به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، احمد دواتگر رزمنده مازندرانی طی یادداشتی به خاطره ای از عملیات کربلای 5 پرداخته است.
زمانه چقدر زود می گذرد؟
۳۰ سال از آن دوران گذشت و فارغ از اینکه نفس هایمان نیز در حال سپری شدن می باشد. نفس هایی که نمی دانیم چگونه و در کجا به پایان خواهد رسید؟
۱۷ اسفند ۱۳۶۵ ادامه عملیات کربلای ۵ را خوب به یاد دارم خصوصا ساعت ۲۱/۳۰ دقیقه را.
یعنی همان لحظه ای که مصادف شده بود با فرود آمدن خمپاره ۶۰ دشمن به داخل سنگری که بچه های دوست داشتنی گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا در آن حضور داشتند و موجب شهادت دوستان عزیزمان شهیدان آقا مصطفی قنبری و احمد خوشحال گردید.
به نظرم داستان شهادت آقا مصطفی قنبری با شهادت بسیاری از شهدا فرق دارد.
ایشان را از قبل می شناختم. زیرا با هم در یک مدرسه و یک کلاس بودیم. عملیات کربلای ۴ مجروح شده بود اما انگار دلش آرام و قرار نداشت و خودشو به هر طریقی که بود به عملیات کربلای ۵ رساند کربلای پنجی که برای همیشه او را آسمانی نمود.
یادم هست شب 12/12/65 عملیاتی را بچه های گردان مالک اشتر انجام داده بودند اما چندان موفقیت آمیز نبود. قرار بود همرمان با شکسته شدن خط دشمن توسط این گردان بچه های مکانیزه نیز وارد عمل شوند اما خطوط مثلثی شکل منطقه شلمچه اجازه نداده بود تا به اهدافمان دست یابیم و نتیجه همان شد که انتطارش را نداشتیم.
۳ دستگاه از نفربرهای ما در داخل میدان مین با مشکل روبرو شده بودند که یکی از آن ها نفربر آقا مصطفی بوده است راننده نفربر از ناحیه دو چشم بینایی اش را از دست داده بود. اما مصطفی بدون آنکه مشکلی داشته باشد لحظه ای خود را از او دور نکرد. در کنارش ماند تا شرایط به گونه ای دیگر رقم بخورد.
شب را تا صبح با دلهره و استرس خاصی به صبح رسانده بودیم به امید آنکه بچه هایی که در میدان مین گرفتار شده بودند به عقب برگردند اما خبری نشد. روز بد یک فروند هلی کوپتر ما رو روی میدان مین توسط عراقی ها مورد هدف قرار گرفته و خلبان و کمکش به شهادت رسیده بودند. فاصله ما تا میدان مین کمتر از یک کیلومتر بود و پیکر مطهر دو خلبان و دیگر بچه هایی که یک شب قبلش به شهادت رسیده بودند به راحتی قابل دیدن بود اما کاری از دستمان بر نمی آمد صبح روز بعد جمعی از بچه های دوست داشتنی هوانیروز به اتفاق شهید آقا حجت نعیمی از فرماندهان اطلاعات و عملیات لشگر آمده بودند خط تا چگونگی انتقال پیکر خلبانان شهید را مورد بررسی قرار دهند.
لذا بچه های اطلاعات و عملیات لشگر به فرماندهی شهید نعیمی رفته بودند جلو تا بلکه بتوانند آنها را عقب بیاورند.
