با تفسیری که خود از مارکسیسم داشت، به نام مارکسیسم-لنینیسم، حمایت مردم را جلب کرد و جالب اینجاست؛ اتفاقاتی در آینده برای شوروی پیش آمد که موجب شد تصمیمات دولت، تضاد علنی با نظرات مارکس و حتی لنین پیدا کند.
پیام تاریخی که بلوک شرق را لرزانددر جریان این تحولات، تنها بخشی از کارگران و سربازان با انقلاب همراه شده بودند و در نهایت، لنین با جذب عدهای از ملوانان بلشویک، حرکت کودتا مانندی را علیه دولت موقت اجرا کردند و حکومت را به دست گرفتند و این، مرحلهی دوم انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ بود.
از زمان تأسیس شوروی تا زمان فروپاشی آن، تنها حزب سیاسی آن کشور، حزب کمونیست اتحاد شوروی بود؛ با اینکه نظام اتحاد جماهیر شوروی(بعد از لنین) به نام کمونیسم و یا سوسیالیسم خوانده میشود ولی نمیتوان آن را کمونیستی یا سوسیالیستی خواند زیرا حکومت اتحاد جماهیر شوروی در عمل، با تعاریفی که ولادیمیر لنین، فریدرش انگلس و کارل مارکس از کمونیسم و سوسالیسم ارائه دادند، تضاد علنی داشت. آنها از حکومت اتحاد جماهر شوروی، به عنوان سرمایهداری دولتی یاد کردند.
پس از دو انقلاب فوریه و اکتبر 1917 در روسیه، حزب بلشویک(اکثریت) به رهبری ولادیمیر لنین، قدرت را در این کشور به دست میگیرد و سرانجام پس از پنج سال جنگهای موسوم به جنگ داخلی روسیه و سرکوب مخالفان و شکست ارتش جبهه سفید متشکل از افسران و ژنرالهای دوران تزاری توسط ارتش سرخ به رهبری لئون تروتسکی در سال 1922، حزب بلشویک که نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر داده بود، تأسیس کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را اعلام میکند.
اعترافات تلخ یک کمونیستگورباچف در آخرین لحظات زمامداریاش، در مقابل دوربینهای تلویزیونی میآید و در متن استعفایش میگوید: «همه چیز در این سرزمین به وفور یافت می2شود بدون اینکه هوشمندی و هنری که خداوند در اختیار ما گذاشته است، به حساب آوریم. زمین، نفت، گاز، زغالسنگ، فلزات قیمتی و دیگر ثروتهای طبیعی معهذا ما در وضعی با دیگر کشورهای پیشرفته زندگی میکنیم که همیشه از آنها عقبتر هستیم.»
پیام تاریخی که بلوک شرق را لرزاندوی در ادامه سخنانش تأکید میکند: «جامعه ما در غل و زنجیر سیستم اداری فرماندهی، متضرر و خفه شده بود. در حالی که این جامعه محکوم به اطاعت از ایدئولوژی بود و زیر بار نظامیگری خم شده بود، بایستی آن را تحمل میکرد. هر گونه اصلاحات، یکی پس از دیگری با شکست مواجه میشد و کشور به اهداف خود دست نمییافت.»
او در انتها اعتراف میکند که «دیگر امکان زندگی بدین گونه وجود نداشت؛ بایستی همه چیز تغییر بنیادی میکرد.»
این سخنان گورباچف، مضمون نامههای بزرگترین رماننویس جهان «فئودور داستایوفسکی» را تداعی میکند؛ نامهای که در آن با ادبیاتی ملتمسانه برای رهایی از درد شکنجه و تنهایی حبس، در یخبندان اردوگاههای سیبری خطاب به برادرش مینویسد: قرآن و کتاب «انتقاد بر عقل و مطلق» اثر کانت و عقاید هگل و بخصوص تاریخ فلسفه را برایم بفرست که تمام آینده من بستگی به این کتابها دارد!
پیام تاریخی که بلوک شرق را لرزاندمارکسیستها همواره با استناد به این جمله معروف از مارکس که «دین افیون تودههاست» به مخالفت و عناد با دین میپرداختند؛ غافل از آنکه مارکس در ادامه سخنش، خود اعتراف میکند «دین، قلب یک جهان سنگدل و نیز روح یک هستی بیروح است».
