گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: نوجوانی 18 ساله بود که عزم رفتن به جبهه کرد. ابتدا در کردستان عراق به عنوان رزمنده بسیجی مشغول و سپس به توصیه حاج همت وارد تیپ 10 سیدالشهدا شد. «سعید اکبری» در همان بدو ورودش به لشکر 10 سیدالشهدا به یگان پدافند هوایی رفت، جایی که قرار بود قبضه های گلوله، سینه هواپیماهای دشمن را نشانه رود.
به مناسبت سالروز عملیات والفجر8 خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس سری گفت و گویی هایی را با نیروهای لشکر10 سیدالشهدا انجام داده است. پیش از این بخش اول این گفت و گو منتشر شده است که می توانید آن را از اینجا بخوانید. در ادامه بخش دوم این گفت و گو آمده است.
دفاع پرس: فعالیت شما در طول عملیات اچگونه دامه پیدا کرد؟
اکبری: روز دوم عملیات والفجر 8 پدافند هوایی تیپ 10 سیدالشهدا برای استراحت از منطقه ام الرصاص خارج شد. در راه برگشت یکی از نیروهای لشکر27 محمد رسول الله را دیدم که گفت نیروهایشان در منطقه محاصره شده و شهدای زیادی داده اند. به اردوگاه کوثر، جایی کهه قرار بود محل استراحتمان باشد، رسیدم. به فرمانده گردان اطلاع دادم و گفتم من برای کمک به فرمانده گردان لشکر 27 مهدی کروبی می روم. فرمانده که ماجرا را فهمید خودش را به «حاج علی فضلی» رساند و او را در جریان قرار داد. با اینکه خودمان قرار بود چند روز دیگر وارد عملیات شویم، اما اصرار کردیم که برای کمک دوباره به خط برگردیم.
خودمان را آماده کرده و به منطقه عملیاتی والفجر 8 در منطقه فاو رساندیم. نیروها توانسته بودند با ضد هوایی های زیاد غنیمت بگیرند، اما نیرو نبود که از آن ها استفاده کند.
چند نفر بودیم که وارد قایق شدیم تا به آن سمت اروند برویم. برای درست کردن قبضه ها چیزی جز چند ابزار نداشتیم. هواپیماهای دشمن مدام به قایق ها شلیک می کردند. وقتی به ساحل دشمن رسیدیم به آن طرف رودخانه که خاک خودمان بود، نگاهی انداختیم. دیدیم یک قبضه ضد هوایی که از آن در سپاه چند تا بیشتر نبود، داخل آب و در نزدیک ساحل رها شده است. مسیرمان را به سمت قایق تغییر دادیم. قبضه صاحب نداشت، در عین حال چندین گلوله کنارش بود که می توانستیم آن استفاده کنیم. همانجا ضد هوایی را به راه انداختیم. دو نفر از نیروها را کنار آن گذاشتیم و خودمان به سمت زمین دشمن در فاو برگشتیم. وارد ساحل که شدیم حجم آتش فراوان بود، چند خبرنگار خارجی که برای پوشش رویدادهای جنگ و عملیات والفجر 8 همراه با رزمنده های ایرانی به منطقه عملیات آمده بودند نیز در آنجا حضور داشتند.
کسی زبان انگلیسی بلد نبود، بنابراین سخت می شد با خبرنگارها که یکی از آنها خبرنگار اهل ژاپن بود، ارتباط برقرار کرد. من که فقط چند کلمه ای انگلیسی می دانستم با همان زبان دست و پا شکسته با آن ها صحبت کردم. همین چند کلمه صحبت باعث شده بود تا آخری که کنارشان بودیم، ما را رها نکنند و مدام سوال کنند. من هم جز همان چند کلمه چیزی بیشتری نمی دانستم و نمی توانستم، حرفی بزنم.
به خبرنگارها آب میوه دادند. همین حین هواپیماهای عراقی از بالای سر ما رد شدند و آتش ریختند. این اتفاق چنان برای خبرنگاران سخت بود که باعث شد خبرنگار ژاپنی حالش بد شود و سکته کند. هرچه خواستیم به آن ها حالی کنیم این آهن پاره هایی که از هواپیمای عراقی ها به زمین می ریزد موشک نیست و قصدشان این است، ما را بترسانند، نتوانستیم.