بماند که اون لحظات سخت جانفرسا چگونه سپری شده بود گهگاهی شلیک بی هدف تیربارهای دشمن سکوت موجود در منطقه را تحت شعاع خودش قرار می داد همه منتظر بودیم تا ببینیم چه خواهد شد؟
یادمه به اتفاق برخی دوستان زیر خاکریز نشسته بودم که صدای افتادن سه نفر از بچه های رزمنده از پشت خاکریز همه را حیزت زده کرده بود زیرا با صحنه ای روبرو شده بودیم که باورش بسیار سخت بوده است آقا مصطفی به همراه راننده و یکی از بچه های پیاده توسط نیروهای اطلاعات سالم به عقب منتقل شدند برای لحظاتی همه شوکه شده بودیم از آقا مصطفی پرسیدیم تا حالا کجا بودید و سرنوشت ما بقی بچه ها چه شده است و...؟
دقیقا یادمه تشنگی و گرسنگی امانشان را بریده بود بعد از آنکه کمی آب و غذا خورده بودند او از دو شبانه روزی که در میدان مین عراقی ها گرفتار بوده است سخن گفت از اینکه عراقی ها نیمه های شب توی میدان مین به خیلی از بچه ها تیر خلاص زده بودند از چگونگی عدم حرکت و عکس العمل خود برای آنکه عراقی ها متوجه نشوند که زنده می باشد گفت و....
فردای آن روز به ایشان گفته بودم آقا مصطفی! نامه ای از سوی خانواده شما برای تو آمده بود و ما به خیال آنکه تو شهید شده ای آن را خواندیم. خانواده ات گفتند چون چند روز قبل برادر شما در غرب کشور به شهادت رسیده و هنوز پیکر مطهرش پیدا نشده است انتظار دارند که تو به آمل برگردی.
(برگه ای که آن روز توسط حقیر که به اشتباه تاریخ ۱۶ اسفند نوشته شد و در داخل جیب شهید قنبری گذاشته بودم و چند روز قبل خانواده محترم آن شهید برای بنده کپی آن را ارسال کرده بودند)
هر چه با او صحبت کردیم، قبول نکرد حتی حاج آقا مقدس فرمانده گردانمون نیز به او گفته بود فعلا احتیاجی به شما نیست و برو عقب اما او ماند و عقب نرفت اون روز گذشت ساعت ۲۱/۲۰ دقیقه شب بود که برای خوردن آب از سنگر بیرون آمدم برای دقایقی در بیرون از سنگر ماندم و روی خاکریز یک نگاهی به خاکریز عراقی ها انداختم خم شدم تا وارد سنگر شوم یک پایم را داخل سنگر گذاشته بودم که به یک باره صدای انفجار خمپاره ۶۰ روی سنگر آقا مصطفی که سنگرش با ما تنها ۳ متر بیشتر فاصله نداشته است، شنیده شد داخل سنگر شهید حاج محمود کریمی جانشین گردانمون از خستگی خوابیده بود داد زدم حاجی جان پا شو سنگر بچه ها خمپاره اصابت کرده ایشان به هوای اینکه دارم شوخی می کنم با همان لهجه زیبای آبادانی گفت:
بگیر بخواب دواتگر
آمو خواب دیدی و....
گفتم حاجی تو رو خدا پا شو خلاصه بلند شد و به اتقاق هم به کنار سنگر آقا مصطفی رفتیم چراغ قوه را روشن کردم صدای ناله از داخل سنگر شنیده می شد خمپاره درست روی پای شهید قنبری فرود آمده بود چشم چپش بوسیله ترکش از بین رفته بود مصطفی آن شب بلافاصله شهید شده بود اما شهید احمد خوشحال و یکی از بچه های دیگر مجروح سخت شده بودند نفربر را روشن کردیم و سعی کردیم مجروحین را به بهداری برسانیم اما متاسفانه خوشحال تا قبل از رسیدن به بهداری شهید شده بود جنازه آقا مصطفی قنبری را هم صبح از سنگر بیرون آوردیم و با تویوتای گردان به عقب بردیم.
پیکر مطهر شهید مصطفی قنبری را آن روز عقب بردیم اما همچنان داستان ماندش در میدان مین و مشکلاتی که دو روز با آن دسته و پنجه نرم کرده بود و سپس شهادتش تا به امروز برای نگارنده عجیب به نظر می رسد.
یاد همه شهدا خصوصا شهدای ادامه عملیات کربلای ۵ همواره گرامی باد.
یادش گرامی باد
انتهای پیام/