در همین خصوص امام خمینی(ره) در بخش دیگری از پیام تاریخی خود به گورباچوف، در خصوص این عقیده مارکس که دین را افیون تودهها میخواند، میگویند: «راستی مذهبی كه ايران را در مقابل ابرقدرتها چون كوه استوار كرده است، مخدر جامعه است؟ آيا مذهبی كه طالب اجرای عدالت در جهان و خواهان آزادی انسان از قيود مادی و معنوی است، مخدر جامعه است؟ آری، مذهبی كه وسيله شود تا سرمايههای مادی و معنوی كشورهای اسلامی و غير اسلامی در اختيار ابرقدرتها و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جدا است، مخدر جامعه است ولی اين ديگر مذهب واقعی نيست؛ بلكه مذهبی است كه مردم ما آن را «مذهب آمريكايی» مینامند.»
شهید آیتالله سید محمدباقر صدر در کتاب اقتصاد ما با انتقاد از مکتب مارکسیسم، اندیشههای غربی را به چالش میکشد؛ شهید صدر در پاسخ به این مدعا که در فلسفه مارکسیسم، دین رهآورد تضاد طبقاتی در اجتماع و ارمغان طبقه حاکمه است، دین را همیشه پرورشیافته در دامن فقرا و نیازمندان میداند؛ چه در اسلام و چه در مسیحیت.
شهید آیتالله صدر در همان کتاب، در مقابل این عقیده که مارکسیسم دین را ایدئولوژی رنجدیدگان میداند بیان میدارد که اگر دین، ایدئولوژی ستمدیدگان باشد و از شرایط اقتصادی آنان سرچشمه گرفته است، چگونه امکان دارد که وجود عقیده دینی را جدای از شرایط اقتصادی تفسیر کنیم؟ چگونه برای غیر رنجدیدگان امکان مییابد که دین و ایدئولوژی طبقه رنجدیده را قبول کنند؟ مسلماً مارکسیسم نمیتواند وجود عقیده دینی را نزد افرادی که ارتباطی با شرایط سخت اقتصادی ندارند، انکار کند. بسیاری از افراد غیر رنجدیده هستند که به دین گرایش دارند؛ بهگونهای که بر سر عقیده خود جانفشانی میکنند.
وقتی که پیشبینیهای مارکس وارونه میشودپس از نزدیک به 70 سال حاکمیت مارکسیسم- کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی، پیشبینیهای مارکس وارونه میشود. او آینده تاریخ را اینگونه پیشبینی میکرد:
1-در کشورهایی که به نهایت صنعتی شدن رسیدهاند، این انقلاب یکباره و در یک زمان نزدیک اتفاق خواهد افتاد مانند انگلستان، آلمان، فرانسه و آمریکا.
2-در این مرحله، کارگران با انقلابی که علیه سرمایهداری انجام دادهاند، دولتی مقتدر روی کار میآید تا از این انقلاب و دستاوردهای آن در مقابل دشمنان خارجی و داخلی محافظت کند. طبقهی سرمایهداری از بین میرود و مالکیت خصوصی ابزار تولید به دست دولت موقت سوسیالیستی میرسد(کارخانهها، مزارع، زمین و جنگل و...).
3- از بین بردن پول و بانک که وسیلهای برای استثمار است.
4- بعد از انقلاب، صنعتی کردن شدید جامعه به رهبری دولت سوسیالیستی و به کمک کارگران برای وفور نعمت اتفاق میافتد که از ویژگیهای یک جامعهی سوسیالیستی است.
بعد از جامعه ی سوسیالیستی، نوبت به مرحلهی جامعهی کمونیستی میرسد که در آن اتفاقات زیر رخ میدهند:
1- تحلیل قوای دولت(مردم در این مرحله به چنان رشد و آگاهی رسیدهاند که بدون نیاز به خشونت، قواعد زندگی را رعایت کنند) و بدین ترتیب، اصول عشق و فداکاری برقرار خواهد شد.
2- لغو تخصص که موجب تقسیم کار و بردگی میشود.
3- بینالمللی شدن کامل و عالم گیر شدن کمونیسم(جهانی شدن آن) با جذب کارگران و اتحاد آنها بر علیه سرمایهداران.