کار سخت ما سه روز بعد عملیات زمانی شروع شد که به نیروهای لشکر 27 و فرمانده آن ها مهدی کروبی رسیدیم. مهدی از دیدن ما بسیار خوشحال شد. اطلاع داد که یک سری قبضه در سه راهی مرگ داریم که از کار افتاده است، اگر بتوانیم آن ها را از کار بیندازیم خیلی خوب می شود. قول دادم بعد از دیدن منطقه کار را انجام دهم. یکی از نیروها را فرستادیم که اگر فرمانده مان شهید غفاری اجازه می دهد برای کمک چند نیرو به ما اضافه شود.
چندین نیرو دیگر به ما اضافه شد و پویایی به پدافند هوایی منطقه فاو برگشت. دفاع هوایی ساحل دشمن از فاو تا جاده ام القصر تماما دست تیپ سیدالشهدا بود و هر قبضه با دو یا سه نفر شروع به کار کرد و حتی در برخی مناطق از نیروهای زمینی هم استفاده کردیم. با سرنگونی هواپیماهای دشمن بود که توانستیم از دشمن تلفات بگیریم و هواپیماهایی که به نام هواپیماهای قارقارکی معروف بود را سرنگون کنیم.
نیروهای لشکر 27 اکثرا شهید داده و خسته شده بودند و بمباران شیمیایی آن ها را اذیت کرده بود، کمک ما در آن موقعیت توانست به آن ها روحیه دهد.
دفاع پرس: چه تعداد قبضه و ضد هوایی از دشمن غنیمت گرفتید؟
اکبری: لشکر 27 محمد رسول الله قبضه هایی که از عراق گرفته بود را تحویل ما داد. تقریبا 12 قبضه می شد که دست نیروهای ما افتاده بود. بیشترین غنیمت ضدهوایی را ایران در طول جنگ در عملیات والفجر 8 گرفت.
دفاع پرس: فرصتی هم پیش آمد که از این قبضه ها در همان عملیات علیه خود دشمن استفاده کنید؟
اکبری: با ورود گردان های ما به منطقه خود شهید غفاری هم وارد عمل شد. دیگر همه ی قبضه هایی که در منطقه وجود داشت را از دشمن گرفته بودیم و هیچ قبضه ای برای خودمان نبود. برخی قبضه ها در خط مقدم رها شده بود. باید فکری برای استفاده از آن ها می کردیم یا باید به زمین خودمان می بردیم یا علیه دشمن استفاده می کردیم. قرار شد تا جایی که امکان دارد علیه دشمن از قبضه ها استفاده کنیم.
دوتا از این قبضه ها در سه راهی مرگ که واقعا جای خطرناکی بود، رها شده بود. تانک های دشمن در حال نزدیک شدن به ما بودند. همان طرح مانوری که بین دو رودخانه استفاده کردیم را آن جا پیاده کردیم. شهید نوروزی و من دست به کار شدیم و سراغ یکی از قبضه ها رفتیم. گفتم باید این قبضه ها را به راه بیندازیم در این صورت اندازه دو گردان پیاده کار می کنیم. امتحان کردیم و دیدیم لوله قبضه خراب شده است. نزدیک قبضه ها محلی باتلاقی قرار داشت که دقت کردم و دیدم لوازم یدکی و توپ های قبضه در همان کنار رها شده. سیل باعث شده بود کمی از فاضلاب دستشویی هم وارد این باتلاق شود، هرطور شده وارد آب ها شدیم. هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم مهمات و لوله را از فاضلاب خارج کنیم.
پیش نیروهای خط پدافندی رفتم و از فرمانده گروهانشان کمک خواستم که قبول کردند. با چندتا از نیروها در آن سرمای اوایل اسفند وارد آب شدیم و گلوله ها و جعبه های سنگین را از آب بیرون آوردیم. برای تعویض لوله قبضه احتیاج به جرثقیل بود، نه تنها جرثقیل نداشتیم؛ بلکه دشمن هم هر لحظه به ما نزدیک تر می شد و آتش هم مدام بالای سرمان می ریخت.
