به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، خوشحالم که امروز همراهت به زیارت می روم. این سفر برای تو هنوز کمی گنگ و نامفهوم است. عیبی ندارد. من برای پروازت عجله ای ندارم.
از پایین که به سربالایی طولانی بلوار شهید مدافع حرم کمالی دهقان نگاه می کنی کمی سرت گیج می رود. از من می پرسی مگر بالای کوه هم دانشگاه ساخته اند؟!
و من در جوابت می گویم: «خبر نداری؟! بهشتی ساخته اند که در کنارش دانشگاهی است با دوازده هزار نفر دانشجو!»
تعجب می کنی از لفظ بهشتی که به کار برده ام. بالا می رویم ...
از درب اصلی دانشگاه که وارد می شویم نام بلوار پیش رو به دلمان چنگ می زند، که اولین بلوار بهشت، هم نام بزرگ بانوی هستی است.
از کنار درخت ها و گل های سرخ و صورتی که می گذریم، ناگهان توقف می کنی. چشمانت رنگ شک می گیرند. باورت نمی شود صحنه مقابلت واقعی است یا نه؟!
حرمی است غرق در بوسه های آفتاب، در آغوش کوه، سوار بر فرش سپید بال ملائک.
بیرق سبز «یا حسین» بالای گنبد برایت دست تکان می دهد و تو را می خواند به دروازه ورودی قصری در بهشت.
آهسته آهسته همراه من قدم بر می داری. به احترام سکوتت سخن نمی گویم.
هرچند به اندازه سال ها از ساکنان این حرم حرف برای گفتن دارم.
پرچم های سرخ «یا زینب» با احترام به صف ایستاده اند و مهمانان حرم را خیر مقدم می گویند.
پایت را که روی اولین پله می گذاری صدای تپش های قلبت را می شنوم که به سینه کوبیده می شود.
در دومین پله موج نرمی از عشق و محبت وجودمان را فرا می گیرد.
و از سومین پله دیگر نمی شناسمت. پرواز می کنی تا هشتمین پله.
گفتم هشتم و دلم رفت تا آستانه باب الجواد بهشت امام رئوف.
و تو هنوز نمی دانی که یکی از مردان آسمانی ساکن حرم از رفیقان امام هشتم علیه السلام است. شهید گمنام 16 ساله. مفقود شده در عملیات والفجر 8. در آستانه پرنور حرم می ایستیم. فاصله بین آسمان و زمین آنقدر کم شده که گمان می کنم ابرهای سپید چادرت را نوازش می کنند.
صورتت که خیس می شود نمی دانم باران چشمانت باریده یا از نوازش های ابرها مرطوب شده...
دلم همیشه برای این عطر هوا و بوی بهشتی که با نسیم همراه است، غنج می رود.
چشم از منظره دل انگیز و پرغرور کوه ها که بگیری فقط بلندای گنبد سپید حرم چشمانت را پر می کند و دیگر هیچ بلندایی به چشم صلابتی این چنین را ندارد.
درک می کنم مثل بار اول من پاهایت قدرت ندارند تا تو را وارد صحن کنند. کمی با دستانم هدایتت می کنم. کنار مزار برادرانم که می رسی بی اراده زانو میزنی و من غرق می شوم در حس زیبای پروازت.
دل دل می کنی برای نوازش مزار شهید گمنام 16 ساله یا بوسیدن مزار شهید گمنام 32 ساله که قصه ای از مجنون دارد و نمی دانم لیلایش در کدام دیار چشم انتظاری را خسته کرده است!
زیارت نامه می خوانم و تو را رها می کنم در میان موج آرام آبی حرم تا کم کم به آرامش برسی و خودت را پیدا کنی.
گلاب را تقدیم تو می کنم برای شستن سپیدی سنگ مزارشان و تو لحظه به لحظه عمیق تر غوطه می خوری در این آبی آرام بیکران...
به حالت غبطه می خورم. اولین ها همیشه زیباتر و به یادماندنی ترند و تو در اولین عشق بازی با عاشقان عشق مقابلم هستی.
پس دیگر زمانش فرا رسیده است...
متولد شو! پیله ات را بازکن!
اینجا سکوی پرواز تمام کسانی است که در جستجوی عشقند.
دستانت را محکم به ضریح های آبی حرم گره بزن و با اطمینان پرواز کن...
تولدت مبارک