و به دنبال آن، یک سری عوامل فرعی نیز تغییر میکنند از جمله:
1- محو خانواده که اولین هستهی مالکیت است و عاملی برای انتقال ارث از پدر به فرزند میباشد،
2- با از بین رفتن خانواده، زن را هم که در خانواده اسیر و برده مرد است، از اسارت رهایی و با کار کردن در کارخانهها با مردها برابر میشود و مراقبت از فرزندان به عهده ی جامعه میباشد(مهدکودکها و...)
3- تحلیل خود به خودی دین و رهایی از آن پس از سرکوب آن در دوران سوسیالیسم رخ میدهد و به دنبال آن، عموم مردم از حالت ازخودبیگانگی بیرون میآیند و به قدرت و توانایی خود درجامعه پی میبرند و در نتیجه همه آزاد و برابر و در رفاه زندگی میکنند.
آنچه که در واقعیت اتفاق افتاد1- این انقلابات در کشورهایی رخ داد که دوران فئودالی را پشت سر میگذاشتند.
2-در جامعهی سوسیالیستی درست است که طبقه از بین رفت ولی طبقهی جدیدی به وجود آمد به نام طبقهی پرولتاریا که نماینده آن، حزب کمونیست بود که وحشیانهترین سرکوب و دیکتاتوری را انجام میداد.
3- اختلاف کارگر ساده و ماهر از بین نرفت چون این عین بیعدالتی است.
4- مالکیت خصوصی از بین رفت ولی در دست قدرتی برتر ازسرمایهدار قرار گرفت یعنی در دست دولت.
5- ابتدا پول از بین رفت و واحد روزشمار کار به نام ترود به وجود آمد ولی چون بسیار ابتدایی و ساده بود و جوابگوی جامعه نبود، دوباره پول روی کار آمد و در نتیجه ی آن، برقراری آزادی بازرگانی به وجود آمد.
6- دولت نه تنها از بین نرفت بلکه بر عکس کشورهای سرمایهداری، روز به روز قویتر شد.
7-در مورد خانواده با افزایش کودکان رهاشده و فساد و فحشا و اینکه بیش از نیمی از ازدواجها منجر به طلاق شد؛ به همین علت در سال 1949 محدودیتهایی را برای طلاق وضع کردند و مردم را تشویق به تشکیل خانواده کرده و آن را مایه افتخار دانستند.
8- در زمینه وحدت جهانی با سیاستهای غلط رهبران کشورهای کمونیستی تابع شوروی یکی پس از دیگری مستقل شدند مانند: یوگوسلاوی، مجارستان، چین و...
9-مورد آخر اینکه مردم و کارگران، نه تنها آگاهی به دست نیاوردند و از خودبیگانگی بیرون نیامدند بلکه بر اثر اطاعت مطلق و بیچون و چرا از دستورات حزب کمونیست، در وضعی بدتر از دوران قبل و حتی کلیسا قرار گرفتند چون که حزب هر گونه تجسس و فکر را ممنوع میکرد.
در شرایط کنونی، نظریات مارکس تنها در سطح تئوری به حیاط خود ادامه میدهند و بیش از پیش، میهمان کتابهای تاریخ فلسفه سیاسی شدهاند و دیگر از آن جنبشهای پرولتاریا و شور طبقه کارگر خبری نیست و تودهها نیز به خوبی دریافتهاند که تمامی این جنبشها به جامعهای بیطبقه راهی نخواهند داشت. نظریاتی که زیربنا را اقتصاد میداند و هر چه هست را حاشیه!. بر این اساس، دین را در کلیسا میگذارد و درب آن را هم از پشت میبندد و با علمگرایی محض، در ظاهر به دنبال احقاق حق طبقات کارگر میرود اما در عمل، سرمایهداری را فربهتر میسازد!
آنچه که باید مورد توجه قرار گیرد، ناکارآمدی نسخههای تاریخ گذشته غرب و مکاتب مادی است که فروپاشی کمونیست، اثبات این مدعاست. همانطور که امام خمینی(ره) میفرمایند: شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گرههای كور اقتصادي سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايهداری غرب حل كنيد، نه تنها دردی از جامعه خويش را دوا نكردهايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند چراكه امروز اگر ماركسيسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بنبست رسيده است، دنيای غرب هم در همين مسائل - البته به شكل ديگر - و نيز در مسائل ديگر، گرفتار حادثه است.