تصمیم گرفتیم قبل از اینکه پاتک دوم دشمن شروع شود، هرطور شده لوله را عوض کنیم. سه تا چهار کمپرسی در خاک آن طرف بود. چندین گونی را پر از خاک کردیم و سکویی تا نزدیک محل نصب لوله روی قبضه ساختیم. آقایی به نام حسینی به ما کمک می کرد که بعدا فهمیدیم دکتر است و در وزارت خارجه کار می کند. سه نفری به کمک هم کار ساخت سکو را به انتها رساندیم. نزدیک غروب به واسطه گرد و خاکی که در هوا بود، می توانستیم سریع تر کار را انجام دهیم. اگر خمپاره ای هم کنارمان می خورد خوشحال می شدیم چون گرد و خاک ناشی از خمپاره باعث می شد، راحت تر کار کنیم. کار 24 ساعته را باید در عرض 5 ساعت انجام دادیم.
به صورت غلتان گلوله را به بالا و جایی که باید آن را به قبضه جا می انداختیم، رساندیم. لوله قبلی را در آوردیم و به طرفی پرت کردیم. سر جای لوله را با هر سختی بود، پایین آوردیم. حواسمان بود که نگذاریم قبضه در برود چون در این صورت به سختی می توانستیم به حالت اول برگردانیم. تلاشمان جواب نداد و سر قبضه در رفت. با طناب و اهرم قرار دادن درختی که در نزدیکی بود همه توانمان را برای برگرداندن سر لوله به محل قبلی به کار گرفتیم. عراق هم از آن طرف با دیدن تحرکات ما آتش را بیشتر کرده بود. بالاخره توانستیم سر قبضه را بخوابانیم.
در حال هدایت لوله به محل نصب آن روی قبضه بودیم که انگشت من بین قبضه و لوله گیر کرد. هیچی نگفتم و گذاشتم کار انجام شود؛ چون اگر لوله را در می آوردم دوباره جا انداختنش سخت می شد نوروزی گفت چرا لوله را رها نمی کنی؟! رنگم سفید شده بود وقتی لوله را پیچاند توانستم، دستم را آزاد کنم.
قبضه آماده شد، با کمی گازوئیل که از مقر عراقی ها پیدا کرده بودیم قبضه را شستیم، با گونی های سنگر مانند قسمت جلوی قبضه را درست کردیم تا قبضه در تیررس دشمن نباشد. دیگر هوا داشت تاریک می شد. باز هواپیماهای قارقارکی دشمن از راه رسیدند. توپی شلیک کردیم که متوجه نشدیم اصابت کرد یا نه؛ ولی باعث شد که دیگر هواپیمای قارقارکی از آن محل عبور نکند.
قبضه ها داشت کار دو یگان را انجام می داد. صبح بود که حرکت تانک ها به سمت ما شدت یافت. قرار گذاشتیم تا می توانند نزدیک شوند و بعد آن ها را هدف بگیریم. اولین تانک و دومین تانک و سومین تانک را زدیم. همه الله اکبر گفتند و تمام شد. دیگر از آن محور تانکی نیامد و ماهم به عقب برگشتیم.
واقعا پدافند هوایی تیپ سیدالشهدا به یگان های دیگر هم توانست کمک کند. چون عملا پدافند هوایی منطقه به دست نیروهای لشکر سیدالشهدا افتاده بود.
نیروهایی داشتیم که جانانه ایستادگی کردند و به واقع برخی هایشان اخراجی بودند. وقتی گردان را تحویل می گرفتیم شهید غفاری اجازه ورود چندین نفر را داد که به نام های عجیب و غریبی معروف بودند. با وجود برخی مخالفت ها شهید غفاری آن ها را وارد گردان کرد و باعث تحولشان شد. این سربازان وظیفه، بهترین نیروهای پدافند و خط شکن برای روزهای سخت ما شدند. از این گروه چهار نفر شهید دادیم.
انتهای پیام/ 141